افسانه‌های تغییر خط
افسانه‌های تغییر خط

    در آستانه سده نوِ خورشیدی در مجموعه نوشتارهایی به موضوع خط فارسی و دگرگونی‌های آن در دوران معاصر- در اینجا به معنای بعد از ورود چاپ- و همچنین به چالش‌های پیش روی خط فارسی در روزگار دیجیتال، فضای مجازی و شبکه اجتماعی، پرداخته می‌شود. صاحب‌نظران، کارشناسان و پژوهشگران در این نوشتارها با رویکردهای […]

 

 

در آستانه سده نوِ خورشیدی در مجموعه نوشتارهایی به موضوع خط فارسی و دگرگونی‌های آن در دوران معاصر- در اینجا به معنای بعد از ورود چاپ- و همچنین به چالش‌های پیش روی خط فارسی در روزگار دیجیتال، فضای مجازی و شبکه اجتماعی، پرداخته می‌شود. صاحب‌نظران، کارشناسان و پژوهشگران در این نوشتارها با رویکردهای متفاوت و از زاویه‌های مختلف به موضوع خط در حوزه فرهنگی زبان فارسی پرداخته‌اند. در این مجموعه، رسم‌الخط، نقطه‌گذاری و نگارش نویسندگان حفظ شده‌اند.
موضوع تغییر خط یکی از مباحث داغ فرهنگی در قرن گذشته بوده است. محمد گلبن در ۱۳۵۶ کتابی منتشر کرد به نام کتابشناسی زبان و خط که در بیش از ۲۰۰ صفحه مقالات بسیار درباره این مقوله را در عصر پهلوی‌ها فهرست کرده است. این موضوع بعد از انقلاب به حاشیه رانده شد اما بحث‌های اصلاح خط و تهیه آیین نامه برای خط فارسی جای آن را گرفت و مراکزی مثل نشر دانشگاهی و دایره‌المعارف اسلامی و فرهنگستان و نیز گروهی از نویسندگان وارد آن شدند و افرادی از ایشان مثل داریوش آشوری و میرشمس الدین ادیب سلطانی هم پیشنهادهای خاص خود را ارائه کردند و کتاب‌های خود را بر اساس آن تنظیم کردند.
در سال‌های اخیر بحث‌هایی مجددا درباره تغییر خط مطرح شده است اما جدی نیست و به بحث دامنه‌دار تبدیل نشده است. بخصوص به خاطر اینکه با تجربه دردناک تاجیکستان که همزبان ما ست بیشتر آشنا شده‌ایم و بخوبی می‌فهمیم که تغییر خط در تاجیکستان تا چه میزان میان اهل قلم دو کشور و بازار کتاب اینجا و آنجا و دانش آنها فاصله انداخته است طوری که ایرانیان به زحمت می‌توانند خط سیریلیک تاجیکی را بخوانند و تاجیکان هم با مجاهدت بسیار باید خط فارسی بیاموزند تا بتوانند از تولیدات مطبوعاتی و انتشاراتی ایران استفاده کنند. و یکی بودن زبان کمکی به درک متقابل آنها از طریق خط نمی‌کند.
علاقه به تغییر خط از نظر اجتماعی ریشه در نیاز تازه‌ای داشت که توسعه و پیشرفت و رسیدن به پای کشورهای غربی ایجاب می‌کرد: باید همه مردم سواد می‌آموختند. سواد تا آن زمان در بیشتر ربع مسکون در انحصار نخبگان بود. باز کردن میدان برای همگان به نوبه خود نیازمند بازنگری در شیوه‌های آموزشی پایه از جمله خواندن و نوشتن بود. اینجا بود که مهندسان اجتماعی به این نتیجه رسیدند که برای به وجود آوردن انسان طراز نوین و لایق مدرنیته باید خط تازه‌ای هم به وجود آورد. پس بر مشکلاتی که در خط فارسی بود متمرکز شدند تا آن را تغییر دهند.
تغییر خط اما بخشی از مجموعه افکاری بود که می‌خواست از سنت دست و پا گیر قدیم رها شود و بازتاب آن را در بسیاری از گرایش‌های اجتماعی، فرهنگی و ادبی دوران می‌توان یافت. گرچه برخی مثل بهروز -که ناسیونالیستی افراطی بود- از زاویه‌ای ملی به ماجرا نگاه می‌کردند دیگران بر این تصور بودند که برای امروزی شدن و متجدد شدن و رفتن به سمت صنعت و جهان نو باید از سنت دست شست. صورت‌های نخستین متعادل‌تر بودند. مثلا در شعر نو نیمایی سنت نفی نشد بلکه تعبیری تازه از وزن و قافیه و بیان وارد دنیای شعر سنت‌دار شد. یا در معماری و موسیقی صورت‌های ترکیبی دلنشینی پدید آمد. اما نهایتا این فکر چندان قوت گرفت که کسانی به نفی کلی سنت‌های ملی روی آوردند چنانکه در معماری هم ساختار معماری قدیم را به هم زدند و مثلا در مناطقی که هرگز در ساختمان آنها آهن به کار نرفته بود – مثل بم- ساختمان‌های متکی به تیرآهن ساختند و منطق بومی خانه‌سازی را که نتیجه قرن‌ها تجربه بود رها کردند و بی‌ارزش شمردند -و توصیه مهندسان بوم گرا مثل نادر خلیلی هم به جایی نرسید.
از نظر من خط فارسی هیچ مشکل مهمی ندارد که بخواهیم آن را تغییر دهیم. هر خطی با مشکلاتی همراه است و اصولا قرار نیست خط نابی در جوامع انسانی پیدا شود که نماینده کامل زبان باشد. چنین چیزی ممکن نیست مگر به صورت خطوط فنی زبانشناسان که به خط فونتیک نامدار است. اما در تجربه روزمره خود می‌بینیم که سواد فارسی نازل شده است. آیا این ناشی از مشکلات خط است؟
کلید فهم مساله در همان سواد همگانی است. ایده سواد همگانی دچار نقص‌های جدی بود. اینکه بخواهیم همه مردم سواد داشته باشند فی نفسه خوب است ولی کافی نیست. باید بتوانیم ارزش سواد را در زندگی آنها نشان دهیم. این ارزش برای کارگر ساده چیز زیادی نبود که بخواهد برایش وقت چندانی بگذارد. نتیجه این سوادآموزی، سوادی در حد ابتدایی بود که احتمالا آرزوهای دولت را بیشتر بر می‌آورد و آمارهای دولت را پر می‌کرد. اما جامعه روستایی واقعا نیازی به سواد نداشت. و تا نیاز نباشد تحولی در آدمی و سواد او رخ نمی‌دهد. بعد از انقلاب هم دیدید و دیدیم که نهضت سوادآموزی عمدتا به سواد قرآنی ختم شد. یعنی به چیزی که سوادآموز به آن نیاز احساس می‌کرد.
در عین حال این نکته را هم باید در نظر گرفت که سوادآموزی همگانی نهایتا به مبانی خود پایبند نماند و باز به سوی سواد نخبگانی حرکت کرد و در اینجا به مشکلات بزرگتری رسیدیم. یعنی نخبگان دوباره به زبانی برگشتند که هیچ نشانه‌ای از توانش ارتباطی در آن نبود. این روند در شعر پیش از انقلاب و در نثر بعد از انقلاب خود را نشان می‌دهد. شعری که هیچکس آن را نمی‌فهمید و نثری که امروز هیچ کس از آن سر در نمی‌آورد. اگر شعر را بتوان معذور داشت -که نمی‌توان و نباید چرا که الگوهای بزرگ شعر ما دشوارترین مفاهیم را به زبانی رسا بیان کرده اند از فردوسی و سنایی تا عطار و مولوی و حافظ- اما نثر را اصلا و ابدا نمی‌توان معذور داشت و پذیرفت که نثری نافهمیدنی بنویسیم و نشر کنیم. این مشکل امروز از سطح کتاب‌های تالیفی (مثل ساختار و تاویل متن بابک احمدی) تا ترجمه‌ای (مثل ده‌ها و متاسفانه صدها نمونه موجود درباره نظریه‌های ادبی و فلسفی) گسترش یافته و حال به روزنامه‌ها رسیده است.
البته اگر از خود این نویسندگان بپرسید طبعا جواب می‌دهند مطلب دشوار است و باید وقت بیشتری بگذارید تا آن را بفهمید. اما واقعیت این است که این نویسندگان مشکلات ذهنی و گفتمانی متعددی دارند. یکی همین است که زبان نخبگان باید متمایز از زبان عوام باشد. دیگری این است که مفهوم تازه را باید به زبان تازه‌ای بیان کرد و به این ترتیب قائل به این هستند که گویی مفاهیمی که ترجمه می‌کنند هیچ سابقه‌ای در فکر و سنت فارسی زبانان نداشته است. و این خود نشانه‌ای از آشفتگی در فهم قدیم و جدید است؛ یعنی اینکه چه چیزی جدید است چه چیزی قدیم است. مترجمان ایرانی در این زمینه ارتدوکس‌تر از فیلسوفانی هستند که از آنها ترجمه می‌کنند. فیلسوفی در غرب پیدا نمی‌کنید که بر سنت خط کشیده باشد و دنباله بحث‌های قدیم را نگرفته باشد.
مشکل عمده این گروه از روزنامه‌نگاران، مترجمان و نویسندگان در واقع آشنا نبودن با زبان فارسی است. واژه ندارند. فارسی‌شان اختراعی است. با سنت فارسی آشنا نیستند. با متون فکری و حکمی و فلسفی و علمی فارسی آشنا نیستند و ناچار چون دنیاشان محدود به کتابی است که چه بسا به ضرب فرهنگ لغت آن را می‌فهمند و ترجمه می‌کنند زبان‌شان از فارسی فصیح و روان و فهما دور است. و اگر دقت کنید همین گروه هستند که می‌گویند زبان فارسی ضعیف است یا عقیم است! واقعیت اما این است که زبان این فارسی زبانان ضعیف است. دانش فارسی مثل دانش تاریخ است. هر قدر بیشتر تاریخ بخوانید بهتر تاریخ می‌دانید. اما این گروه فکر می‌کنند همین قدر که فارسی حرف می‌زنند برای بیان همه نوع موضوع کافی است و چون نیست پس فارسی ضعیف است. دقت در دایره واژگان و تعابیر آنها نشان می‌دهد که واقعا فارسی‌شان محدود است.
نشر این دست کتاب‌های نافهمیدنی هم خود نشانه اعوجاج‌های فکری در نزد ناشران است و خرید آنها هم شریک شدن در این اعوجاج یا در آن امتیازطلبی پرآسیب که بله ما کتابی می‌خوانیم که همه کس نمی‌تواند خواند! و اینطور می‌شود که مسائل ساده و پیش پا افتاده ما مثل همین خط و زبان سال‌ها لاینحل می‌ماند ولی اهل قلم ما درگیر مسائل ظاهرا پیچیده‌ای می‌شوند که نه به درد دنیا می‌خورد و نه در آخرت خریداری دارد! در واقع این زبان عین زیان است. چرا که ما را از استعدادهای وطن محروم می‌کند و ایشان را به کار گل مشغول می‌سازد. مسائل جدی و واقعی ما زمین می‌ماند.