این داستان واقعی است
این داستان واقعی است

    او دوست نداشت نام و نشانی و عکسی از خودش به جای بگذارد. شبنم دختر ۲۸ ساله ای که در یک خانواده پرجمعیت و متوسط جامعه به دنیا آمده بود و وضعیت جسمی و روحی پدر و گرفتار شدن با دوستان ناباب، سرنوشت او را تغییر داده بود. گفت وگوی «جمله» با دختری […]

 

 

او دوست نداشت نام و نشانی و عکسی از خودش به جای بگذارد. شبنم دختر ۲۸ ساله ای که در یک خانواده پرجمعیت و متوسط جامعه به دنیا آمده بود و وضعیت جسمی و روحی پدر و گرفتار شدن با دوستان ناباب، سرنوشت او را تغییر داده بود. گفت وگوی «جمله» با دختری که در دام اعتیاد افتاده بود تقدیم حضورتان می‌گردد:

به عنوان پرسش اول که می دانم ذهن بسیاری را در اینگونه بررسی ها مشغول می کند، به سراغ وضعیت خانواده و کودکی تان می رویم.
من در یک خانواده پرجمعیت در قشر متوسط جامعه در تهران به دنیا آمدم. پنج برادر و چهار خواهر هستیم. پدرم با همان وضعیت کارگری و عقاید مذهبی بالایی که داشت با شروع جنگ به جبهه رفت و موقعی که برگشت آثار موج گرفتگی در پدرم باعث شد تا ارتباطش با من در خانه به سمت و سوی منفی گرایش پیدا کند.
مشخصا، پدر با شما پرخاشگری می‌کرد؟
به هر حال طبیعی بود که هم وضعیت مالی خوبی نداشت و هم وضعیت روحی پدرم باعث می‌شد تا با ما بدرفتاری کند و بسیار پرخاشگر شده بود و اندوه، همیشه در خانواده ما حاکم بود.
نحوه تعامل بقیه اعضای خانواده با پدرتان در این وضعیت چگونه بود؟ به خصوص مادرتان؟
مامان که مجبور بود به خاطر حفظ آبرو سکوت کند و به زندگی اش و رسیدگی به بابا ادامه بدهد اما دو تا از برادرهایم همان لحظه خانه را ترک کردند و برای خودشان خانه مجردی گرفتند.
و شما ماندید و مادر و خواهران؟
وضعیت برای من هر لحظه بحرانی تر می‌شد. هم فضای روحی و هم اقتصادی خانه بسیار من را تحت شعاع قرار داده بود. ما یک همسایه ای داشتیم که من با دخترشان دوست بودم و هنگامی که جو خانواده متشنج می‌شد من به خانه ناهید دوستم می‌رفتم. البته وضعیت ناهید هم شبیه من بود چرا که پدر ناهید زیاد سیگار می‌کشید. با ناهید زیاد درد و دل می‌کردم و یک روز داخل اتاق ناهید شدم که از خر پشته خانه‌ی ما به هم ربط داشت و احساس کردم بوی سیگار می‌آید؛ بعد متوجه شدم ناهید سیگار می‌کشد و وقتی علت را جویا شدم به من گفت بعضی وقت‌ها از سیگار پدرم کش می‌روم و با مصرف آن آرام می‌شوم و من هم شروع کردم با ناهید به سیگار کشیدن.
برداشتت از کشیدن شیگا ردر آن زمان چگونه بود؟ آیا فکر نمی کردی که ممکن است خانواده متوجه شوند و فشارهایشان بیشتر شود؟
آن لحظه تنها چیزی که من را آرام می‌کرد سیگار بود و اینکه یک پز اجتماعی هم برای من محسوب می‌شد که برایم جذاب بود و هر بار که می‌خواستم به خانه بروم با آدامس و ادکلن مخفی کاری می‌کردم.
از ارتباطت با ناهید بگو؟
ناهید یک دوست پسر داشت که وقتی با هم پارک می‌رفتیم، من همیشه باید تنها یک گوشه ای می‌نشستم و منتظر صحبت‌ کردن‌های آن‌ها می‌شدم تا اینکه وضعیت به گونه ای پیش رفت که از طرف دوست پسر ناهید، من هم با یک پسری دوست شدم تا از این به بعد قرارهایمان کامل شود و من هم از تنهایی در بیایم.
ناهید ابتدا سیگار کشیدن را به تو یاد می‌دهد و بعد تو را وارد یک رابطه با جنس مخالف می‌کند. آن لحظه نیندیشیدی که این دوستی به صلاح تو نیست؟
بهتر از این بود که هر بار غرولند پدر و مادرم را بشنوم و هر چه بود برای من لذتبخش تر از محیط خانواده بود. من دنبال آرامش و توجه بودم و این کارها من را آرام می‌کرد.
من یک بار تصمیم گرفته بودم که در غذایمان مرگ موش بریزم و همه را نابود کنم و این مرگ دسته جمعی قطعا به نفع ما نبود. پدرم درد بدنیِ زیادی را تحمل می کرد و ما نمی‌توانستیم داروهای پدر را تامین کنیم تا اینکه پدر مجبور شد رو به مواد بیاورد تا دردهایش تسکین پیدا کند.
رابطه با دوست پسر تا چه مرحله ای پیش رفت؟
اوایل خیلی خوب بود و من این مدل دوستی را یک آرامبخش و پز اجتماعی برای خودم می‌دیدم تا روزی که….( بغض گلویش را گرفت) ما چهار تایی به یک پارتی دعوت شدیم و وقتی داخل پارتی شدیم، محیط برایم خیلی وحشتناک به نظر می‌رسید.
چرا؟
به هر حال من در یک خانواده مذهبی و پایین شهر به دنیا آمده بودم و این چیزها را برای بار اول بود که می‌دیدم و این باعث شده بود تا احساس کمبود و سرخوردگی و گوشه نشینی کنم. وضعیت لباس و درآمدم با آن‌ها قابل مقایسه نبود تا اینکه ناهید به من گفت: الان این‌ها تو حال خودشان نیستند و زیاد توجه نکن. تو هم بیا و قرص اکستازی بخور. من دختر زرنگی بودم و آن شب یک چهارم قرص را خوردم تا فقط حس کنجکاوی در من رفع شود. بعد انگار روی زمین نبودم و شرایط کمی برایم پیچیده شد. در کنار حال خوب، دچار دلشوره هم شدم و انگار داشتم متوجه خبرهایی می‌شدم که هم برای من و هم ناهید خطرناک بود. وقتی قرص را خوردم لبخند شیطانی دوست پسرم را دیدم. اما متاسفانه ناهید قرص را کامل خورده بود و یک لحظه به خودم آمدم که صحنه بدی را دیدم و ناهید به شدت دچار تعرض شده بود اما من با خوردن یک چهارم قرص نگذاشتم که به من تعرض شود و این بار تصمیم گرفتم ارتباطم را با همه قطع کنم و این دوستی به نفع من نبود.
اما تو دوباره تنها شدی پس وضعیت برای تو بدتر شده بود. درست است؟
کاملا همینطور است و این بار با دسته ای از دخترانی دوستی کردم که کاملا عقاید فمنیستی داشتند و هر کاری که می‌کردند به صورت دسته جمعی بود و این برایم حس امنیت داشت.
در این جمع اتفاقاتی هم افتاد که بر خلاف میل تو باشد؟
همه چیز خوب پیش می‌رفت. ما حتی ورزش‌های دسته جمعی و کوه نوردی می‌رفتیم تا اینکه در یکی از دورهمی‌ها متوجه مشروب خوردن دخترهای جمع شدم و من باز برای اولین بار به خاطر جمع بودن، شروع به خوردن مشروب کردم.
آیا دوستی قبلی ات در ذهنت نبود؟ تجربه اولین‌ها مثل کشیدن سیگار، دوستی برای تو خوشایند نبوده است. این بار چرا؟
برای من فقط بی عفتی آسیب محسوب می‌شد و کشیدن سیگار و مشروب خوردن را بی عفتی نمی‌دانستم و صرفا حالم خوب می‌شد و فقط تجاوز جنسی را تابو می‌دانستم.
چرا مسائلت را با خانواده مطرح نمی‌کردی؟
مادر من بیسواد و خودش درگیر مشکلات پدر شده بود و برادرهایم هم فرار کرده بودند. عملا کسی نبود که به مشکلات یک دختر جوان پاسخ بدهد. فاصله سنی و رودربایستی و حجب و حیایی که با خواهرانم داشتم هم اجازه نمی‌داد که با آن‌ها درد و دل کنم.
بیکاری تو را اذیت نمی‌کرد؟
اتفاقا بعد مدتی با یک محل خیاطی تریکو آشنا شدم تا با درآمدم هم به خودم و هم خانواده کمک مالی کنم. چرخ دوزی کاری نبود که نیاز به مهارت بالا داشته باشد و من با علاقه دخترانه‌ام به این کار، زود یاد گرفتم اما مشکل باز برای من وجود داشت چرا که بعد مدتی نگاه‌های صاحبکارم من را اذیت می‌کرد و چون آقا بود یک روز به من گفت امروز دیرتر برو تا در مورد حقوقت بیشتر صحبت کنیم. پیشنهاد نامشروع به من داد و من چون همیشه از بی عفتی می‌ترسیدم خیلی سریع کارم را ترک کردم و با بغض و اشک و آه از محل کارم بیرون رفتم. در این شرایط، واقعا نمی‌دانستم به کجا پناه ببرم و تصمیم گرفتم که یک روز یواشکی پایپ پدرم را بردارم و مواد شیشه را بردارم. آن روز با حس کنجکاوی نگاهش کردم اما ترسیدم.
چرا؟
با توجه به تجربه قبلی ام، می‌دانستم اگر مصرف کنم باز به سراغ مواد خواهم رفت اما افسردگی و پرخاشگری در من باعث شده بود تا من رو به پرخوری بیاورم و هر روز هم اضافه وزن پیدا می‌کردم تا اینکه در اینترنت خواندم که مصرف شیشه به لاغری خانم‌ها کمک می‌کند و آنجا بود که هم بهانه لاغر شدن و هم مشکل افسردگی باعث شد تا برای اولین بار شیشه را تجربه کنم و آن روز شبنم با دنیای مواد آن هم از نوع شیشه آشنا شد.
در آن روز من در خانه تنها بودم و پایپ پدرم را برداشتم و شیشه را مصرف کردم اما بیکاری و پول تهیه شیشه باعث شد تا دوباره به محل کار قبلی ام رجوع کنم تا مجبور شوم هم کار کنم و قبح تن فروشی دیگر در من ریخته تا هر طور شده جنسم را تهیه کنم و این ماجرا تا پنج سال طول کشید. من و کارفرما مدام با هم مصرف مواد داشتیم و من بعضی شب‌ها به خانه نمی‌رفتم.
و آن چیزی که ازش می‌ترسیدی برای تو بالاخره اتفاق افتاد.
بله متاسفانه، اما رضا در کنار اعتیادی که داشت، پسر خوب و معقولی به نظر می‌رسید و قبلا چند باری هم تو چشمانش این را می‌خواندم که می‌خواهد با من ازدواج کند.
او وضعیت گذشته تو را کامل می‌دانست. چگونه این تصمیم را گرفته بود؟
بارها به من گفته بود گذشته دیگران برایم مهم نیست. و دیگر آنکه خود رضا هم درگیر اعتیاد بود و وضعیت ما کاملا به هم شبیه بود. تا اینکه یک روزِ طلایی در زندگی من اتفاق افتاد.
یک روز طلایی؟ یعنی حل مشکلات؟
واقعا نمی‌دانم چطور شد که دوستم که صاحبکارم هم بود تصمیم گرفت به مرکز ترک اعتیاد برود و ترک کند و بعد قرار شد بعد ترک اعتیاد به خواستگاریم بیاید و این اتفاق من را به حیرت آورده بود. از عزمِ جزمش خیلی خوشم آمد. او رفت و ترک کرد و به قولش عمل کرد. با اقدام شجاعانه رضا، من هم تصمیم گرفتم ۴۸ ساعت بعد از او، اعتیاد را ترک کنم و این برای اولین بار بود که اتفاق خوبی درر زندگی من می‌افتاد. رضا خیلی سریع بعد از ترک کردن به خواستگاری نیامد. اما بعد پاک شدن، شش ماه مدام کار کرد و بعد با خانواده به خواستگاری آمد. البته پدر و مادرش فوت شده بودند و با دیگر اعضای خانواده به خواستگاری من آمدند.
زندگی مشترک چگونه است؟
خیلی خوب است. ما هر دو درد کشیده و زجر دیده بودیم و نمی‌خواستیم که یک بار دیگر زندگی تلخ را تجربه کنیم و این آگاهی و فرار از جهنم باعث شد تا زندگیمان بهشت شود. خداراشکر دو ماه است که متوجه شدم که در حال مادر شدن هستم و کارمان هم توسعه پیدا کرده و خداراشکر کاری می‌کنیم که تلخی یک زندگی تبدیل به شیرینی شد.
آیا در این مدت، لحظه ای نخواستید که به مواد بر گردید؟
آنقدر تلخی و سختی هر دویمان کشیده ایم که لحظه ای فکر کشیدن مواد در ذهن ما خطور نمی‌کند.
نظر کارشناسی مجتبی دشتی: کارشناس آسیب اجتماعی پیشگیری از اعتیاد
طبق گفته‌های این خانم به این نقطه نظر از مبحث کارشناسی می‌رسیم که در خانواده‌هایی که والدینشان دچار اختلالات روانی و رفتاری هستند، اعتیاد شیوع بیشتری دارد و شرح ماجرای داستان زندگی این خانم به خوبی نشان داد که پدرشان با توجه به وضعیت روانی که برایشان پیدا شده است، وضعیت عاطفی و اجتماعی خانواده دچار اختلال شود و رابطه بین فرزندان و فرزندان محدود شده و همین جرقه ای برای گرایش به سوی معضلات اجتماعی است.
مادر خانواده به دلیل بیسوادی و عدم امنیت اقتصادی مجبور به سکوت شده است و شبنم خانم مجبور است برای پر کردن عواطف و دوری از تنش‌ها به سمت دوستان بیرون از خانواده کشیده شود. در اینجا عدم کنترل خانواده شبنم در دوست یابی‌ها و از طرفی تنش‌های درون خانوادگی باعث شده تا ارتباط با جنس مخالف و کشیدن سیگار در این خانم به وجود بیاید. یکی از مشکلات این خانم، ناتوانی در نه گفتن به خواسته‌های نامعقول است و هر بار با توجه به تجربه تلخ گذشته اما شاهد تجربه کردن جدید از سوی این فرد هستیم و علت آن هم کم گذاشتن خانواده از باب عاطفی است. شبنم خانم رابطه‌های غلطی را که مکررا انجام می‌دهد را با آگاهی انجام داده است اما همانطور که در صبحت‌‎های او تکرار شده است برای رهایی از وضعیت حاکم بر خانواده، تن به این کارها داده است در حالی که می‌دانسته است رفتارهای او پرخطر و اشتباه است.
توصیه ما این است که خانواده‌ها باید مهارت فرزندپروری را تعلیم ببینند و اگر احساس کردند خلایی در خود دارند نباید با رفتارهایی آن را به فرزندان سرایت بدهند. چرا که دخترشان عاقبتی مثل این خانم پیدا می‌کند که برای رهایی از مشکلات خانواده به سراغ دوستان نابابی می‌رود که آخر آن به اعتیاد کشیده می‌شود.