مسعود سلیمی- آلبركامو را با «بيگانه» شناختم، كتابي با قطع كوچكتر از جيبي كه با ترجمه مشترك آلاحمد و خبرهزاده در سالهاي آغازين دهه ۴۰ خورشيدي منتشر شده بود. «مرد اول» آخرين كتاب كامو است كه دست نوشته آن، چند ماه پس از مرگ نويسنده در ۱۹۶۰ پيدا شد. چند روز پيش دنبال يك كتاب […]
مسعود سلیمی- آلبركامو را با «بيگانه» شناختم، كتابي با قطع كوچكتر از جيبي كه با ترجمه مشترك آلاحمد و خبرهزاده در سالهاي آغازين دهه ۴۰ خورشيدي منتشر شده بود. «مرد اول» آخرين كتاب كامو است كه دست نوشته آن، چند ماه پس از مرگ نويسنده در ۱۹۶۰ پيدا شد.
چند روز پيش دنبال يك كتاب سينمايي ميگشتم، در قفسه كتابخانه چشمم به «مرد اول» افتاد، ماحصل كتاب تنهايي و بيپناهي انسان است كه در نهايت به «آدم بنيالبشر» بدل ميشود كه همه چيز و همه كارش را بايد خودش به دوش بكشد.كتاب را باز كردم، صفحه ۱۷۱ ضربدر خورده بود: در تاريكي شب در سرزمين فراموشيها راه ميرفت… او ناگزير شده بود، دست تنها و بيپدر خود را پرورش بدهد… او هرگز آن لحظه را نديده بود كه پدري پس از سالها صبوري پسرش را كه به سن گوش دادن رسيده، صدا كند تا راز خانواده، دردي كهنه يا تجربه عمر خود را برايش بازگو كند.او آموخته بود كه دست تنها ياد بگيرد، بزرگ شود و سپس با زور و قدرت، اما دست تنها اخلاقيات و حقيقت خود را در يابد. او از شدت فقر خود را پرورش داد كه روزي بتواند پول به دست آورد، بيآنكه هرگز آن را طلبيده باشد، بيآنكه هرگز برده آن شده باشد. چراغ كه سبز شد، روياهاي دخترك گلفروش از هم شكست. مسافر بغل دست راننده، ميخواست در كيفش را باز كند كه تاكسي راه افتاد. دستهگل در دستهاي دخترك لرزيد و او در فكر چراغ قرمز بعدي بود.