هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ چرا بعضی فیلمها با اینکه سوژه و ظاهر و حتی گاهی عمق خوبی دارند، خوب از کار درنمیآیند؟ به این سوال مهم سعی میکنم با دو نقد درباره دو فیلم نسبتا قدیمی پاسخی نسبی بدهم! «شیار ۱۴۳» تفنگ چخوف در شیاری طولانی «شیار ۱۴۳» فیلمی محترم اما متوسط […]
هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/
چرا بعضی فیلمها با اینکه سوژه و ظاهر و حتی گاهی عمق خوبی دارند، خوب از کار درنمیآیند؟ به این سوال مهم سعی میکنم با دو نقد درباره دو فیلم نسبتا قدیمی پاسخی نسبی بدهم!
«شیار ۱۴۳»
تفنگ چخوف در شیاری طولانی
«شیار ۱۴۳» فیلمی محترم اما متوسط است؛ یک ملودرام جنگی که سعی میکند قصهاش را در بستری واقعی و رئال تعریف کند، هرچند در بخشهایی ضدجنگ نیز میشود. فیلم در بحث دقت در جزئیات و شخصیت بخشیدن به اشیا و فضا بسیار موفق بودهاست؛ نمونهاش هویتی است که به رادیوی همراه زن میبخشد و کارکرد اثرگذاری که از تلفن میگیرد. علاوه بر این در ترسیم فضای روستا و پرداخت رابطه بین افراد نیز خوب عمل کردهاست اما اتفاقا همین دقت در جزئیات به این دلیل که باعث شده به کلیت اثر و روایت آن کمتر توجه کند، از نقاط ضعف فیلم هم محسوب میشود.
داستان با استفاده از خاطرهگویی چند شخصیت جلوی دوربین درباره شخصیت اصلی فیلم، الفت (با بازی خوب مریلا زارعی) و با سکانس و صحنهای که در انتها نیز تکرار میگردد، قصد داشته از نوع روایت خطی و کلاسیک فاصله بگیرد اما این تغییر در سیر خطی زمان نتوانسته به روایت، عمق و تودرتویی ببخشد و همهچیز در سطح میگذرد. مشکل دیگر فیلم قهرمان قصه است؛ زنی زجرکشیده که حتی قبل از رفتن تنها پسرش به جبهه نیز رنجکشیده بودهاست. قهرمانی که قرار است انتظارش در فیلم نشان دادهشود ولی انتظار این بهاصطلاح قهرمان، غیر از دو سه صحنه که به دیدار اسرای آزادشده میرود، منفعلانه است، کنشمند نیست و ماجرا ندارد؛ بنابراین فیلم بعد از نیم ساعت افت میکند، خستهکننده میشود و این مسأله ربطی به ریتم کند فیلم ندارد که در خدمت فرم اثر است.
نکته دیگر جاماندن کلیه شخصیتها از روند زمانی قصه است؛ بهطوریکه زمان زندگی درون فیلم (و نهفقط مدتزمان خودِ فیلم) میگذرد و آدمها پیرتر و شکستهتر میشوند اما اتفاقی رخ نمیدهد و درنهایت کارگردان انگار وقتیکه خیلی دیر متوجه این نکته میشود، به این فکر میافتد که شخصیت پادرهوای جواد عزتی را بهمثابه تفنگ چخوف شلیک کند. اینجاست که بیمقدمه سروکله شیار ۱۴۳ پیدا میشود تا دوباره فیلم به قاعدهای که از ابتدا تعیین کرده، پشت پا بزند و یک خواب، سرنوشت فیلم را معین کند.
میشود این نوشته را همینطور ادامه داد و راجع به مشکلات بسیار و نقاط مثبت فیلم نوشت؛ مثل خودِ فیلم که میتوانست همینطور تا ابد ادامه پیدا کند (اگر که آن پایان مؤثر، به لحاظ سانتیمانتالیسم و بد، به خاطر دور بودن از بافت کلی اثر، وجود نمیداشت) اما «شیار ۱۴۳» به محترم بودن کفایت میکند و فراتر نمیرود.
«فرشتهها با هم میآیند»
از دست فرشتهها هم کاری برنمیآید!
فیلم ارزشی، فیلم شریف، فیلم فاخر و غیره. اینها و دهها اطلاق مشابه، الصاقها و برچسبهایی هستند که از فرامتن سینما به سینما چسبانده شدهاند؛ بدون آنکه توجهی شدهباشد که سینما در مفهوم کلی و ذاتی خود چیزی فراتر از این نامهاست و دارای اصول و قواعدی است که تا درک نشوند، هر لفظ «با» یا «بی» مسمای دیگری، نهتنها به غنای این هنر کمکی نخواهد کرد بلکه در تعارضی آشکار با آن قرار خواهد گرفت.
«فرشتهها با هم میآیند» هویتش را بر اساس زندگی یک روحانی بر پا کرده است؛ قشر مهمی از جامعه که نمونههایش را در فیلمهای بهتری مثل «زیر نور ماه»، «طلا و مس» و «مارمولک» دیدهایم. اتفاقا اولین اشکال فیلم هم همین انتخاب تقریبا بیکارکردش است؛ چراکه پس از رسیدن به نیمه فیلم، سؤالی که در ذهن مخاطب آگاه ایجاد میشود این است که اگر بهجای روحانی، شخصیت اصلی مثلا کارمند یا راننده میبود، چه فرقی میکرد؟
فیلم بدون پرداخت درست ایده و موقعیت مرکزی و شاید با علم به دانستن پرمایه و پرکشش نبودن این ایده اصلی، به بسط دادن خرده روایتها و ماجراهایی فرعی مثل شغلهای متعدد روحانی، صاحبخانه بیمزه و دخترش و… شروع میکند؛ بدون اینکه آنها را در کنار یا بهموازات مضمون اصلی گسترش دهد. تا جایی که پیرنگ اصلی در خیلی از لحظهها به حاشیه رانده میشود و مخاطب با سکانسهایی پادرهوا و بیتأثیر مواجه میشود.
ضمن اینکه فیلمنامه که تا حدی از الگوی سهپردهای و کلاسیک تبعیت میکند، فاقد قهرمان و ضدقهرمان کنشمند است و اصلا کنش و واکنش خاصی در آن صورت نمیگیرد. در ضمن، نویسنده بهکلی فراموش کرده که یک روحانی مقید، خانوادهدوست و شریف -که ما غیر از دو یا سه صحنه حضور در محل تحصیلش و آن صحنه نمازخواندن و لباس روحانیت، از روحانی بودنش چیز خاصی نمیبینیم- نمیتواند بهتنهایی یک فیلم سینمایی را دارای ارزش و شرافت کند و مادامیکه صاحب اثر چنین نگاهی به فیلمش دارد، توقع همراهی کردن و اعلام رضایت مخاطب و منتقد نیز به یک شوخی شبیه میشود که درنهایت با پایانبندی بهشدت کلیشهای و پا در هوای فیلم، این شوخی به نقطه اوج خود میرسد.