هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی / یک تیتری به ذهنم رسیده بود که اصرار داشتم برایش طرح یا تصویر متفاوتی داشته باشیم. با «هامون» و «مسعود» و «مجید» و «مازیار» و «احسان»، رفتیم داخل شهر تا ایدهام را اجرایی کنیم؛ برای اولین هفتهنامهای که به شکل رسمی سردبیرش شده بودم… . صاحبامتیاز و […]
هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی /
یک تیتری به ذهنم رسیده بود که اصرار داشتم برایش طرح یا تصویر متفاوتی داشته باشیم. با «هامون» و «مسعود» و «مجید» و «مازیار» و «احسان»، رفتیم داخل شهر تا ایدهام را اجرایی کنیم؛ برای اولین هفتهنامهای که به شکل رسمی سردبیرش شده بودم… .
صاحبامتیاز و مدیرمسوول ما، غیر از اهل سیاست بودن، یک علاقهمند و دارای نگاه خاص به رسانه و بهخصوص مطبوعات کاغذی بود. با او از طریق دوست برادرم آشنا شدم در یک سال مانده به انتخابات شورای شهر ۱۳۹۲ که میخواست نامزد انتخابات شود و وقتی متوجه شدم که به جای دادن آبگوشت و سیم کارت رایگان به مردم، میخواهد یک نشریه انتخاباتی داشته باشد، مشتاق شدم که با او و گروهش همکاری کنم. «تمشک» اینجوری متولد شد… .
«تمشک» کمی بعد از انتخابات تبدیل شد به یک هفتهنامه رسمی. علیرغم مخالفت خیلیها و تردید بعضیها و سنگاندازی چند نفر، مدیرمسوول که دیگر عضو شورای شهر هم شده بود، پای من ایستاد و سردبیرش شدم. تحریریهای واقعی شکل گرفت که در آن افرادی بسیار تواناتر از من بودند که هر هفته از آنها یاد میگرفتم. یک گروه اجرایی و دفتری هم داشتیم که زحمات دیگر اصلی نشریه بر دوششان بود… .
«تمشک» بهترین دوستان و دشمنان را به من داد. آنجا جدا از بحثهای سیاسی و استفادههای غیرژورنالیستی که طبیعت کارهای گروهی متصل به یک جریان خاص است، مجموعهای تکرارنشدنی در مطبوعات مازندران بود. جایی که مدیرمسوول، اغلب تمامقد پای اشتباهات گهگاهی ما هم میایستاد و ما خیلی کارهای نو و ماندگاری انجام دادیم که هنوز که هنوز است، برخی به نیکی از آن یاد میکنند… .
یادم هست شماره اول را با تجربه اندکمان در فرآیند چاپ و صفحهآرایی و با کلی تلاش و ذوق به چاپخانه رساندیم. مشتاقانه منتظر شدیم و بعد، با مشاهده نسخه چاپی، انگار یک سطل آب یخ روی سرم خالی کرده باشند. فایلی که فرستاده بودیم کیفیت درستی نداشت و نتیجه با چیزی که در ذهن داشتم از زمین تا آسمان متفاوت بود. مدیرمسوول اما گفت که طبیعی بوده و تجربه اول رسمی ماست و درست میشود و… درست هم شد. بعد از آن دیگر حرفهایتر شدیم… .
به دلایلی که دوست ندارم قلمی کنم حدود ۳ پیش، از «تمشک» بعد از حدود ۳ سال و اندی تلاش شبانهروزی جدا شدم (سایههای تاریک نحوه رفتنم هنوز گاهی بالای سرم سرک میکشند) و گروه جدیدی مسوولیت را به عهده گرفتند که برایشان احترام قائل بودم و هستم اما سلیقههایمان با هم فرق میکرد و میکند. حالا شنیدم که فعالیت «تمشک» متوقف شده و دیگر چاپ نمیشود. به دنبال چرایی این اتفاق هم نیستم و نخواهم بود چون بیشتر ناراحتم میکند. یک روزی آنجا را با کمک یک گروه با انگیزه ساختیم اما حالا نیست. بعضی چیزها ربطی به بودن و نبودن آدم در آنجا ندارند؛ باید بمانند تا تو حتی اگر دلخوری هم داری و نیستی، باشی و حالش را ببری… .
پ.ن: عامدانه و به دلیل اینکه باعث سوءتفاهم یا دلخوری نشود، از آوردن اسم افراد خودداری کردم.