فرهاد و سیاست سکوت!
فرهاد و سیاست سکوت!

    اردشیر لارودی / یواش یواش دارد حرف‌ها یکسان می‌شود و گویش‌ها، نظیر هم! در استقلال، چندگونگی دارد رنگ می‌بازد! فرهاد که ساکت است و بی‌حرف است! به نظر شما، این بی‌حرفی، خود حرف‌ها ندارد؟ این بی‌حرفی، نوعی پرحرفی نیست؟ صبر می‌کنیم تا چه پیش آید! صبوری به خرج می‌دهیم تا به شتاب و […]

 

 

اردشیر لارودی /

یواش یواش دارد حرف‌ها یکسان می‌شود و گویش‌ها، نظیر هم! در استقلال، چندگونگی دارد رنگ می‌بازد!
فرهاد که ساکت است و بی‌حرف است! به نظر شما، این بی‌حرفی، خود حرف‌ها ندارد؟ این بی‌حرفی، نوعی پرحرفی نیست؟ صبر می‌کنیم تا چه پیش آید! صبوری به خرج می‌دهیم تا به شتاب و عجله کاری – که کار شیطان است – متهم نشویم! سکوت فرهاد را، مصلحتی می‌دانیم که دعایش را لازم می‌دانیم!
سعید رمضانی که حالا به عنوان معاون باشگاه هم بیشتر دیده می‌شود و هم بیشتر شنیده می‌شود نو به نو، حرف می‌زند، ولی سعید که حرف می‌زند، بیشتر ما را به یاد آقای سعادتمند می‌اندازد تا هر کس دیگری! گفتیم که، در استقلال، حرف‌ها دارد «یکی» می‌شود و دارد به‌هم شبیه می‌شود! فرهاد را نمی‌بینیم و انگار او «نقشی» برای دیده شدن و حرفی برای گفته شدن نمی‌یابد! حرف‌ها در استقلال، دیگر ضرباهنگ و ریتم خواستن را ندارد! مطالبه نیست و طلبکاری هم!

صبر آری، غوره و حلوا هم شاید آری
گر صبر کنی، ز غوره حلوا سازی! و کارخانه حلواسازی استقلال در حال کار کردن است! بدهی‌ها، در حد تراضی و در قواره قبول دو طرفه، پرداخت می‌شود! مسائل در حال حل شدنند و مشکلات در حال رفع اشکالند!
انگار کاستی‌های استقلال، ناشی می‌شد از کم کار کردن و پرکار نبودن آقای مدیرعامل که حالا همه شهادت می‌دهند که آقای سعادتمند، همه روزه تلاش می‌کند! در باب اینکه تلاش مصروفه در چه بابی است و باز شدن کدام قفل بسته را مد نظر دارد، نشانه‌ای به چشم نمی‌خورد! هم تلاش آن‌ها که سعی دارند ناهمگونی را «جار» بزنند، عبث است و هم کوشش کسانی که سعی‌شان در دایره دیگری مشکور واقع می‌شود- اختلاف‌افکنی، که این هم چندان رونقی ندارد- یا حتی موجبات تشکر زبانی را پدید نمی‌آورد! اینجاست که سخنان کامران منزوی هم بیشتر «گفتن برای نگفتن» را به یاد می‌آورد!

هواداران نامحرم نیستند
منزوی حرف‌هایی زده که می‌تواند جور دیگری بیان شود! منزوی نه حرف آخر را به زبان آورده و نه گفته‌های جدیدی را مطرح نموده است! تکرار این صلاح‌اندیشی که بهتر است این حرف‌ها، بیرون زود عنوان نشود، عمومی نشود و… جوهر کلام مثلاً فاش‌گویانه مردی است که خیال می‌کنیم حق دارد در مورد استقلال، حرف‌های مهمتری به زبان آورد و نمی‌آورد! منزوی نمی‌گوید که مردم و هواداران و طرفداران، نامحرمند! نه، به هیچ‌وجه از این عبارت استفاده نمی‌کند، ولی چندین بار از کشیده نشدن این سخنان به عرصه توقعات، با پرده‌داری و «ابا» کردن حرف می‌زند! منزوی هم زحمت کشیدن و پرکاری کردن احمد سعادتمند را، نشانه کافی برای رسیدن به یک نقطه لازم و ضروری در مدیریت می‌داند! منزوی هم از همان زبانی استفاده می‌کند که رمضانی و دیگران هم در مورد استفاده قرار داده‌اند: … تلاش، وقت گذاردن و…، استخوان لای زخم! تعارف و مجامله! مثل اینکه بزرگ‌ترین و عالی‌ترین کارکرد مدیرعامل، یعنی همین حرف‌های غیرکاربردی و ناراهبردی است! انگار که هیئت مدیره، تصمیم‌گیری را وظیفه خود نباید بداند! و انگار فرهاد، با زبان فوتبال، کلامی نباید بگوید!

دبیر و بنا؛ وظیفه با دبیر است و توقع از بنا
دو سلطان در اقلیمی نگنجند و دو درویش، در گلیمی بخسبند! قبول داریم که این اصل در عمل هم وزن دارد، سنگینی دارد و قابلیت اجرا، ولی مگر فقط قرار است که برای اداره فدراسیون کشتی، در گلیمی بخسبید؟ مگر با گرد خوابیدن و کم خوردن، می‌توان قهرمان المپیک پرورید و قهرمان جهان پرورش داد؟
گروهی با حسرت و گروهی با شادی و شعفی که از لای حرف‌هایشان و هر کرده و ناکرده‌شان، بیرون زده است، از اختلاف بین علیرضا دبیر و محمد بنا می‌گویند! گروهی با غمخواری که دبیر چرا و بنا، با دبیر چرا، زبان مشترک نمی‌یابد! گروه مقابل، خب در تقابلند، در تخالفند، در تضارب و در به‌هم زدنند!
اگر بنا، با دبیر نسازد و سازگار نشود، پس با که خواهد شد؟ اگر دبیر نتواند با زبان کشتی، با زبان مدال، با زبان افتخار و با برنامه از پیش معلوم، هوای محمد بنا را داشته باشد، پس چه کسی چنین عرضه و چنین توانی را دارد؟ یک نفر باید وسط را بگیرد! کدام یک نفر که علیرضا دبیر، باید وسط گود باشد! فعال مایشاء باشد! همه‌کاره باشد! بنا را به دبیر و دبیر را به بنا، وصل کند!
یک بحث طلبگی و یک اصل قهرمان‌سازی، باید از نو ساخته و پدیدار شود!