من آزادم
من آزادم

      «گزارش به خاک یونان» زندگی‌نامه نیکوس کازانتزاکیس است به قلم خودش. شرحی از زندگی‌اش، از کودکی در جزیره کرت در یونان، که آن زمان، در اواخر قرن نوزدهم، هنوز زیر سیطره عثمانی بود. آنجا که همه فریاد «آزادی یا مرگ» سر می‌دادند. از همان کودکی با شمشیر میانه‌ای نداشت، از اهالیِ قلم […]

 

 

 

«گزارش به خاک یونان» زندگی‌نامه نیکوس کازانتزاکیس است به قلم خودش. شرحی از زندگی‌اش، از کودکی در جزیره کرت در یونان، که آن زمان، در اواخر قرن نوزدهم، هنوز زیر سیطره عثمانی بود. آنجا که همه فریاد «آزادی یا مرگ» سر می‌دادند. از همان کودکی با شمشیر میانه‌ای نداشت، از اهالیِ قلم بود. در تقابل با پدرش، پهلوان میکائیل، مبارز راه استقلالِ یونان که سال‌ها ریشش را اصلاح نکرد تا مگر روز آزادی. پدرش گفته بود حالا که شمشیر به دست نیستی، قلم را در راه آزادی بردار. با اینحال نیکوس، نویسنده‌ای عزلت‌نشین و خزیده در کنج اتاق نبود. کمی هم «زوربایی» بود، شخصیتی که روزی ملاقاتش کرد و آن قدر شیفته‌اش شد که قهرمان رمانش شد: «زوربای یونانی» که با ترجمه درخشان محمد قاضی به فارسی ترجمه شده. کازانتزاکیس مخاطره‌جو هم بود. در یونان و فرانسه تحصیل کرد، شاگرد هانری برگسون بود، فیلسوف معروف فرانسه در نیمه اول قرن بیستم که با فلسفه «حیات‌باوری‌اش» جریان‌ساز شد. کازانتزاکیس سفرهای بسیار کرد، چین، ژاپن، مصر، بیت‌المقدس، ایتالیا، انگلستان، اتریش، قبرس و فرانسه و شرح این سفرها را با روایتی بسیار جذاب و داستانی در این کتاب نوشته است. اهل نظر و فلسفه هم بود؛ متاثر از فلسفه نیچه[ خیلی‌ها زوربای یونانی را تجسم ابرمرد نیچه‌ای می‌دانند] و شوپنهاور، به مارکسیسم هم گرایش داشت اما حزبی مارکسیستی نپیوست.
کازانتزاکیس در ایران بخت‌یار بوده است. آثارش را مترجمان طرازاول ترجمه کرده‌اند. «زوربای یونانی»، «مسیح بازمصلوب» و «آزادی یا مرگ» را محمد قاضی ترجمه کرده. «آخرین وسوسه مسیح» و همین کتاب «گزارش با خاک یونان» را صالح حسینی. «سفرها» و «ژاپن و چین» را محمد دهقانی.


به هرحال «گزارش به خاک یونان» کتابی حقیقتاً جذاب است. با ترجمه بسیار خوب صالح حسینی. شرح کازانتزاکیس از زندگی‌اش، از همان روزهای کودکی، در مرز میان به خاطرآوردن و نیاوردن، شرحی است گرم و صادقانه. از پدر تندمزاجش با تعصب آیینی بسیار، متنفر از مسلمانان و کاتولیک‌ها، هردو. فصول مختلف و عموماً کوتاه این کتاب هریک حسن بهترین داستان‌های کوتاه را دارند. شرح زندگانی کسی که طالب یادگیری است و همیشه شوق آزادی دارد، هم او که وصیت کرد بر سنگ مزارش بنویسند« نه آرزویی دارم، نه می‌ترسم. من آزادم».
نویسنده در مقدمه‌ای کوتاه بر کتاب می‌نویسد: «در این صفحات، جا پای سرخی را می‌بینید که قطرات خون من بر جای نهاده است: جاپایی که سفرم را در میان انسان‌ها و اندیشه‌ها مشخص می‌کند. هر انسانی، شایسته نامیده شدن فرزند انسان، صلیبش را بر دوش می‌کشد و از جلجتای خویش بالا می‌رود. بسیاری به منزلگاه اول یا دوم می‌رسند و نفس‌زنان در نیمه راه سفر بر زمین می‌غلتند و به معراج جلجتا – به بیانی دیگر، معراج وظیفه، یعنی مصلوب شدن و رستاخیر کردن و نجات روح – نمی‌رسند. ترسان از تصلیب، دل می‌بازند. ایشان نمی‌دانند که صلیب تنها راه رستاخیز است. راه دیگری وجود ندارد.»
در پشت جلد کتاب گزارش به خاک یونان چنین می‌خوانیم: کازانتزاکیس فقط نیروی اجدادی را به سمت مبارزه‌ای معنوی سوق می‌دهد که در تمام زندگی به دنبال آن بود، و اقامتش در پاریس، برلین و مسکو تعیین‌کننده مراحلی از آن بود. هرجا که آتشی آماده جرقه زدن باشد، هرجا که شعله‌ای و اندیشه‌ای سر برآورد، کازانتزاکیس نیز حضور دارد. کنجکاوی خستگی‌ناپذیر او، عشقش به زندگی و طبیعت، که هر آن با نیاز وی به ریاضت و مبارزه درگیر می‌شود، موجب شده است که گزارش به خاک یونان به منزله وصیت‌نامه معنوی کازانتزاکیس باشد. او آن «نگاه کرتی» بی‌پندار و امید را بر همه چیز می‌اندازد، آن نگاهی که می‌داند چگونه چشم در چشم مرگ دوزد. نویسنده در سرلوحه گزارش به خاک یونان چنین بیان می‌دارد: «تمامیِ روحِ من فریادی است، و تمامیِ اثرِ من تفسیر این فریاد.»
آثار نیکوس کازانتزاکیس به بیشتر زبان‌ها ترجمه شده است. ادیسه که دنباله شاهکار هومر است از ۳۳ هزار و ۳۳۳ بیت هفده سیلابی ترکیب شده و سرودن آن به مدت ۱۰ سال طول کشید. کتاب کوچک «سیر و سلوک» که در ۱۹۲۳ میلادی منتشر شد، اساس تفکرات فلسفی کازانتزاکیس را دربرمی گیرد. نیکوس کازانتراکیس سرانجام در ۲۶ اکتبر ۱۹۵۷ میلادی چشم از جهان فروبست.
جملاتی از کتاب گزارش به خاک یونان: «این وظیفه ماست که ورای سوداهای فردی خویش، ورای عادت‌های راحت و دلچسب، فراتر از وجودمان، هدفی برای خود تعیین کنیم، و با خوار شمردن خنده، گرسنگی، حتی مرگ، شب و روز تلاش کنیم تا به آن هدف برسیم. رسیدن به هدف نه. روح خودستا، به محض رسیدن به هدف خویش، در فاصله دورتری قرارش می‌دهد. نه رسیدن به هدف، که هیچ‌گاه توقف نکردن در عروج. فقط در این صورت است که زندگی به اصالت و یگانگی دست می‌یابد.»