چاپ تازه «خشم و هیاهو» اثر ویلیام فاکنر با ترجمه بهمن شعلهور منتشر شد. «خشم و هیاهو» نخستینبار در سال ۱۳۴۴ با ترجمه بهمن شعلهور از سوی انتشارات فرانکلین منتشر شد، حالا دوازدهمین چاپ از این کتاب در انتشارات علمی و فرهنگی در ۳۱۷ صفحه و با قیمت ۵۸ هزار تومان در دسترس مخاطبان قرار […]
چاپ تازه «خشم و هیاهو» اثر ویلیام فاکنر با ترجمه بهمن شعلهور منتشر شد. «خشم و هیاهو» نخستینبار در سال ۱۳۴۴ با ترجمه بهمن شعلهور از سوی انتشارات فرانکلین منتشر شد، حالا دوازدهمین چاپ از این کتاب در انتشارات علمی و فرهنگی در ۳۱۷ صفحه و با قیمت ۵۸ هزار تومان در دسترس مخاطبان قرار گرفته است.
در معرفی ناشر از این کتاب آمده است: ویلیام فاکنر، نویسنده نامآشنای آمریکایی، کتاب «خشم و هیاهو» را در سال ۱۹۲۹ (۱۳۰۸ خورشیدی) نوشت. این اثر در چهار فصل، داستان زندگی یک خانواده را روایت میکند؛ به عبارت دقیقتر داستان زوال یک خانواده که کامپسون نام دارد. فاکنر را حماسهسرای جنوب میدانند، حماسهسرای شکست جنوب و درماندگی انسان. جنوب برای او مظهر شکست رؤیایی موهوم و مظهر تنزل و فساد فرهنگی دموکراتیک و بیش از حد ایدئال است؛ این زوال همچون مینیاتوری در خانواده کامپسونِ «خشم و هیاهو» به تصویر کشیده شده است.
سبک فاکنر در روایت این داستان و البته تمام داستانهایش، پیچ در پیچ و دشوار است. خود او آن را «نگریستن غریب به اشیاء از درون انعکاسها» نامیده است. در قاموس ادبی و ذهنی فاکنر، رسالتش بیش از حکایت کردن زندگی، بیان تأثیرهایی است که زندگی بر انسان میگذارد. شاید از همین رو است که کارکترهای اصلی خشم و هیاهو یعنی بنجی، کونتین، جانسون و کدی را میتوان انسانهایی قلمداد کرد که حیران اوضاع و احوال زمانه شدهاند؛ آنچنان که اخلاق قراردادی دیگر نمیتواند برایشان وسیله تسلط بر سرنوشت قرار گیرد.
نویسنده در هر بخش و به فراخور شخصیتی که روایتگر داستان است، قلم و نحوه نگارش خود را تغییر میدهد. مثلاً در فصل اول که راوی داستان، برادرِ دیوانه خانواده، یعنی بنجی است با عبارات و تعبیرهایی روبهرو هستیم که بسیار غیرعادی مینماید و فقط زاییده حواس آدمی دیوانه است. در مقابلش فصلی را داریم که روایت دیگر برادر، یعنی کونتین است. او را میتوان همزادِ فاکنر دانست و او از زبان این کارکترِ همزاد، سرخوردگیاش از حماقت انسان و عشقش را به جنوب بیان میکند. پس بیراه نیست اگر بگوییم که داستان در سراسر چهار فصلش همچون تکههای پازل پخش شده و این مخاطب است که باید این حجم غریب را کشف کند؛نکتهای که خشم و هیاهو را به اثری سخت ولی جذاب بدل کرده است.
اما پشت این ستیز و گریز، این شخصیتهای غیرعادی، چه چیز قرار دارد؟ شاید برای یافتن جوابش بهتر باشد به سراغ خطابه نوبلِ فاکنر در سال ۱۹۴۹ برویم؛ آنجا که میگوید: «تراژدی ما امروز ترسی جسمی و جهانی و همگانی است و آنچنان دیر پاییده است که اکنون حتی میتوانیم آن را بر خود هموار کنیم. دیگر از مشکلات روحی سخنی نیست. تنها این سؤال در میان است: کی از هم پاشیده خواهد شد؟ از این رو، مردان و زنان جوانی که امروزه در کار نوشتناند، مشکلات دل آدمی را که با خود در ستیز است، از یاد بردهاند و نوشته خوب فقط زاییده این ستیز تواند بود؛ زیرا جز این چیزی در خور نوشتن نیست، در خور عذاب و عرقریزی نیست. در قسمتی از پشت جلد کتاب خشم و هیاهو آمده است: «فاکنر فقط داستان سرایی نمیکرد، بلکه زندگی را به تصویر میکشید و فلسفهای را مطرح میکرد. او همچون بافتشناسِ زندگی به کشورش مینگریست، آن را جسمی زنده میانگاشت و برای آزمایش و تشخیص بیماری، از آن تکه برداری میکرد.»
در ابتدای کتاب خشم و هیاهو خطابه فاکنر به مناسبت قبول جایزه نوبل نیز آمده است. در قسمتی از این خطابه میخوانیم: «احساس میکنم این جایزه را نه به شخص من که به آثارم – که حاصل عمری پر از عذاب و عرقریزی روح آدمی است – دادهاند، آنهم نه به قصد کسب افتخار و از آن کمتر مال بلکه به این قصد که از مصالح روح آدمی چیزی آفریده شود که پیش از آن وجود نداشته است. پس این جایزه نزد من ودیعهای بیش نیست.»
خلاصه داستان خشم و هیاهو
خانواده کامپسون یکی از چند خانواده مشهور و برجسته در شهر جفرسون در ایالت میسی سیپی هستند. اجداد آنها به شکلگیری منطقه مسکونی در آن محدوده و همچنین به دفاع از محدوده در جنگ داخلی کمک کردند. از زمان جنگ، کامپسونها به مرور دیدند که ثروت، زمین و جایگاه اجتماعیشان به مرور رو به اضمحلال است. آقای کامپسون مردی الکلی است. خانم کامپسون زنی خودخواه و مالیخولیایی است که برای بزرگ کردن فرزندانش کاملا به دیسلی وابسته است. کوئنتین، بزرگترین فرزند خانواده حساس و عصبی است. کدی، سرسخت، اما دوستداشتنی و دلسوز است. جیسون از بدو تولد آدم دشوار و پستفطرتی بود و با این حال بیشتر از بقیهی فرزندان خانواده مورد توجه قرار گرفته است. بنجی ناتوان ذهنی است، یک «احمق» که هیچ درکی از زمان و اخلاقیات ندارد. در غیاب خانم کامپسون خودخواه، کدی در جای مادر خانواده قرار میگیرد و به عنوان نماد محبت برای بنجی و کوئنتین میشود.
زمانی که بچهها بزرگتر میشوند، کدی شروع به رفتارهای بیبندوبارانه میکند و این موضوع باعث ناراحتی کوئنتین میشود و بنجی را به گریه و زاری میاندازد. کوئنتین در حال آماده شدن برای رفتن به هاروارد است و آقای کامپسون بخشی از زمینهایش را برای تامین هزینههای دانشگاه میفروشد. کدی بکارتش را از دست میدهد و باردار میشود. او نمیتواند یا نمیخواهد نام پدر فرزندش را بگوید، هر چند که احتمال میرود یک پسر شهری به اسم دالتون جیمز پدر فرزندش باشد. بارداری کدی کوئنتین را از نظر عاطفی نابود میکند. او سعی میکند به دروغ مسئولیت بارداری را به عهده بگیرد و به پدرش به دروغ میگوید که پدر فرزند کدی خودش است. آقای کامپسون بیشتر تمایل دارد که پدر فرزند کدی ناشناس بماند و از کوئنتین میخواهد که زودتر دهکده را ترک کند. کدی برای پوشاندن خرابکاریهایش به سرعت با هربرت هد که یک کارمند بانک است ازدواج میکند.
دلیل نامگذاری این کتاب
عنوان «خشم و هیاهو» اشاره به سطری از نمایشنامهی مکبث از ویلیام شکسپیر دارد. مکبث ژنرال نجیب اسکاتلندی است و همسرش خودکشی کرده است. او بعد از این واقعه فکر می کند زندگیش در یک آشوب بزرگ قرار گرفته. علاوه براین عنوان ویلیام فاکنر را میتوانیم در چندین بخش از نمایشنامهی مکبث ببینیم. برای مثال: «زندگی داستانی است لبریز از خشم و هیاهو، که از زبان ابلهی حکایت میشود و معنای آن هیچ است.»
چرا فاکنر این کتاب را نوشت؟
ویلیام فاکنر به صورت خاص به فرهنگ جنوب و جنوب شرقی ایالات متحده (deep south) پس از جنگ داخلی علاقه داشت. این بخشی از جنوب امریکا، شامل ایالتهایی است که در دوران قبل از جنگ داخلی بیشترین میزان وابستگی به کشاورزی و بردهداری را داشتند.
بسیاری از رمانهای فاکنر درباره وخیم شدن اوضاع خانوادههای اشرافی در این مناطق پس از نابودی ثروت و شیوهی زندگی آنها در دوران جنگ داخلی و پس از آن است. فاکنر شهر یوکناپاتاوفا را با عمارتهای قدیمی، روح مردان بزرگ و نامدار گذشته، جوامع مردسالار و ژنرالهایی که به گذشته خود افتخار میکنند، توصیف میکند. خانوادههایی اشرافی که به گذشته خودشان افتخار میکنند و با دنیای مدرن در جدال هستند. خانوادهها در رمانهای فاکنر پسرانی شکستخورده و دخترانی بیآبرو دارند و جدال میان سفیدپوستان و سیاهپوستان در اثر بردهداری همیشگی است.
شهرت ویلیام فاکنر به عنوان یکی از نویسندههای بزرگ و نامدار قرن بیستم بیشتر به خاطر سبک تجربی اوست. فاکنر پیشگام ادبیات مدرن است و به طرز چشمگیری از ساختارها و فرمهای ادبی پیشینیانش دوری میکرد. فاکنر غالبا از جریان سیال ذهن برای نوشتن کتابهایش استفاده میکرد، هرگونه پیوستگی زمانی را از نوشتههایش دور میکرد، از راویهای مختلف برای روایت داستانش استفاده میکرد و مدام بین گذشته و حال در نوشتههایش سفر میکند و جملههایش پیچیده و طولانی هستند. جای تعجب نیست که با این نوآوریها، خواندن رمانهایش دشوار باشد. با این حال این نوآوریهای جسورانه فاکنر باعث میشود بسیاری از نویسندگان دیگر جرئت پیدا کنند و امکانات زبان انگلیسی را بیشتر کشف کنند. به دلیل تلاشهای بسیارش، فاکنر در سال ۱۹۴۹ برنده جایزه نوبل ادبی شد.
اقتباس سینمایی از کتاب
اولین اقتباس سینمایی ازخشم و هیاهو در سال ۱۹۵۹ به کارگردانی مارتین ریت ساخته شد. البته داستان این فیلم کمی با رمان متفاوت بود. اقتباس دیگری از آن در سال ۲۰۱۴ به کارگردانی جیمز فرانکو ساخته شد و در هفتاد و یکمین جشنواره فیلم ونیز در بخش خارج از مسابقه به نمایش گذاشته شد.