هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ حالا که کرونا، سینما را به تعطیلی کشانده و ما را از لذت نشستن بر روی صندلیهای گاه درب و داغان سالنهای سینما هم محروم کرده و صدالبته از صداهای بم که گند میزنند بر باند صوتی فیلم و از تصاویر تار و تیره که گند میکشند بر […]
هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/
حالا که کرونا، سینما را به تعطیلی کشانده و ما را از لذت نشستن بر روی صندلیهای گاه درب و داغان سالنهای سینما هم محروم کرده و صدالبته از صداهای بم که گند میزنند بر باند صوتی فیلم و از تصاویر تار و تیره که گند میکشند بر هر آنچه کارگردان و فیلمبردار ساختهاند، باید دنبال بهانههایی بود که بشود از سینما نوشت و همین هنر هفتمی که در کشور ما، نصفه و نیمه و با جان کندن، دارد جلو میرود را به جلو راند!
اول
اینکه از وقتی که به یاد داریم، «مسعود فراستی» را با همین شمایل آشنا دیدهایم، نکته جذابیست. محاسن و رنگ و جنس لباسها و ادبیات ثابتی که برای گفتن و نوشتن انتخاب میکند و حتی «مارک» سیگارش، همه از او یک چهره منحصربهفرد ساخته و خب، در این زمانه، پایمردی و پافشاری بر یک سری چیزها، موهبت نادریست…
دوم
علاقهمندانی مثل من که سینما و هنر، از اصلیترین دغدغههای آنها در عرصه زندگی و شغل حرفهایشان محسوب میشود، در این سالها به عناوین مختلف و با قوتها و ضعفهای خاص خودمان، بارها نوشتهایم و گفتهایم که سینمای ایران مشکل دارد.
این «مشکل دارد» هم اگرچه کلیشهای و کلی به نظر میرسد اما در دلش، جزییات و البته اهمیت زیادی دارد. این که تا به حال برای رفع این «مشکل دارد»، کار خاصی انجام نشده هم یعنی؛ مشکل دارد تا دلتان بخواهد…!
سوم
«فراستی» در برنامه «دورهمی» چند شب پیش که در آن «مهران مدیری» خیلی زیرکانه نخواست با او وارد بحث و جدل بشود (مدیری، آدم هوشمندیست)، چکیدهای از خودش و عقایدش را برای ما بیان کرد.
«مهران مدیری» هم مثلا سعی کرد «فراستی زدایی» کند از ذهن یک سری مخاطبها که عادت کردهاند آدمها را صفر و صدی ببینند اما «مسعود فراستی» که خود من سالها پیش در مقطعی از او درباره نقد، بسیار آموختم، تقریبا همینی است که در این برنامه بود. او، متر و معیار مشخصی برای زندگیاش و برای نقدهایش و برای نگاهش دارد که ادا و اطوار نیست و اگرچه ممکن است از نظر خیلیها جالب و درست نباشد ولی دستکم براساس درک خودش از زندگی و هنر و جامعه و برآمده از نحوه زیست اوست؛ مسألهای که خیلی به درد امروزمان میخورد و از آن غافلیم…
چهارم
سینمای دولتی را باید بوسید و کنار گذاشت. این جمله، خیلی واضح است و نیاز به توضیح زیادی ندارد. سینمایی که در آن دولت به شکلهای مختلف و در این حدود ۱۰ سال اخیر، با اسم «سازمان سینمایی» کنترلش کرده و اجازه ایجاد رقابت سالم در آن نمیدهد و برایش با حرفهای دهانپرکن و مثلا زیبا اما بدون نتیجه، خط و ربط ایجاد میکند، نمیتواند سینمای ایران را از «مشکل دارد»، نجات بدهد.
سینمایی که در آن سود در زمان ساخت است و نه در موقع اکران، اصلا خندهدار است که دربارهاش با متر و معیار معمول سینما صحبت کنیم و انتظار داشته باشیم که باعث شود، اتفاقهای خوب فرهنگی و هنری و اجتماعی توسط آن رخ بدهد…
پنجم
«فراستی»، یک کلاسیکباز حرفهایست. آدمی که در ایتالیا و فرانسه درس خوانده و سینما را با کلاسیکهای جاودانه جوریده و خورده، طبیعیست که این ادا و اصولهای سینماییطور را حتی ندیده، نپسندد! او مصرانه بر سر ادعا و اعتقادش ایستاده و حاضر شده که کلی انگ بخورد و تهمت بشنود اما کوتاه نیاید که چقدر خوب است کم نیاورده.
البته که یک سری نظرهای عجیب و غریب که اگر بخواهم از روش خودش استفاده کنم که معتقد است، نقد یعنی گزنده بودن، باید بگویم نظرهای مزخرف توهمدار، هم کم نداشته اما برآیندش، درست و حرفهایست.
مثلا اینکه از نظر او «اصغر فرهادی» فقط باهوش است اما کارگردان نیست گاهی باعث میشود آرزو کنم او را دوباره از نزدیک ببینم و لیوان چایام را بپاشم بر روی لباسهایش و میدانم که حتما این واکنش ابلهانه مرا درک خواهد کرد؛ همانطوری که با لذت از دعوای بین «گدار» و «تروفو» در جلسهای که خودش هم در آن حاضر بود، برای ما تعریف میکند!
اما «مسعود فراستی» علیرغم همه صراحتش و تندگوییهایش و نظرهایی که گاهی به شدت برخلاف اکثریت و عجیب است، آدم مهم و درست و لازمیست…
ششم
سینمایی که در آن «بهرام بیضایی» و «ناصر تقوایی» و «کیانوش عیاری» و…، نتوانند فیلم بسازند اما یکی مثل «علی عطشانی» راه به راه مزخرف بدون مخاطب و نفروش میسازد، یعنی که سراپایش ایراد است.
سینمایی که در آن پولشویی دارد تبدیل به یک اصل میشود اما کسی کاری برای حذف این آفت نمیکند و تازه، خیلیها برای بودن در آن و ارتزاق و غیره، به پولشویی تن میدهند و در فیلمهای مورددار، بازی و کار میکنند، یعنی سرشار از مشکل است.
سینمایی که در آن فیلمنامهنویس بهعنوان یکی از مهمترین ارکان، هنوز جایگاه درستی ندارد و هر که سرمایهاش بیشتر باشد، بیدرنگ جایگاه پیدا میکند و تعیینکننده میشود، یعنی دارد نابود میشود.
سینمایی که هیچکسی در آن توجهی نمیکند که چطور فیلمهایی در فروش و اکران، شکستخورده مطلق میشوند اما همچنان ادامه پیدا میکنند و مشابه آنها، باز هم ساخته و اکران میشوند و باز هم شکست میخورند، یعنی خیلی وقت است که باید برایش فاتحه خواند…
هفتم
«مسعود فراستی» مثل هر آدم دیگری میتواند در گذشتهاش نقطههای ابهام و لحظههای غرورآفرین داشته باشد. میتواند بعد از مدتی که باتجربهتر شد، برخی عقایدش را تعدیل یا حتی عوض کند. میتواند نقد را بهعنوان خط قرمزش بداند (چه خوب) و بر سر آن با هیچکسی معامله نکند و به همین دلیل هم مورد غضب خیلیها قرار بگیرد و مثلا بشود «اقلیت» اما حضورش خیلی مهم است.
یکی مثل او دستکم میتواند کاری کند که این دوزاریهایی که به عالم هنر با رانت و پول و سفارش وارد شدهاند، ماهی چند شب خواب راحت نداشته باشند و قدیمیهای اصیل سینما هم حواسشان باشد که اگر بد کار کنند، یکی هست که یقهشان را بگیرد و مردم علاقهمند سینما هم مطمئن باشند، با حضور فراستی، همیشه میشود منتظر بحثهای جذاب سینمایی و فرهنگی و اجتماعی بود…
هشتم
وقتی با جسارت میگوید که «شبی که ماه کامل شد» فیلم بدیست، من کیف میکنم. درست به اندازهای که وقتی «جدایی نادر از سیمین» را فیلم خوبی نمیداند و من زجر میکشم از شنیدن این حرف!
وقتی در برنامه زنده و غیرزنده تلویزیونی و فضای مجازی، از مافیا و فساد و رانت و پولشویی در سینما و هنر ایران میگوید، هم دلم خنک میشود و هم سرم را بالا میگیرم که هنوز در این کشور، هستند کسانی که خیلی جاها میشود دوستشان نداشت و خیلی از حرفها و عقاید آنها را قبول نداشت، اما بر سر چیزی که به آن معتقدند، معامله نمیکنند و حرفشان را جسورانه میگویند و نظرشان را اعلام میکنند.
«مسعود فراستی» غیر از اینکه به خاطر دانشی که دارد برای من قابل احترام است، به خاطر این صراحت و جسارت گزندهاش، از نظر من یک آدم دوستداشتنیست که حتی اگر بخواهم به دلیل مخالفتش با «جدایی نادر از سیمین»، یکجوری حالش را بگیرم اما درکش میکنم و حرفها و دغدغههایش را میفهمم و هنوز هم دلم میخواهد از او یاد بگیرم….
نهم
رفاقتش با «بهروز افخمی»؛ که شاید یک زمانی کارگردان خوبی بوده اما آدم مزوریست، را درک نمیکنم.
همزمان، مجادله جذابش با «مانی حقیقی» که در حضور «حسین معززینیا» در مجله بسیار متفاوت و خواندنی چند سال پیش «۲۴» انجام شد را هنوز بهعنوان یک کلاس درس آموزشی برای علاقهمندان به حوزه ژورنالیسم حرفهای میدانم و به آن رجوع میکنم.
از طرفی دیگر، میفهمم که اگر میگوید «سرخپوست» فیلم خوبیست (و با این حرفش کلی علامت سوال ایجاد میکند و توجهها را به سمت فیلم میبرد) چه دلیل درست و سینماپسندانهای(!) از این کارش دارد.
نقد مفصل تندش بر «هامون» را که تا مدتها (حتی هنوز هم) بعضیها به حساب تسویهحساب یا خودبزرگیبینی او و علاقهاش به مطرح شدن میپنداشتند هم میتوانم منطبق بر نحوه زیست او بدانم.
علاقه همیشگیاش به «شهید آوینی» و سینمای کلاسیک هالیوود که شاید در نگاه اول و برای آنهایی که سلیقه و و دیدگاه و معیار «آوینی» در هنر و سینما را نمیشناسند، تعجببرانگیز باشد را هم میشود جزو ویژگیهای جذاب او بگذارم که البته واقعی هم هست.
کافی نیست؟ خب از یک آدم منتقد سینمایی، چرا باید بیشتر از اینها و آن صراحت همیشگیاش توقع داشته باشیم…؟!
دهم
«هیچکاک» و «فورد» و «برگمان» و… رفتهاند اما دورهشان نگذشته. دوره جدید آمده که داخلش کلی فیلم خوب هم هست هنوز و البته تعداد زیادی فیلم بد. متر و معیار «فراستی» اما به درستی همچنان «فرم» است و خواهد بود؛ حتی اگر «تارانتینو»ی کمنظیر را هم با این فرم لعنتی جذابش، له کند یا «اسکورسیزی» را تحقیر کند و اعصاب مرا بیشتر از قبل، به هم بریزد!
با این حال، تنها با امثال «مسعود فراستی»ست که میشود به جنگ ابتذال و دروغ و مافیا و سینمای دولتی رفت. سینمایی که به شکل چندشآوری از ارزش و فخر و اعتقاد و ملی شدن میگوید اما خواسته و گاهی ناخواسته، مدام از همه اینهایی که گفتم، دور و دورتر میشود.
سینمایی که در آن دولت، مثل بختک ایستاده بالای سرش و به آنهایی که نباید اجازه فعالیت میدهد؛ با این توجیه خندهدار که «بالاخره برای هر سلیقهای باید فیلم ساخته بشود»! سلیقهای را هم که از آن دم میزند لابد با کمدیهای سخیف و فیلمهای سرتاسر یأس و ناامیدی و معناگراهایی که بویی از معنی و مفهوم نبردهاند، میخواهد بالا ببرد و برایشان تنوع ایجاد کند!
سینمایی که آدمحسابیهایش یا روز به روز کنار میروند یا با هزار مشکل و مانع باید فیلم بسازند. بالاخره این هم یک تاکتیک است؛ آنقدر عرصه را بر آدم حسابیها تنگ میکنیم که خودشان بگذارند کنار و بروند…!
«فراستی» اما کم نیاورده و نرفته است؛ با آن محاسن و رنگ و جنس لباسها و ادبیات ثابتی که برای گفتن و نوشتن انتخاب میکند و حتی «مارک» سیگارش!