یکی از چیزهایی که توی زندگی همیشه مثل یک تناقض بزرگ برام به نظر اومده، پول بوده. هیچ وقت نفهمیدم یه آدم پولدار چرا پولداره. یا اینکه چقدر پول داره. اصلا چقدر باید پول داشته باشی که بهت بگن پولدار. بابای من همیشه اونقدر پول داره، که وقتی دست می کنه توی جیبش و بیرون […]
یکی از چیزهایی که توی زندگی همیشه مثل یک تناقض بزرگ برام به نظر اومده، پول بوده. هیچ وقت نفهمیدم یه آدم پولدار چرا پولداره. یا اینکه چقدر پول داره. اصلا چقدر باید پول داشته باشی که بهت بگن پولدار. بابای من همیشه اونقدر پول داره، که وقتی دست می کنه توی جیبش و بیرون میاره، سکه هم زیاد دیده میشه. بچه که بودم آرزوم بود کلی سکه توی جیبم داشته باشم. حس می کردم جرینگ جرینگش، می تونه دل بقیه رو بسوزونه. بزرگ که شدم بابام گفت: خوب نیست دل بقیه رو بسوزونی.
نمی دونم، بی پولی هام باعث شده اینطوری فکر کنم، یا فکرهام باعث شدن اینقدر بی پول باشم. بعضی وقت ها میگم چطوری یه نفر می تونه صد میلیونو خرج کنه؟! مگه چی نیازداره؟ اما یهویی یه نفر رو میبینم، که فقط روزی یه میلیارد، خرج کارمنداشه، دیگه خدا میدونه چقدر داره درمیاره…
هیچ وقت نفهمیدم، پول باعث میشه کار بچرخه، یا کار باعث میشه پول دربیاد، اینم نفهمیدم که چرا هربار که پول میچرخه، قیمتش کمتر میشه؟! البته در راستای همین مکاشفات هم متوجه شدم، ماجرا مثل دست به دست کردن یه ظرف بزرگ کیکه. من حس می کنم، بعضی ها چون دستاشون بزرگتره، تیکه های بیشتری می تونن بردارن. البته خودشون، خیلی خوب می تونن دلیلش رو توضیح بدن.
اونا میگن: چون چاق تریم… باید بیشتر بخوریم/ بهش میگیم: کمتر بخور/ میگه: اگه نخورم میمیرم/ میگیم: کارت چیه حالا؟/ میگه: فروش/ میگیم: چی میفروشی؟/ میگه: همه چی… ولی جدیدا کشور میفروشم/ میگیم: برو… مگه میشه؟/ میگه: آره… کاری نداره… یه سر متر دست توئه، یه سرشم دست اونوری… دیگه متری حساب میکنی… البته اگه سفارشش شده باشه ۲۰ درصد بهش تخفیف میدیم/ میگیم: چطوری حاضرید از اون بیست درصد بگذرید؟/ میگه: بالاخره کار خیر هم باید انجام بدیم دیگه
میدونم. اصلا باور نمی کنید چنین آدمهایی هم باشن روی زمین. منم دارم از خودم در میارم.
میدونید؟ بعضی وقتا بی پولی خیلی اعصاب خرد کنه. آدم حرصش درمیاد.
با اعصاب داغون میرم خونه و بابام رو می بینم. وایستاده با رضایت کامل لبخند می زنه و گل ها رو آب میده.
وقتی قیافه ی درهم و شاکی منو می بینه مثل همیشه یه شعر میخونه: *یاران نظری که نیک اندیش شوم/ بیگانه ز قید هستی خویش شوم/ تکبیرزنان رو سوی محبوب کنم/ از خرقه برون آیم و درویش شوم *(مجموعه اشعار امام خمینی ره)