راز وحشت پسر ۱۰ ساله زمانی فاش شد که مادرش او را نزد روانپزشک برد. کابوس های وحشتناک پسر۱۰ ساله ام به شدت مرا نگران کرده بود او نیمه های شب وحشت زده از خواب می پرید و گریه می کرد، اما در پاسخ به اظهارنگرانی های من فقط این جمله را می گفت که […]

راز وحشت پسر ۱۰ ساله زمانی فاش شد که مادرش او را نزد روانپزشک برد. کابوس های وحشتناک پسر۱۰ ساله ام به شدت مرا نگران کرده بود او نیمه های شب وحشت زده از خواب می پرید و گریه می کرد، اما در پاسخ به اظهارنگرانی های من فقط این جمله را می گفت که «خواب ترسناک دیدم» با تکرار این وضعیت او را نزد روانپزشک بردم و تازه فهمیدم که چه بلایی به سرم آمده است.

این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که به خاطر ایراد ضرب و جرح از جاری خود شکایت کرده بود. این زن در حالی که عنوان می کرد به خاطر حفظ آبروی خانوادگی و رهایی فرزندم از این وضعیت هولناک باید محل زندگی ام را تغییر دهم، درباره ماجرای «کابوس های وحشتناک» به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: به لرزش دست های پسر ۱۰ ساله ام نگاه کنید او طوری دچار استرس و ناراحتی های روحی شده است که هم اکنون تحت نظر مشاور خانواده قرار دارد، البته مقصر اصلی این ماجرای تلخ خودم هستم چرا که نتوانستم به درستی از فرزندم مراقبت کنم و او را با پسر عموهایش که چندین سال بزرگ تر از او بودند تنها می گذاشتم تا با یکدیگر بازی کنند و از سوی دیگر نیز خیلی دیر به حرکات و رفتارها، نگرانی ها و افسردگی و گوشه گیری او پی بردم و زمانی به حالات روحی فرزندم دقت کردم که دیگر دیر شده بود.

زن جوان در حالی که فرزندش را از اتاق مشاور بیرون می برد اشک ریزان ادامه داد: برادر شوهرم در نزدیکی منزل ما سکونت دارد و به همین خاطر ۲ فرزند نوجوانش مدام به خانه ما رفت و آمد داشتند. آنها به بهانه بازی های رایانه ای به خانه ما می آمدند و پسر ۱۰ ساله ام را به اتاق خودش می کشاندند من هم به تصور این که آن ها سرگرم بازی رایانه ای هستند به اتاق پسرم نمی رفتم تا مبادا حواس آنها هنگام بازی پرت شود. اما وقتی به کابوس های شبانه او مشکوک شدم، او نزد مشاور خانواده راز کابوس هایش را فاش کرد و گفت: پسرعموهایم در تنهایی مرا مورد آزار قرار می دادند و تهدید می کردند به کسی چیزی نگویم!! آن روز من با شنیدن این ماجرای تاسف بار از آنها شکایت کردم و پسر عموهایش زندانی شدند، اما مدتی بعد و با وساطت مادرشوهرم از گناه آنها گذشتم و اعلام رضایت کردم اما همین که ۲ برادر دوباره وارد محله شدند به بدگویی از فرزندم نزد همسن و سالانش پرداختند و او را با چاقو تهدید کردند که «اگر زبانت را نگه می داشتی ما به زندان نمی رفتیم» وقتی من برای گلایه نزد مادرشان رفتم مرا نیز مورد ضرب و جرح قرار دادند. حالا هم وقتی به ریشه این ماجرا می اندیشم احساس می کنم در نظارت بر رفتار فرزندم کوتاهی کرده ام و نباید شرایطی فراهم می شد که پسرم با افراد بزرگ تر از خودش همبازی شود.