هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی ۱ تحمیلی بود- هشت سال جنگ را میگویم- مقدس بود، دفاع بود. یک جوری بود. یک جوری همه را درگیر میکرد. پیر و جوان، کودک و بالغ، مسیحی و مسلمان. جنسش خاص بود. بعید میدانم در هیچ کجای عالم اینطوری اتفاق افتاده باشد یا اتفاق بیفتد. آن موقع هم در […]
هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی
۱
تحمیلی بود- هشت سال جنگ را میگویم- مقدس بود، دفاع بود. یک جوری بود. یک جوری همه را درگیر میکرد. پیر و جوان، کودک و بالغ، مسیحی و مسلمان. جنسش خاص بود. بعید میدانم در هیچ کجای عالم اینطوری اتفاق افتاده باشد یا اتفاق بیفتد. آن موقع هم در کشورمان گرانی بود، فقر بود. تازه صف کوپن هم بود. اینقدر هم اتومبیلهای متنوع و رنگارنگ وجود نداشت. ماهواره نبود. اینترنت هم نبود که موقع حمله دشمن، قطع بشود. بمباران که میشد، مردمِ نقاطی از کشور که بمب، کمتر بر سرشان آوار میشد هم بمبارانزده میشدند. پای حمیت ملی، عزت ملی و غرور ملی در میان بود. مدرسهها ملتهب بودند. ادارهها، مغازهها و… اما دوستداشتنی بود اوضاع کشور. سخت اما به طور عجیبی دوستداشتنی. گفتم که؛ روی کاغذ نمیشود این احساس را درست توصیف کرد. باید میبودی و لمسش میکردی… .
۲
دفاع مقدس، شهادت، رشادت، عزم ملی… . ما وامدار اینها هستیم. مدیونیم به همه کسانی که ایستاده رفتند، ایستاده جانباز شدند، ایستاده اسیر شدند. جنگ هشتساله تحمیلی به ظاهر به پایان رسیده است. هنوز اما جریان دارد، یعنی قرار بود و هست که جریان داشته باشد؛ در زندگی روزمرهمان، در رفتارهای ما، در شیوه زندگیمان. منظورم خودِ جنگ نیست. منظورم فرهنگ و منش بهجا مانده از هشت سال دفاع مقدس است. اما زنده ماندن و ادامه یافتن این فرهنگ مقدس با بدخواهیها، با نزاعهای بیهوده بر سر کسب مال و مقام، با تهمت زدن و حقکشی، با فساد و دروغ و… به دست نمیآید. چقدر دلم میگیرد وقتی به بعضی چیزها فکر میکنم…
۳
یک جایی از فیلم «تنگه ابوقریب»، آدم احساس میکند که وسط میدان جنگ است. همه چیز آنقدر واقعی و در لحظه است که تو را انگار به وسط خاکریز و خمپاره و تانک و تشنگی میبرد. تنگه ابوقریب، مثل تونل زمان عمل میکند و باعث نقل مکان امروز به دهه ۶۰ میشود. «قطابی» گفتنها و زدنهای «حسن» و آن شیرینزبانیها هم فقط کاری میکنند که سفر سخت در این تونل زمان، کمی قابل تحملتر بشود وگرنه دل شیر میخواهد که مثل شخصیتهای این فیلم، از همه چیزت بگذری و بروی توی جهنمی از آتش و خون. تعجب میکنم که برخی منتقدین گفتهاند که تنگه ابوقریب، جغرافیا ندارد. شاید چون جنگ را تجربه نکردهاند یا جغرافیا را آنطور که در کتابهای درسی زمان راهنمایی و دبیرستان نسل ما درس میدادند، یاد گرفتهاند؛ همانطور سرد و بیروح و بدون جذابیت.
۴
«… برادرم اهل ادا و اطوار نبود. دوستاش هم همینجوری بودن. اگه میگفتن به چیزی اعتقاد دارن واقعا از ته دلشون بود. اسم امام که میاومد یه جوری میشدن. من اون موقع کوچیک بودم. نمیفهمیدم. الآن اما میفهمم حالشون رو. بهشون غبطه میخورم. خیلی مرد بودن. داداشم که واسه آخرین بار اومد خونه، چهار روز پیشمون بود. همهش یادم نیست ولی لحظه آخر رو خوب یادمه. بغلم کرد. ریشاش بور و نرم بودن. صورتمو بوسید. توی گوشم گفت… (نمیتونم بگم چی گفت). نمیخوام ادا دربیارم. فقط اینو بگم که خیلی مرد بودن. دلم براش تنگ میشه، همیشه…».
شما هم اگر دلتان تنگ شده است، فقط کافیست کمی فکر کنید. به جنگ، به آدمهای شریفی که به خاطر ما رفتند تا امروز، حتی یک وجب از این مرز پرگهر هم به دست هیچ نااهلی نیفتاده باشد.