دلدلدگی حکایت امروز و دیروز نیست، حسرت به جا مانده از آن نیز هم… همه ما غم یک روح سرگردان را در نبض تپنده لحظاتی که گذشته اند و ما را وا پس نهاده اند و در عمق جانمان بیداد می کنند، داریم. رفتن و رفتن و دوباره بازگشت به نقطه آغاز همان لحظه، و […]

دلدلدگی حکایت امروز و دیروز نیست، حسرت به جا مانده از آن نیز هم…
همه ما غم یک روح سرگردان را در نبض تپنده لحظاتی که گذشته اند و ما را وا پس نهاده اند و در عمق جانمان بیداد می کنند، داریم. رفتن و رفتن و دوباره بازگشت به نقطه آغاز همان لحظه، و مثل همیشه مرور روزمرگی هایی که حال مقدس اند و عزیز، می نوازیم آن روزگاران را در گوشه طاقچه خاطراتمان و هر روز غبار می زداییم از آن ها…
نثار تمام آن نگاه ها شاید نوای یک موسیقی… یا کتاب شعری کهنه یا گل های پرپری لابه لای دفتر خاطرات پریده رنگ دیروز باشد… در واپسین روزهای اردیبهشتی که کم از خرداد تن سوز ندارد ، نوشتن بر تن کاغذی که تنها مامن این گشت و گذارهاست، می تواند اندکی التیام بخش باشد…
گریزی از خاطرات نیست
لااقل برای بی سر و سامان دلی که
هنوز در مسیری وارونه
عقب گردی ابدی دارد…
پیاده روهای غمگین دیروز
میراث تنهاترین سنگ فرش ها هستند
و
قلب های تنها
روی عریانی تن دیوار
وامدار غریب ترین لحظه ها…
امان از عطرها
یادها
راه ها
دست ها!
رج به رج ویرانی مدام
بر پیکر زخمی بهار باران خیز این حوالی