شاهین شجریکهن منتقد سینما ملوان انزلی، تیمی که بیش از نیم قرن تجسم آرزوها و حسرتها و رؤیاهای مردم یک شهر بود، در آستانة فروپاشی است. خبر به همین بیرحمی، و همینقدر قاطع و بیبرگشت است، و فرقی هم نمیکند که با شنیدنش چند جفت چشم خیس شود و غرور و هویت چند هزار نفر […]
شاهین شجریکهن
منتقد سینما
ملوان انزلی، تیمی که بیش از نیم قرن تجسم آرزوها و حسرتها و رؤیاهای مردم یک شهر بود، در آستانة فروپاشی است. خبر به همین بیرحمی، و همینقدر قاطع و بیبرگشت است، و فرقی هم نمیکند که با شنیدنش چند جفت چشم خیس شود و غرور و هویت چند هزار نفر بر باد برود. ملوان دیگر نیست، انگار هرگز نبوده. همانطور که دیگر پاس تهران نیست، و آرارات نیست، و خیلیهای دیگر نیستند.
در تاریخ فوتبال این سرزمین شاید وابستگی هیچ شهری به تیمش به اندازة داستان عاشقانة انزلی و ملوان جذاب نباشد. از دهها سال پیش ملوان نماد هویت و فرهنگ مردم انزلی بوده و نسلی از پی نسل پیشین، پرچم هواداری ملوان را برافراشته نگه داشتهاند. این شعار نیست، شاعرانه هم نیست. واقعیت روزمرة زندگی در انزلی یعنی دوست داشتن آن پیراهن سفید و نقشهای آبیاش. در تمام خیابانها و کوچههای شهر، مغازهای و حتی دکهای پیدا نمیشود که بر در و دیوارش عکس بزرگی از سیروس قایقران جا خوش نکرده باشد. در کوچههای این بندر مهآلود هیچ اسمی عزیزتر از ملوان نیست. استقلال و پرسپولیس اینجا همانقدر هوادار دارند که شاختار دونسک یا الوکره! حافظة همة انزلیچیهای اصیل پر است از خاطرة روزهایی که در سنسیروس، استادیوم پیر و خستة انزلی، زیر بارانهای شدید و پشت پردة مه، با چترهای باز و لباسهای خیس و قلبهای نگران، تماشاگر بازیهای ملوان بودهاند، با بردهایش از ته دل هورا کشیدهاند و با باختهایش به سوگ نشستهاند. گویی زندگی این مردم، و خوشحالی و بدحالیشان، با ملوان گره خورده است. در روزهای خوب ملوان حال این مردم هم خوب بوده و حالا که قوی سپید خزر از نفس افتاده، در انزلی حال هیچکس خوب نیست.
انزلی شاید تنها شهری باشد که مرکز استان نیست اما همیشه در سطح اول فوتبال ایران تیم داشته و بارها جام قهرمانی را در خانه نگه داشته است. زمانی کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران از انزلی میآمد؛ سیروس قایقران، که با خاطرة گل فراموشنشدنیاش به کرة جنوبیِ قدرتمند آن سالها در ذهن میلیونها ایرانی جاودانه شده، و پیشتر غفور جهانی و محمد احمدزاده، ممیِ دوستداشتنی انزلیچیها… و این روزها هم سعید عزتاللهی، آخرین جواناول ملوان در آخرین دوران طلایی این تیم در لیگ برتر. و از اینها گذشته دهها بازیکن اسمی مثل پژمان نوری و مازیار زارع که هر کدام چند سالی را در اوج گذراندند و ستارههای تیم ملی و تیمهای بزرگ پایتخت بودند. ملوان همیشه یکی از باشگاههای بازیکنساز لیگ بوده و خیلی از جوانهای جویای نام را به سطح اول فوتبال ایران رسانده؛ فهرستی بس طولانی که از آخرین اسمهایش سیدحسین حسینی و صادق محرمی و کنعانیزادگان هستند. و البته همة اینها در برابر عشقی که مردم انزلی از این تیم میگیرند هیچ است.
ملوان حتی اگر بازیکنساز نبود و هیچ جامی در ویترین افتخاراتش نداشت و قطب فوتبال شمال محسوب نمیشد، باز هم به اعتبار همین عشق عمیقی که در دل مردم یک شهر ایجاد کرده، شایستة ماندگاری است. اصلاً چگونه میتوان انزلی را بدون ملوان تصور کرد؟ باور کنید اگر ملوان نباشد، هزاران نفر از فوتبال دلزده خواهند شد و چهبسا مردم یک شهر دیگر حتی اسم فوتبال را هم به زبان نیاورند.
گیلان با تمام استعدادها و ظرفیتهای گستردهاش در سالهای اخیر سرزمین تراژدیهای تلخ فوتبالی بوده؛ از سقوط دوبارة سپیدرود به لیگ یک، تا فاجعة ناداوری و حذف داماش، و دهها قصة غمناک دیگر که دامن تیمهای ریشهداری چون چوکا و استقلال رشت و شهرداری را گرفته و هر بار به یک شیوه خون به دل گیلانیهای فوتبالدوست کرده. اما تراژدی ملوان شاید دردناکترین قصة این سالها باشد. تیمی که در شهر خودش غریب است و هیچکس نمیخواهد برایش پولی خرج کند. از سیاستمدارها تا مدیران شهری و تاجران و مسئولین استان، هرکسی که در محدودة رشت و انزلی به دنبال نام و جایگاه و البته «رأی» است اول از همه به اسم بزرگ ملوان آویزان میشود، اما وقتی مقصود حاصل شد و آدمها از نردبان قدرت بالا رفتند، یادشان میرود که ملوان خوردنی است یا پوشیدنی!
منابع غنی ثروت در انزلی همگی وامدار نام ملواناند، اما حتی سازمانها عریض و طویلی مثل ادارة بندر و کشتیرانی و سازمان منطقة آزاد انزلی هم ارادهای برای حفظ این باشگاه ندارند. تنها لنگری که کشتی ملوانان را از غرق شدن بازداشته، تعصب مردم و عشق آنهاست؛ ولی تا کجا میتوان یک تیم را با عشق سرپا نگه داشت؟ پارسال ملوان یکی از بیپولترین تیمهای لیگ بود ولی با غیرت قدیمیهایی مثل ممی احمدزاده و پژمان و مازیار، هرچه در توان هواداران و مردم و پیشکسوتان بود خرج شد تا این تیم نابود نشود. امسال حتی این سناریو هم قابل اجرا نیست. کارد به استخوان رسیده و اگر کسی سنگ را از سینة قوی سپید خزر برندارد کار ملوان تمام است. مستند بلند و جذاب «ملوانان تنها به دریا نمیروند» ساختة اللهکرم رضاییزاده، یکی از سینماگران باتجربة گیلان، روایتگر داستان ملوان است؛ از روزهای خوب و خاطرهانگیز دهههای پنجاه و شصت تا سالهای دراماتیک دهة هفتاد و در نهایت سالهای سقوط و اضطراب.
فیلم با تکیه بر تصاویر ناب آرشیوی و عکسها و فیلمهای نادیده، سیر تاریخی این باشگاه را روایت میکند، اما محور اصلی فیلم، شرح رابطة عاشقانة مردم انزلی با ملوان است. اینکه چگونه مردم یک شهر ساحلی کوچک، از پیر و جوان، چنین وابستگی عمیقی به این باشگاه دارند و چگونه ملوان در طول تاریخ نماد هویت و غرور این مردم بوده است.
تصویربرداری حرفهای و اهمیتی که کارگردان به هر قاب داده، در کنار باند صوتی قوی و استفادة هوشمندانه از موسیقی و صداهای محیطی، باعث شده این مستند از هر فیلم قصهگویی بیشتر قصه و حکایت داشته باشد. اصلاً ماجرای شکلگیری ملوان و جایگاهی که در قلب مردم پیدا کرده خودش یک درام جذاب است و نشان میدهد که چطور یک باشگاه فوتبال میتواند به چیزی فراتر از خودش تبدیل شود و زندگی چند نسل را تحت تأثیر قرار دهد. ضمن اینکه تصویر روزهای شاد و خاطرهانگیز در تقابل با غمها و سختیهای مسیر قرار میگیرد و نوعی تلخیِ آمیخته با شیرینی ایجاد میکند که تماشاگر با دیدن فیلم نمیداند مشغول تماشای یک حماسة خیالانگیز است یا یک تراژدی هشداردهنده را میبیند. و این ویژگی فیلم ریشه در سرگذشت واقعی ملوان دارد؛ تیمی که از اوج تا حضیض را در طول چهل سال تجربه کرد، اما ذرهای از ارزش و اهمیتش در زندگی انزلیچیها کم نشد.
اکران «ملوانان تنها به دریا نمیروند» فرصتیست برای مرور خاطراتی که معنایی بس عمیقتر از فوتبال دارند. و اصلاً قصد فیلمساز هم همین بوده که نشان دهد فوتبال میتواند استعارهای برای نگریستن به زندگی باشد. در سینمای ما که معمولاً از لحاظ درامهای ورزشی جذاب و چشمگیر فقیر است، ساخته شدن این فیلم یک اتفاق خوب است، و شاید همین تلنگر کوچک، یاد ملوان را در ذهنها زنده کند و مانع فروپاشی همیشگی این نام عزیز شود. حیف است که چراغ فوتبال در شهر استعدادپروری مثل انزلی خاموش شود و از ملوان تنها نامی و نشانی در خاطرهها باقی بماند.
برای نفس دادن به این قوی سپید زخمی، شاید هنوز دیر نباشد.