ماركو پولو سياح و جهانگرد معروف ايتاليايى در ۲۶ ژوئن ۱۲۵۴م در ونيز ايتاليا به دنيا آمد. پدر و عموي ماركو از جهانگردان مشهور ايتاليايى بودند كه قبلاً سفري به آسيا داشتند. ماركو در سال ۱۲۷۱م به همراه پدر و عمويش به چين رفت و مدتي در اين سرزمين و جزاير شرقي آسيا […]
ماركو پولو سياح و جهانگرد معروف ايتاليايى در ۲۶ ژوئن ۱۲۵۴م در ونيز ايتاليا به دنيا آمد. پدر و عموي ماركو از جهانگردان مشهور ايتاليايى بودند كه قبلاً سفري به آسيا داشتند. ماركو در سال ۱۲۷۱م به همراه پدر و عمويش به چين رفت و مدتي در اين سرزمين و جزاير شرقي آسيا به سياحت پرداخت. وي در چين مورد توجه خان مغول واقع شد و ثروت كلاني از طرف خان نصيب او شد. ماركو سرانجام پس از سفري ۲۴ ساله به ونيز بازگشت، اما طولي نكشيد كه در جريان يك جنگ دريايى، به اسارت در آمد و زنداني شد. او در زندان فرصت يافت تا سفرنامه خود را به نگارش درآوَرَد. از اين رو سفرنامهاي را به نام عجايب به رشته تحرير درآورد. ماركو پولو در اين كتاب، مشاهداتش را از كشور و دربار امپراتور مغولي چين و ساير شهرها و سرزمينهاي آسيايى به تفصيل شرح داده است. اين كتاب كه شهرت فراواني براي ماركو به دنبال آورد، بعدها مورد استفاده بسياري از مورخان قرار گرفت و در دوره رنسانس نيز منبع اصلي اطلاعات درباره مشرق زمين به شمار رفت. ماركو پولو در اين كتاب از فرهنگ و تمدن چين و آداب و رسوم آنان و مسائلي از قبيل رواج پول در چين، پلهاي بلند و شهرسازي، پست و نظافت و بهداشت و حكومت چين، مطالبي را نگاشته بود كه براي مردم اروپايي قرون وسطايي، باوركردني نبود. از اين رو، خانواده پولو را مورد تمسخر قرار دادند و آنان را دروغگو و گزافهگو خواندند. ماركوپولو سرانجام در دوازدهم دسامبر ۱۳۲۴م در هفتاد سالگي درگذشت.
هفده ساله بود که به همراه پدرش راهی اولین سفر جهانگردیاش شد و پس از گذر از خاور میانه، به قلمروی کسی وارد شدند که تا بیست و چهار سال بعد، آنها را پیش خودش نگه داشت: کوبلایخان، امپراطور مغولستان، بزرگترین امپراطوری در زمان خود.
کوبلای خان با نیکولو و پسرش مارکو، یک قرارداد بلند مدت بست. او آنها را به عنوان مردم شناس و سیاحان سلطنتیاش استخدام کرد. کوبلایخان خودش را امپراطور قدرتمندی توصیف کرد که درمورد بسیاری از مناطق تحت حکمرانیاش کور و نابینا است.
ماموریت ماروکوپولو این بود که با سیر و سیاحت در قلمروی کوبلایخان، چشم او را روی این بخشهای ناپیدا از قلمرویش باز کند تا طرحی برای توسعه جاده ابریشم تهیه شود. ماموریت اصلی پدر و عموی مارکو هم فراهم کردن مقدمات ساخت جاده بود. پس مارکو بیست و چهار سال از عمرش را به سیاحت در قلمروی مغولها سپری کرد تا اینکه با پیرشدن کوبلای خان توانست اجازه بازگشتن به وطنش را از امپراطور مغول دریافت کند. وقتی عمو و پدرش چند سالی زودتر از او به ونیز بازگشته بودند.
حالا در ونیز، پس از این همه سال دوری، استقبال گرمی از او به عمل نیامده بود. او در بدو ورود در سیاهچالی سرد و تاریک محبوس شده بود. مدتی به همین شکل در زندانی سپری شد. تا اینکه یک شب، یکی از مامورین رده بالای سیاسی، با پیشنهادی سراغ مارکوپولو رفت. او به سیاح افسانهای پیشنهاد کرد تا تمام اطلاعاتی که در سالهای خدمتش پیش امپراطور کوبلایخان به دست آورده و شرح جامع و کافی از تکتک نقاطی که به آنها سفر کرده، به رشتهتحریر دربیاورد و آن را در اختیار حکومت خودمختار جنوا قرار دهد و با این کار، آزادیاش را بخرد.
برای انجام این کار مهم «نوشتن سفرنامه مارکوپولو» جمهوری جنوا همه چیز را در اختیار مارکوپولو قرار داد. او به اتفاق یک نویسندهی داستانهای غیراخلاقی که با قصههایش سر و گوش مردم را میجنبانیده، به سلولی تمیز برده شدند و نویسندهی عامهپسند مامور شد تا جای نوشتن داستانهای مبتذل، تاریخ شفاهی سفرهای مارکوپولو را از زبان او بشنود و به تاریخی مکتوب و نوشتهشده درآورد.
نوشتن کتاب چهار سال به طول انجامید. چهار سال تمام، شب و روز مارکو قصهی سیاحتهایش را از آسیای مرکزی تا شمال آفریقا، آسیا، خاورمیانه، شرق دور، هند و چین و ژاپن برای روستچیلو دپیزا، نویسندهی داستانهای عاشقانهی دوزاری تعریف کرد و با تمام شدن «سفرنامهی مارکوپولو» رستگاری هردونفر به این شکل خریداری شد.
سرانجام در سحرگاه مهآلودی از سال ۱۲۹۹ که مهی غلیظ تمام کوچه و بزرنهای شهر را درنوردیده بود، هردو آزاد شدند و مارکو چند روز بعد، پیش پدر و عمویش به ونیز بازگشت که پیمانکاری بخشهایی از جاده ابریشم را تقریبا به اتمام رسانده بودند و برای فاز بعدی پروژه آماده میشدند تا دوباره راهی سفر شوند.
کمی بعد، حدودا یکسال بعد از آزادی، پدر مارکو، نیکولوپولو، از دنیا رفت و مارکو برای فائق آمدن بر غم از دست دادن پدرش با دختر یک جهانگرد ونیزی دیگر ازدواج کرد. کمپانی پیمانکاری جادهسازی برای پروژه جاده ابریشم در این مدت ثروت زیادی برایش به ارمغان آورده بود و با پایان یافتن کامل فاز نهایی پروژه، مارکوپولو حالا باید به دنبال ماجرایی تازه میرفت.