از «جفت شش» تا مارس
از «جفت شش» تا مارس

  پژمان راهبر/ روی آن صندلی پلاستیکی بدریخت شبیه به خودش نبود. مربی نیمکت‌ جنوبی ورزشگاه آزادی که مثل همه گنده‌های هر حرفه آخرش حریف این باد لعنتی گذر عمر نشد که از این دهه به آن دهه، توفنده‌تر و خرابکارتر آدم را از پا می‌اندازد. حتی اگر امیرقلعه‌نویی باشی که یک روزی به فوتبال […]

 

پژمان راهبر/

روی آن صندلی پلاستیکی بدریخت شبیه به خودش نبود. مربی نیمکت‌ جنوبی ورزشگاه آزادی که مثل همه گنده‌های هر حرفه آخرش حریف این باد لعنتی گذر عمر نشد که از این دهه به آن دهه، توفنده‌تر و خرابکارتر آدم را از پا می‌اندازد. حتی اگر امیرقلعه‌نویی باشی که یک روزی به فوتبال و مربیگری مثل موم توی دست نگاه می‌کرد. یک چیز همیشگی در کنار خط، که با بازیکنان ممتاز تیم‌هایی که سرمربی‌اش بود فرمول قهرمانی می‌ساخت.
امیر توی این ۲۰ سال نشده بود که به اینجا برسد، جز یکبار در انتهای فصلی سخت با استقلال. او البته بلافاصله در تراکتور و ذوب آهن مبارزه و چالش تازه‌ای را کلید زده بود تا بعد به سپاهان برگردد و این دو سال را صرف نبرد با رقیبی کند که با یک مربی خارجی دست‌نیافتنی شده بود. خب این چیزی نبود که برای آدمی مثل قلعه‌نویی با ۵ مدال قهرمانی لیگ قابل هضم باشد، پس مبارزه همه‌جانبه‌ای آغاز شد که در نهایت به جاهای ناجوری رسید. مثلا به‌ یک تصمیم باورنکردنی مثل غیبت در زمین مسابقه که بعدها مثل یک مین ضدنفر سیار روزبه‌روز پیش پایش منفجر شد. خطای محاسبه‌ای پردردسری که همه‌چیز فصل را عوض کرد و به چهره و هیمنه او به عنوان یک جنگجوی اقلیت لطمه زد…
دیروز وقتی دوربین از نیمکت استقلال روی او پن کرد تا صورت جدی و خسته‌اش کل تصویر را پر کند، فکر کردم کاش کمی قبل‌تر برای خودش مجالی فراهم می‌کرد تا نفسی تازه کند. آن وقت این چرکنویس مغشوش پر از خط خوردگی امسال، صفحه سفیدی می‌بود بدون لکه و نقطه که سرمایه بزرگ ادامه کارش در مربیگری باشد و روی هیچ صندلی پلاستیکی زشتی ننشیند.
خب، یک مربی حرفه‌ای با شکست غریبه نیست؛ حتی اگر مثل امیر آنقدر تاس بریزد که باخت، خسته و از نفس افتاده جایش را به برد بدهد. این هم اما همیشگی نیست. توی این وقتها بهتر است تخته را بست تا روزی دیگر که بازی را با سه – یک، شش – پنج یا بستن شش‌در آغاز کنی. یک‌ روز جدید که حتی اگر تاس به‌ جفت هم نچرخید اقلا مارس‌شدنی در کار نباشد.