دیروز سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی بود. هم او که در تظاهرات سال ۱۳۵۷ با عنوان «معلم شهید» در سروده ها و شعارها نامش بر سر زبان ها بود: دکتر علی شریعتی، معلم شهید ما…. در آن زمان باور غالب این بود که ساواک شاه علی شریعتی را به قتل رسانده هر چند که با […]

دیروز سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی بود. هم او که در تظاهرات سال ۱۳۵۷ با عنوان «معلم شهید» در سروده ها و شعارها نامش بر سر زبان ها بود: دکتر علی شریعتی، معلم شهید ما….
در آن زمان باور غالب این بود که ساواک شاه علی شریعتی را به قتل رسانده هر چند که با گذر زمان این فرضیه رنگ باخت. نه تنها دربارۀ او که برای دیگران نیز.
تا جایی که برای جهان پهلوان غلامرضا تختی هم فرضیه «خودکشی» پررنگ تر شده تا قتل. ادعای قتل جلال آل احمد را برادرش شمس مطرح می کرد اما بانو سیمین دانشور با قاطعیت آن را نادرست می دانست و می گفت: ما با هم در اسالم گیلان بودیم و سر جلال روی دامن من بود و چشم از جهان بست. چگونه می گویید او را ساواک کشته؟ مگر این که من مامور ساواک بوده باشم!
با این که مرگ سید مصطفی خمینی هم مشکوک اعلام شد اما هیچ گاه امام خمینی لفظ «شهید» را برای فرزند خود به کار نبرد. خاصه این که ۵ ماه قبل از آن و در پاسخ به تلگراف دکتر یزدی درباره مرگ دکتر شریعتی هم از لفظ «فقد» استفاده کرده بود.
بعد از انقلاب همچنین فاش شد که صمد بهرنگی- نویسنده کودکان – نیز که در رود ارس غرق شده به این خاطر بود که با فن شنا آشنا نبوده نه این که به عمد سرش را زیر آب کرده باشند و این را همراه او – دکتر حمزۀ فراهتی- گواهی داد که صحنه غرق شدن او را می دیده و کاری هم از دست او بر نمی آمده است.

با این همه می توان پرسید یک استاد دانشگاه در اندازه و آوازه «علی شریعتی» چرا باید به زندان انفرادی بیفتد تا پس از تحمل رنج و شکنج، با وساطت عبدالعزیز بوتفلیقه وزیر خارجه وقت الجزایر و به عنوان شیرینی شاه برای قرار داد ۱۹۷۵ در اسفند ۱۳۵۴ خورشیدی آزاد شود اما نتواند به تدریس در دانشگاه و فعالیت در حسینیه ارشاد بازگردد و خانه نشین شود و سرانجام ناگزیر از مهاجرت بی زن و فرزند تا شب های غربت لندن را با سیگار به صبح برساند و البته تاب نیاورد و در ۴۳ سالگی از پا بیفتد؟
نقش دکتر علی شریعتی در انقلاب ۵۷ غیر قابل انکار است تا جایی که می توان نقش دوم را برای او قایل شد در حالی که ۹ ماه پیش از شروع شعله های نهضت در دی ماه ۵۶ از دنیا رفته بود و از عجایب روزگار این که او به «اسلام منهای روحانیت» باور داشت اما انقلابی که با آموزه های او درگرفت عملا موجب به قدرت رسیدن روحانیون شد. البته تصور او از روحانیت، بخش محافظه کار آن بود و گرنه با چند روحانی انقلابی دوستی نزدیک داشت.
با این که غالب روحانیون ارشد و مراجع میانه ای با اندیشه های دکتر شریعتی نداشتند و حتی گفته می شود مهندس بازرگان به توصیه آیت الله مرعشی نجفی اعلامیه در نقد او را در کنار مرتضی مطهری امضا کرد – هر چند امضای خود را بعدتر پس گرفت- اما آیت‌الله خمینی اگر چه در تایید شریعتی سخن نمی گفت اما مانند برخی دیگر علیه او هم موضع نمی گرفت و در این باره خواست مهم ترین دست پرورده مکتب فکری خود – مرتضی مطهری – را اجابت نکرد.

چرا که امام می دانست، شریعتی است که با قرائت انقلابی از اسلام جامعه را از خمودی و خموشی بیرون آورده و موتور محرک آن شده است و خود امام هم با اسلام سنتی گاه اصطکاک داشت.
اگر موضع امام مانند برخی روحانیون و مراجع همچون استاد مطهری علیه دکتر شریعتی بود هیچ گاه روحانیون جوان تر و نزدیک به امام چون آیت الله بهشتی و آیت الله خامنه ای آن قدر از او دفاع نمی کردند.
آنان که می پرسند چرا با قدرت یافتن اصول گرایان از دهه دوم جمهوری اسلامی نام خیابان شریعتی به قوت خود باقی است احتمالا از عمق علاقه دومین رهبر جمهوری اسلامی به او با وجود برخی انتقادات خبر ندارند و نمی دانند حتی شنیده شده یک بار به سید حمید زیارتی (مشهور به روحانی) خرده گرفتند که چرا شریعتی را متهم به همکاری به ساواک می‌کنید و با عتاب، خطاب به او گفته اند: این حرف ها به دکتر نمی‌چسبد.
همین لفظ «دکتر» از علاقه به شریعتی حکایت می‌کند. دوستداران او از این استاد تاریخ دانشگاه که به اشتباه جامعه‌شناس تصور می‌شود با لفظ « دکتر» یاد می‌کنند. آن روزها البته شمار دکترها این قدر زیاد نبود!
شریعتی با اتهامات گوناگون رو به رو بوده است. برخی او را سوسیالیستی می‌دانند که در فرانسه با آموزه‌های فرانتس فانون آشنا شد و دانست که در جامعه مذهبی باید متناسب با باورها قرائت انقلابی داشت و شخصیت‌هایی چون ابوذر، عمار و یاسر را احیا کرد.

جالب است بدانیم در سال ۵۱ سید احمد خمینی قصد داشت نام اولین فرزند خود را «یاسر» بگذارد اما امام این نام را نمی‌پسندد. علت این بود که امام در نجف زندگی می کرد و سید احمد در ایران و در فضای اندیشه های شریعتی و یک سال قبل هم هاشمی رفسنجانی نام فرزند کوچک خود را «یاسر» گذاشته بود. سید احمد به خاطر نظر پدر نام فرزند را به جای یاسر، حسن می گذارد. در سال ۵۷ اما نام دومین فرزند را یاسر می گذارد و امام در نوفل لوشاتو در گوش او اذان می خواند. همین نشان می دهد که آموزه های شریعتی چگونه در نیمه اول دهه ۵۰ خورشیدی بر همه تاثیر گذاشته وفضای فکری را تغییر داده بود.
بعضی که حکومت روحانیون را نمی پسندند می گویند او به نتیجه کار خود آگاه نبود و اگرچه از اسلام منهای روحانیت دفاع می‌کرد و شعار «برادری، برابری، عرفان» می‌داد اما به دنبال حکومت ایدیولوژیک بود و وقتی ایدیولوژی اسلام باشد ایدئولوگ‌ها هم طبعا روحانیون‌اند و او این تناقض را درنیافت.
انقلاب در ۲۲ بهمن ۵۷ و در غیاب شریعتی پیروز شد اما نام شریعتی بر خیابان ها و مکان های مختلف نشست و سپاه پاسداران با ترکیبی از جوانان انقلابی در اولین پوستر خود در زمینه مشکی تصویر سه نفر را کنار هم قرار داد: امام خمینی، آیت الله طالقانی و دکتر شریعتی و ذیل آن نوشت: و ظلمت شب از این سه تن بگریخت…