مجید عابدینی راد چند روزه که همه فکرم رفته به کتابی که درباره زندگی ژان سباستین باخ آهنگ ساز معروف آلمانی خوندم. بیشتر تمرکز ذهنم دور و بر پدیده شیفتگی و اشتیاق وافر و عشق ورزی به کاری هنری یا علمی و نحوه انتقالش به غیر می چرخه! در اون کتاب این طور […]
مجید عابدینی راد
چند روزه که همه فکرم رفته به کتابی که درباره زندگی ژان سباستین باخ آهنگ ساز معروف آلمانی خوندم. بیشتر تمرکز ذهنم دور و بر پدیده شیفتگی و اشتیاق وافر و عشق ورزی به کاری هنری یا علمی و نحوه انتقالش به غیر می چرخه!
در اون کتاب این طور نوشته شده بود که توی خانواده او عشق به موسیقی از روستازاده ای به نام «وِیت باخ »شروع شده! شخصیت آقای وِیت باخ خیلی منو تحت تأثیر قرار داد. این فرد در منطقه تورینگ در یکی از شهرهای قرون وسطایی آلمان زندگی خیلی محقری رو می گذرونده و شغل اصلی ش آسیابانی بوده. این مرد خیلی هم آدم زحمتکش و با محبت و مردم دوستی بوده!
می گن این شخص به خاطر این که از اقلیت پروتستان بوده و تحت آزار و اذیت قرار داشته، با خانواده اش در قرن شانزدهم از مجارستان یا اسلواکی فرار می کنه و به آلمان پناهنده می شه. او با تمام وجودش شیفته موسیقی بوده و هیچ وقت از سازهاش، که نوعی سنتور بوده، جدا نمی شده! در وقت های فراغت آهنگ های محلی و ملی رو می نواخته و توی جشن ها گاهی آوازخوان ها رو هم همراهی می کرده، و از قرار خیلی هم کارش رو هنرمندانه انجام می داده!
حالا جالب این جاست که این دلبستگی شدید او به موسیقی، هم از راه آموزش مستقیم و هم به صورت ارثی، به فرزندانش و به نوه هاش و حتی به نتیجه هاش و نسل های بعد تر انتقال پیدا می کنه! و خلاصه بیشتر این بچههای پرورش یافته زیر دست خودش و دیگر افراد خانواده موسیقی دان و نوازشگر موسیقی از آب در می آن!
توی خانواده ش بعضی هاشون ویلون می نواخته اند و بعضی هاشون به آواز رو می آرن و برخی از اونها فلوت و سازهای بادی می زده ان، و چندتاشون هم ارگ می نواخته ان و حتی توی این خانواده بعضی هاشون از زمره آهنگ سازان و رهبران ٍ دسته های موزیک می شن!
به مرور زمان خیلی هاشون به شهرهای دیگه آلمان پراکنده می شن! حتی بعضی هاشون به خارج از آلمان سفر می کنن…! چه در دربار شاه و چه در خدمت شاهزاده ها و کلیسا و مردم شهرها به صورت آماتور یا حرفه ای همه بچه ها به موزیک می پرداخته ان…!
توی تورینگ تعداد موسیقی دان های خانواده باخ اونقدر زیاد می شن که گویا اونجا مردم هر کسی رو که موسیقی می نواخته «باخ» خطاب می کرده ان!
توی جمع باخ ها، ژان سباستین، که متعلق به نسل هشتم این خانواده از زمان مهاجرت وِیت به آلمان بوده، سرنوشتی استثنایی پیدا می کنه! بعضی از متخصص های مطرح که او رو مهم ترین آهنگ ساز دنیا می دونن. از نسل های بعد از ژان سباستین، باز چهار تا شون در موسیقی شناخته شده هستن!
حالا اگه برگردیم به زندگی ژان سباستین یه مشخصه او این بوده که توی دوره خودش، اوایل قرن هجدهم، یکی از بهترین نوازنده های ارگ و کلاوسن بوده که بعید به نظر می رسه که کسی روزی در نوازندگی این سازها رو دست او پیدا بشه! به زدن ویلون و آلتو هم تسلط کامل داشته. یعنی هم از بهترین خالق های برنامه و آهنگ برای ارکستر بوده و هم از بهترین نوازنده و تعلیم گر های این ادوات موسیقی بوده! از طرفی هم به موزیک کلاسیک ایتالیا و فرانسه آشنا بوده که خودش به اندازه یه اقیانوسه! حالا تازه توی عالم خلاقیت یک نوع شیوه نواختن ارگ هم خودش اختراع کرده بوده…! از نظر پشتکار و انرژی هم بیشتر از هزار آهنگ ساخته که فقط دویست تا پرده برای ارگ نوشته یا همه این حرفا، اما من راستش اون قدر شیفته ی شخصیت خود این آقای وِیت شدم که دیگه فکرم بکل از ژان سباستین بیرون اومد!
خوندن این مقدمه از سرگذشت خانواده باخ برام به مراتب مهم تر از راه هایی که خود سباستین در زندگیش رفته و تحولاتی که در موزیک بوجود آورده شد!
یعنی غریبی این قصه واقعی اینه که عشق ورزی به هنری خاص، تا چه حدّ می تونه تأثیر عمیق روی جامعه بذاره و از یک آدم به واقع شیفته، تا چندین و چند نسل بعدش، اون هنر خاص منتقل بشه! توی مورد این خانواده قضیه خیلی درس آوره چون انعکاس شیفتگی وِیت از طریق سباستین به تمام موسیقی دان های بزرگ دنیا منتقل شده و کماکان داره می شه! بعد هم همٌت و پشتکاری که همراه با این عشق ورزی به موسیقی توی این خانواده بوده به صورتی باز راه انتقال خودش رو به همه اعضای خانواده پیدا کرده. چون سختی زندگی ژان سباستین که در نوجوونی یتیم می شه از وٌیت کمتر نبوده!
با همه فقر و سختی کارش امروزه هر کس به سمت موزیک می ره خواه ناخواه باید با نت های باخ که برای تدریس ساز های مهم تهیه شده ان، آشنا بشه!
دست آخر می بینیم شیفتگی وِیت از چهار صد سال پیش تا بحال از یه شهر کوچکی توی آلمان به همه ی فرهنگ های دنیا سرایت کرده! انگاری که وِیت بدون آشنایی با نظامی و حافظ به همه درس هاشون عمل کرده باشه! خوب که قضیه رو آدم حلاجی می کنه می بینه جهانگیری وِیت آسیابان با بهرام و اسکندر هم برابری می کنه! این خیلی مهمه وقتی آدم بدونه که راه عشق و مشتاقی رو رفتن آخرش به جهانگیری می رسه! چه باک که هشت نسل یا ده نسل اون طرف باشه، از طرفی هم موقعیت اجتماعی خانواده وِیت به عنوان مهاجر و نیاز به جا افتادن و مورد قدردانی قرار گرفتن و بوجود آوردن فضای همبستگی … عوامل متعددی بوده ان که احتمالاً استفاده از موسیقی رو براشون الزام آور هم می کرده!
٭ ٭ ٭
این فکرها خاطرات زیادی از تجربه های خودم رو برام زنده کرد؛ زودتر از همه رفتم سراغ یکی از هم شاگردی هام به اسم خسرو، وقتی توی سال های اوٌل دبیرستان بودم. تا کلاس نهم با هم بودیم و بعد از اون دیگه ازش بی خبر موندم! پدر خسرو نانوایی بربری داشت و توی ده نارمک که اون زمان ها از بقیه محله ها خیلی فقیرتر بود زندگی خیلی سختی رو داشتن! خسرو یکی از مخ های ریاضیات بود که معلٌممون همیشه می گفت به حتم او روزی یکی از دانشمندان مهم ایران خواهد شد! براش بعضی وقت ها کتاب های دانشگاهی خودش رو از خونه می آورد و بهش قرض می داد!
چون هم مسیر بودیم بعد از مدرسه گاهی من به همراهش تا نزدیک های خونه شون می رفتم اما حیوونکی روش نمی شد من رو توی خونه شون، که می گفت یه قسمتش روی تنور دکان باباش قرار داره، ببره! خودش هم مجبور بود برای نون پختن غروب ها و صبح های زود به پدرش کمک کنه تا جایی که گاهی از خستگی سر کلاس چرت می زد!
یه بار ازش پرسیدم چه جوری شده که او اینقدر توی ریاضیات پیشرفت کرده؟ گفت شب ها که هفت تا برادر و خواهر های کوچکترش می خوابن، با باباش که او هم شیفته ریاضیاته می شینن و مسئله حل می کنن! همش نگرانیش این بود که پدرش نتونه شهریه مدرسه رو بده و او مجبور بشه درسش رو ول کنه!
حیف که خونه هامون نسبت بهم خیلی دور بودن و اون زمان ها منطقه نارمک بیابونی بود و خیلی آمد و شد ها به خصوص شب ها خطرناک بود! خیلی دلم می خواست بیشتر با خسرو و پدرش معاشر باشم! برای من خودش و پدرش، که هیچ وقت ندیده بودمش، یه حالت قهرمان های ملی رو داشتن!
از اون جا فکرم رفت توی خانواده حسین نزدیکترین دوستم که پدرش و پدر بزرگش توی تحقیقات ادبیات و اسلام شناسی و تاریخ جایگاه های مهمی در ایران داشتند! یک جور زندگی باهاشون و توی فضای کتابخونه بی نظیر پدرش هزار و یک چراغ رو در دلم افروخته بود! همه آرزوم این بود که یه روز مثل او شخص مهمی بشم و دور و برم همش کتاب باشه….
من همیشه علاقه داشتم با آدم های استثنایی که توی دلشون شعله های عشق و شیفتگی به کاری یا چیزی سر می کشه آشنا بشم، و در بهترین شرایط تا حدّ امکان باهاشون زندگی کنم! خوشبختانه این امکان زندگی توی خانواده حسین، که منو مثل بچه های خودشون می دونستن، از من هم یه آدم شیفته ساخت!
از طرفی هم بابا بزرگ خودم هم از عاشقان سینه چاک روزگار خودش بوده که توی محیط ایران اون روزگار اثرات مهم و ماندنگاری رو گذاشته بوده، پدر بزرگی که هیچ وقت نشناختمش، برافروزنده همه انگیزه های خلاقیت در من بوده و هست! شاید ناخودآگاهانه به دنبال رسیدن و آشنایی هر چه بیشتر با شخصیت او همیشه بوده ام، که این قدر شناخت راه و زندگی هنرمندها و آدم های خلاق و آشنای به هنر و فنون مختلف برام مهمه!
٭ ٭ ٭
توی تجربه های زیادی که توی زندگی با آدم های مشتاق داشته ام این حس رو پیدا کرده ام که خود زیبایی اون چه که در فضای درونی و اطراف این جور آدم ها، مثل یک هاله احاطه گر به وجود می آد، خیلی تکاندهنده تر و دگرگونی آور تر از نفس هر هنری ست! از این راه و زاویه نگاه آدم می بینه که اشتیاق و شیفتگی وِیت و هنر بی نظیر ژان سباستین باخ هر دو برای انسانیت در یک رده از اهمیت هستن، و بلکه هم باید ارزش بالا تری رو به خود کُنده های اثر گذار داد تا دود دنیاگیری که ازش شون بلند شده و می شه!
پاریس- ۳ آوریل ۲۰۲۱