/هومن حکیمی صبح با این جمله که اومد توی ذهنم از خواب بیدار می‌شم؛ «زندگی، منشوری است در حرکت دوّار…». فکر کنم «هانیکو» همچنان درگیر بدبختیاشه وگرنه چه معنی داره این جمله تیتراژ سریالش، هنوز توی سر من باشه؟ اصلا من خودم هزارتا بدبختی و گرفتاری دارم. به من چه که هانیکو به اندازه «اوشین» […]

/هومن حکیمی

صبح با این جمله که اومد توی ذهنم از خواب بیدار می‌شم؛ «زندگی، منشوری است در حرکت دوّار…». فکر کنم «هانیکو» همچنان درگیر بدبختیاشه وگرنه چه معنی داره این جمله تیتراژ سریالش، هنوز توی سر من باشه؟ اصلا من خودم هزارتا بدبختی و گرفتاری دارم. به من چه که هانیکو به اندازه «اوشین» مطرح نشد یا از این جدیدی‌ها مثل «یانگوم» هم عقب موند؟ به من چه که توی سریال‌های ایرونی، یه آقا پسری واسه اینکه مورد تعرض یه عده دختر بی‌تربیت قرار نگیره خودش رو از بالکن پرت می‌کنه پایین ولی هیچیش نمی‌شه و مثل گربه روی زمین فرود می‌کنه؟! اینها همه‌ش مربوط میشه به تکنولوژی وگرنه اگه هانیکو الان هم نقش بازی می‌کرد، حکما مجبور می‌شد که…، بی‌خیال، ولش کن!

بعد از بیدار شدن به این شکل منشوری، گوشی تلفن همراهم رو چک می‌کنم. یکی از بچه‌ها پی‌اِم داده که زودی اپلیکیشن «سرهنگ علیفر» رو نصب کنم! نصب می‌کنم، خود خودشه لامصّب! از آنچه که در تلویزیون می‌بینیم هم نزدیک‌تر شده و خفن‌تر! مدام یادآوری می‌کنه که بهترین گزارشگر و بهترین مفسّر و بهترین مربی و بهترین داور و بهترین آنالیزور در روی کره زمینه! بک‌گراند صفحه‌ش هم چند تا عکس فتوشاپی مخلوطه از «سرآلکس فرگوسن» و «فابیو کاپلو» و «ممّد مایلی‌کهن» که وسطش عکس خود سرهنگ با اون موها و سبیل خوشگلش، خودنمایی می‌کنه! توی یک قسمت از این اَپ هم بخشی رو تعبیه کرده که مستقیم میشه از سرهنگ وصل شد به مسابقه خنداننده شو «رامبد». زیرش هم به رامبد پیشنهاد داده که «جناب‌خان» رو از برنامه حذف کنه و اونو بیاره جاش! توی قسمت «چگونه گزارشگر پخش زنده فوتبال‌ بشیم؟» هم توصیه کرده که تاکید روی مسخره کردن تاکتیک مزخرف چهار‌چهار‌دو است؛ حتی اگه دوتا تیم مسابقه مورد نظر اصلا از این تاکتیک استفاده نکرده باشن! به جواد و عادل و مزدک هم پیام داده که قبل از اینکه حتی شماها به دنیا بیاین و حتی قبل از اینکه اصلا فوتبال اختراع بشه، خودش داشته به فوتبال فکر می‌کرده!

از رختخواب می‌زنم بیرون و درحالی‌که لنگه جورابم رو از روی تنها تخم‌مرغ موجود در یخچال برمی‌دارم تا صبحونه درست کنم، از رادیوی روشن اتاق، صدای جایی رو می‌شنوم که توش انگار دارن درباره یه چیز مهمی بحث می‌کنن. یه کم بعد، درست وقتی که متوجه شدم روغن تموم شده و تخم‌مرغ به فنا رفته، می‌فهمم که صدا مربوط میشه به جلسه استیضاح وزیر کار توی مجلس به شکل زنده و مستقیم! منتها نمی‌دونم چرا اولش فکر کردم صدای میدون میوه و تره‌باره! می‌شنوم که یکی داره درباره کتاب «شازده کوچولو» حرف می‌زنه، و همزمان چند نفر دارن هو می‌کنن و با انگشت… (این قسمت انگشت رو تصور کردم چون رادیو که تصویر نشون نمی‌ده!).

یه روزایی هست که فقط هست؛ جمله سنگینیه ولی لازم بود اینجا مطرحش کنم. از خونه می‌زنم بیرون و گردوغبار ظهرگاهی همراه با مقادیری دود و ترافیک می‌خوره توی صورتم. وقتی می‌رسم به محل کارم، مدیرمون، همون دم در حالم رو می‌گیره. نمی‌دونم چرا بعد از این همه مدت، هنوز به تاخیر من عادت نکرده. برام برای هزارمین بار درباره تعهد و احساس مسئولیت و نظم حرف می‌زنه بااینکه می‌دونه به بند کفشم هم حساب نمی‌کنم! البته ته دلم این همه مداومت و اصرار و تلاشش رو برای سربه‌راه کردنم تحسین می‌کنم ولی حتما شما هم قبول دارین که کار احمقانه‌ایه! الآن قرن‌ها از کاربرد اون جمله حکیمانه «سحرخیز باش تا کامروا باشی» می‌گذره ولی بعضی‌ها اصرار عجیبی دارن که کاربرد داره. احتمالا این دوستان اصلا از اخبار و وقایع اطلاعی ندارن که این روزها با یه تلفن، اونم ساعت ۱۲ ظهر از توی خونه هم می‌شه میلیاردها تومن کاسب شد و دیگه لازم نیست صبح زود تا بوق سگ زحمت کشید برای یه لقمه نون حلال! حالا درسته که من با یه تلفن حتی نمی‌تونم ۱۰هزار تومن به حسابم اضافه کنم و تازه واسه پرداخت قبض تلفنم هم دچار اشکالم اما خب هر قانون و قاعده‌ای، یه استثناهایی هم داره دیگه!

اصلا امروزه روز، دور، دوره استثناهاست. یعنی استثناها، شدن اصل و اصل‌ها استثنا هستند! ببخشید که هِی جمله سنگین و پرمعنی میگم براتون ولی لازمه که در جریان باشین! توی دفتر محل کارم سعی می‌کنم تمرکز کنم که یکهو دوستِ دخترم زنگ می‌زنه (دقت کنین لطفا، گفتم دوستِ دخترم نه دوست‌دخترم! منظورم دوست اجتماعیه!) و میگه که شب قراره کنسرت خیابانی برگزار بشه. با خوشحالی میگم؛ «ایول، پس همایون شجریان بالاخره کار خودش رو کرد» اما اون میگه؛ «نه بابا، منظورم جواد خیابانیه!». یعنی شما فکر کن که کارمون به کجا رسیده که جواد خیابانی داره کنسرت خیابانی برگزار می‌کنه!

شب، خسته و داغون می‌رسم خونه. یکی از شبکه‌های ماهواره‌ای همسایه‌مون داره درباره استیضاح امروز وزیر کار در مجلس تحلیل پخش می‌کنه. تمرکز و تاکیدشون هم روی کتاب شازده کوچولوئه! برام عجیبه اما صدای کارشناس این شبکه خیلی شباهت داره به صدای سرهنگ علیفر خودمون! شام نخورده، می‌خوام بخوابم پس تمرکز می‌کنم روی موسیقی تیتراژ سریال «پدر» چون واقعا دیگه تحمل شنیدن منشور دوّار رو ندارم، خیلی خز شده!