مجید عابدینی راد رضا باور کن خنده داره که آدم بخواد از کارایی که نتونسته در زندگی انجام بده، یا به هر دلیلی نیمه کاره رهاشون کرده، ناراحت بشه! بی کار بشینی بُرد و باخت های توی دنیا و مسائل گذشته رو به حساب بیآری!؟ ول کن بابا! حوصله داری ها! رضا در جواب […]
مجید عابدینی راد
رضا باور کن خنده داره که آدم بخواد از کارایی که نتونسته در زندگی انجام بده، یا به هر دلیلی نیمه کاره رهاشون کرده، ناراحت بشه! بی کار بشینی بُرد و باخت های توی دنیا و مسائل گذشته رو به حساب بیآری!؟ ول کن بابا! حوصله داری ها!
رضا در جواب پیامم نوشت: ببین، مسئله من الان بیشتر سر اینه که چرا بعد از بازنشتگی و فوت برادر بزرگم، قهوهخانه بابام رو این قدر ارزون فروختم! انگار قبلاً بهت گفته بودم که بعد از پرداخت سهم خواهر و برادرام، از مایه ای که برا خودم باقی موند، همین خونه ای که الان توشیم رو خریدم. البته دو سالی سعی کردم که قهوه خونه مون رو یه جورایی بچرخونم، اما خب برام سخت بود و آخرش ول کردم! نیمه کاره رها کردن این کار، راستش یه کم هم بخاطر حرف این و اون و فشارهای ناشی از سر و کله زدن با آدم های معتاد و دردسر ساز محل پیش اومد.
نوشتم: به نظرم اون قدرها هم که می گی بد عمل نکرده ای، بالاخره یه جور خودت رو از قید ِ بارها و تعهدات خانوادگی ای که روی دوشت سنگینی می کرده، خلاص کرده ای! حالا یک کم ارزون تر یا گرون تر، اونش خیلی مهم نیست!
رضا نوشت: ببین، حرفم سر اینه که به جای سعی بیشتر در گردوندن اون دکون به اون بزرگی و پر درآمدی، ناغافل تصمیم به متوقف کردن این کار گرفتم و بعدش خودم رو اجیر حاجی و مسافرخونه ش کردم! اون هم با چندر غاز حقوقی که ماهیانه بِهِم می ده! در صورتی که او توی این مدت همون مسافرخونه فکسنیش رو تبدیل کرده به سه تا هتل تر و تمیز ِ هفت هشت طبقه ای توی محل!
البته درست می گی که از زمان فروش دکون بابام به بعد، خودم رو کمی سبک تر احساس می کردم و می کنم! چون شده بودم تنها نون درآر برای کل ورثه! ببین، به غیر از خود زندگی که بالاخره تموم شدنی ست، این رو درست نمی دونم که ما آدما انتظار تموم کردن امور دنیایی رو از خودمون داشته باشیم! متوجه ای؟
خب تو هم، بعد از دو سال تجربه در قهوه خونه پدرت، دیده ای که اون کار و فضاش با روزگار ت نمی تونسته بسازه و ولش کردی! من قضاوتم اینه که ول کردنش کار خوبی بوده! به جای تا بوق سگ به آدم های جور و واجور خدمت کردن، تو به دو تا بچه های گُلت و زن مهربونت رسیده ای! چی بهتر از این!
اصلاً باور کن نمی دونم این فکر از کجا توی کله ما آدم ها جا گرفته که هر کار و مسیری رو باید تا انتها بریم! کدوم انتها؟ برای به کجا رسیدن؟ که نفعش به کی برسه؟ یه بار یادمه که گفتی برای تو به انتها رسوندن، معنی مرگ می ده و خیر رو توی نیمه کاره رها کردن امور می بینی!
نوشتم: والا درسته، اما اون حرفو من فقط از جهت توجیه ِ چرایی مسئله خودم آوردم! شاید بهتره بگم؛ خیر رو توی آویزون گذاشتن کارها می بینم!
رضا نوشت: الان، اما متوجه شدم که تو دنبال راه و کار موقتی ای هستی که دارای استمرار و دوام در طول زمان باشه!
نوشتم: راستش من روی این اعتقادم که بنیاداً کیفیت و خواست انجام یه کاره که دارای اهمیته و نه تمومی یا عدم تمومی اون کار خاص! می دونی، چون خواست و نیت ها معمولاً عمری طولانی دارن! البته من درسی برای هیچ کس ندارم اما فکر می کنم آدم باید آزادانه هر راهی که با روزگار درونش جوره رو بره، همین و بس!
حالا بین خودمون باشه، من از اون کارهایی که روزی یک جوری اسم تموم شده بهشون داده ام، بیشتر ناراحتم تا ول شده ها! به خودم می گم کاشکی نیمه کاره باقی شون گذاشته بودم و به کسی هم نشون شون نداده بودم!
از طرفی امروز هی دارم بار ِ کارهای نیمه رها شده ام رو با خودم می کشم! برای تو توقف کارات در اداره راه آهن و یا دو سال مدیریت قهوه خونه بابات باری به اون صورت برات باقی نگذاشته ان! اما من مونده ام که با این همه سند و مدرک سال ها کار روی یک موضوع چی کار کنم! الان دیگه برام جا افتاده که عمر نوح نخواهم داشت تا روزی اون طور که باید به همشون بپردازم! می فهمی، بعد هم جای نگه داری شون رو اون طورا ندارم…!
رضا نوشت: می دونم که نگه داشتن اسناد و مدارک اون کارهای ول شده، با این که امروز برات حالتی بیهوده و جا گیر پیدا کرده ان، خیلی اساسی هستن و به نظرم بهتره از شون جدا نشی! چون از اون طرف آخه وجودشون یادآور راه هایی هستن که پیش از این رفته ای!
مگه همیشه نمی گفتی که مسیر های آدم توی زندگی مهمتر از رسیدن به هر جایی و بدست آوردن هر چیزی هستن! این طوری دائماً می دونی که چه مسیرایی تو رو به این جایی که امروز هستی رسونده ان، و می تونی به بعضی قسمت هاش دوباره مراجعه کنی!
نوشتم: رضا فکر کنم که حق با توست! الان به خودم داشتم می گفتم آخرش همه راه های رفته شده تا هر حد و اندازه ای برام لازم بوده ان تا به قول تو، توی جایی که امروز هستم قرار بگیرم!
نمی شه گفت که من دنبال کمال مطلوب نبوده ام، اما برام رسیدن به هر مطلوبی هم می دونسته ام که تنهایی و بدون یه حرکت جمعی بدست اومدنی نیستن، اما بدبختی اینه که چرخ دنیا روی کارهای تموم شده می گرده و طبیعی هم به نظر می رسه که مدرسه ماها رو برای انجام کار های به ثمر رسیده و قابل بهرهبرداری، تربیت کنه! ارزش گذاری های جامعه و جایزه هاش هم فقط برای ارجح شمردن کار های به انجام رسیده هستن!
توی دنیای هنر، اما تا اندازهای می شه به خودت جرأت و آزادی طفره رفتن از این قاعده رو بِدی! الان فکر کنم علت این خود خوری های تو هم روی همین نیمه کاره رها کردن باشه!
رضا نوشت: یعنی می خوای بگی من به خاطر سرزنش ها و حرفای نزدیکانم دارم خودخوری می کنم که چرا اون دکون به اون مرغوبی رو فروختم…!؟
نوشتم: خب اینم امکان داره که تو در درون خودت با این مسئله فروش هیچ مشکلی نداشته ای، و تازه، جدا شدن ازش برات خوب هم بوده، اما بدبختی بزرگتر، خارج از قضاوت دیگران، تازه سر اینه که در نهان بشر هم، همین اتصال به سیستم ارزش گذاری جامعه یه جورایی کار خراب کن می تونه باشه!
اون جاست که آدم روی خودش بی خود و بی جهت یه قضاوت غلط بر مبنای عدم کفایت و بی لیاقتی و …می تونه بکنه و حالت افسردگی درش غالب بشه…. برا اینه که بهت می گم ول کن! اهمیت نده چون آدم خودش این میونه هیچ کارست!
رضا نوشت: یعنی می خوای بگی این اوضاعی که توش خودم رو آدمی بی عرضه و دهن بین می بینم تقصیر خودم نبوده!؟ مگه می شه خود آدم هیچ کاره باشه؟
نوشتم: ببین این میونه خیلی سخته مقصری رو تعیین کردن! آخرش مقصر اصلی، سیستم ارزش گذاری جامعه هست! یعنی مسئله قائم به شخص نیست، همه جوامع انسانی هم کماکان پیرو یه جور نظام ارزشی هستن!
رضا نوشت: یعنی می خوای بگی قضاوتی که مردم روی اعمال آدم دارن هرجای دنیا که باشی یکی ست؟ این که برا هر کی من قصه قهوه خونه به مفت فروخته ارثیه بابام رو تعریف کنم، می خنده و سرزنشم می کنه!
نوشتم: فکر می کنم همین طور باشه. و اگه منهم جلوی هر کسی، لیست همه کارهای نیمه کاره ام رو بذارم، می گه که این طرف بدجوری با خودش و دنیا درگیره، حداقل تشخیصش این می تونه باشه که طرف حالت عادی نباید داشته باشه…!
٭ ٭ ٭
ارتباطم با رضا قطع شد، انگار اینترنت از اون طرف از کار افتاد. می خواستم براش بنویسم که این واقعه ها هستن که افسار همه کارای آدمارو تو دست دارن! می خواستم بنویسم رفیق! این چرخ روزگاره که قدرت رو از دست عده ای درمیاره . به گروه دیگه می ده…! تو دخالتی نداری!
خلاصه این طوری حساب کن که برا من توی این دنیا، نه پیروزی ای توی کار و راهی معنی داره، و نه شکست و سرخوردگی ای! نه تموم کردن کاری معنی داره، و نه سر در هوا ول کردنش و پی یک کار دیگه رو گرفتن…. تنها معنی برام افتادن توی راهی ست که بتونه بلکه یه روز وضع خودمون و همنوع هامون رو بهتر کنه تا بلکه توی زندگی هامون یک کم بیشتر صفا بیآره!
پاریس ۱۰ آوریل ۲۰۲۱