در دهه ۱۹۵۰ و سالهای پس از آن، ایتالیا دستخوش دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی بسیار بود؛ گاه از آن با عنوان نوعی انقلاب صنعتی، یا «معجره اقتصادی» یاد میکنند. واسطه اصلی این تغییرات رشد حیرت انگیز نظام تولید کارخانهای بخصوص کارخانههای ماشینسازی بود. اما از دل این تغییرات، نابرابریها و تعارضات اساسی میان بخشهای […]
در دهه ۱۹۵۰ و سالهای پس از آن، ایتالیا دستخوش دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی بسیار بود؛ گاه از آن با عنوان نوعی انقلاب صنعتی، یا «معجره اقتصادی» یاد میکنند. واسطه اصلی این تغییرات رشد حیرت انگیز نظام تولید کارخانهای بخصوص کارخانههای ماشینسازی بود. اما از دل این تغییرات، نابرابریها و تعارضات اساسی میان بخشهای مختلف کشور سر باز زد. به لحاظ تاریخی و سنتی، همیشه تفاوتهایی میان شمال و جنوب ایتالیا وجود داشت، تفاوت در شیوههای حکمرانی، الگوهای کشاورزی و حتی سطح آموزش. تغییرات رخداده در نیمه قرن بیستم این تفاوتها را به یک نابرابری اقتصادی تمام عیار بدل کرد و مهمتر اینکه به غلبه الگوهای زندگی در شمال، الگوهای اقتصادی سرمایهداری، انجامید. این امر نظم سنتی زندگی، به خصوص در نواحی جنوبی کشور بر هم ریخت، اقتصاد معیشتی و تاحدی غیرپولی برچیده شد؛ الگوهای خانوادگی تغییر یافتند و انگار جهان جدیدی متولد شده بود. دولت ایتالیا در همان سالها برنامهای موسوم به «برنامه کاسا» در پیش گرفت تا عقبماندگیهای جنوب را جبران کند، اما این برنامه تنها به هدررفت منابع، به نفع برخورداران و سرمایهداران شمالی انجامید.
رمان کوتاه «ما همه میخواهیم» داستان این رخدادهاست. در این سالها قیمت غلات و محصولات کشاورزی در جنوب بسیار کاهش یافت و با پولیشدن و کالاییشدن بیشتر زندگی، عملاً امکان کار و تشکیل زندگی، بخصوص برای نسل جوان از بین رفت. در نتیجه جنوبیها راهی جز مهاجرت به شمال و کار در کارخانههای آن نداشتند. طبق برآوردها در فاصله سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۷۱، بیش از نه میلیون نفر از جنوب ایتالیا به شمال مهاجرت کردند. وقتی متوجه بزرگیِ این عدد میشویم که بدانیم جمعیت ایتالیا در سال ۱۹۶۰، پنجاه میلیون نفر بوده است. اما این سیل جمعیت، رو به شمال، چه پیش روی خود میدید؟ سختی و مشقت. کسانی که در ابتدا «جایی نداشتند مگر سالهای قطار یا منزل آشنایان». آنها در جستجوی کار و پول وارد چرخه انضباطی و بوروکراتیک کارخانهها میشدند، آزمونهای مختلف؛ جسمانی، روانشناختی. ترس از استخدام نشدن. اما ترسی بیمورد. چون کارخانه در هر صورت شما را استخدام میکرد، نیاز به نیروی کار چنان بود که این آزمونها تنها ادا و اطواری بوروکراتیک و شبه علمی بود و البته مستمسکی برای نظارت بر کارگر و کنترل او. پس از طی مراحل وارد چرخه تولید میشدید. چرخهای با انواع و اقسام سرپرستان که لحظه به لحظه بر کار شما نظارت میکردند. کار طاقت فرسا، وحشتناک، با استراحت اندک که عملاً رمقی برای کارگر نمیگذاشت. از خود بیگانگی محض آدمی. از همه آنچه به تولید مربوط میشد. هیچ علقهای به تولید، آن ماشینها و آدمهایش نداشتند، «فقط منبع درآمد میخواستند». آنقدر سخت که خیلیها با وجود نیاز، رهایش میکردند. رمان روایت راوی بی نامی است که این مسیر را طی میکند، مهاجرت از جنوب، جایی که حالا «بر روی همه چیز قیمت نصب شده بود» به شمال در جستجوی کار. و دیدن فاجعه شمال. و عصیان در برابر این نظم. بخش پایانی کتاب روایت گزارش گونه این عصیان است.
اما اعتراض راوی و هم قطارانش تنها به کارفرمایان نیست، به سمت اتحادیههای کارگری و احزاب کمونیستی هم هست، هم آنها که گویا در نهایت در زمین صاحبان قدرت و سرمایه هستند، هم آنها که به شکل دیگری از بوروکراتیسم راه دادهاند گاه سبعانهتر. آنها هم دائم از آموزش کارگر میگویند و کارگر مهاجر بی سواد را زایدهای میدانند بر فعالیتهای خودشان. همه اینها است که کارگران را عاصی کرده. اعتراض آنارشیستیِ آنها معطوف به برهم زدن تمام عیار قواعد بازی موجود. داستانِ «گمنامانی است به تنگ آمده، و نه قهرمانان»، در نبرد با کارفرمایان، پلیس و البته احزاب کارگری.
کتاب «ما همه چیز میخواهیم»،نوشته نانی بالسترینی توسط ترجمه یوسف نوریزاده در نشر ناهید در ۱۸۸ صفحه به چاپ رسیده است.
٭ ٭ ٭
ما همه چیز می خواهیم داستانی ست سرشار از انرژی و اصالت که به طور همزمان در سه سطح با موفقیت عمل می کند؛ به عنوان یک اثر هنری بهت آور، مستندی از تاریخ، و تحلیلی سیاسی که طنین آن تا تضادهای کنونی استمرار می یابد. هنروری آن در لحن بیان است: کسی که به زبان اول شخص در این داستان حرف می زند بینام است، اما برای ما به هیچ وجه ناشناخته نیست. او صمیمی، گستاخ، و رک وبی پرده است. آکنده از خصوصیات برجسته است، و مملو از مطایبه، و خشم. به نوعی از زبان شعرگونه محلی حرف می زند که تا عمق ذهن رخنه کرده، و همانجا جا خوش می کند. می گوید روی همه چیزهای تازه شهر قیمت خورده بود؛ از روزنامه گرفته تا گوشت و کفش؛ همه چیز قیمت داشت.
نانی بالسترینی (۲ ژوئیه ۱۹۳۵ – ۲۰ مه ۲۰۱۹) شاعر تجربی ایتالیایی، نویسنده و هنرمند تجسمی جنبش Neoavanguardia بود. نانی بالسترینی با جنبش نویسندگان ایتالیایی Neoavanguardia در ارتباط است. او برای مجله Il Verri نوشت، الفابتا را که اکنون از بین رفته است، تأسیس و کارگردانی کرد و یکی از نویسندگان ایتالیایی بود که در گلچین I Novissimi (1961) منتشر شد. بالسترینی در میلان متولد شد. در طی دهه ۱۹۶۰، با رشد گروه و تبدیل شدن به Gruppo 63 ، alestrini سردبیر انتشارات آنها بود. وی از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۲ در Feltrinelli کار می کرد، با ناشران Marsilio همکاری می کرد و برخی از شماره های Cooperativa Scrittori را ویرایش می کرد. در سال ۱۹۶۸، بالسترینی یکی از بنیانگذاران گروه سیاسی Potere Operaio و در سال ۱۹۷۶ یکی از حامیان مهم Autonomia Operaia بود. در سال ۱۹۷۹ ، وی به عضویت در یک گروه چریکی متهم شد و به پاریس و بعدا آلمان فرار کرد.
نانی بالسترینی شاعر و داستان نویس ایتالیایی متولد ۱۹۳۵ در شهر میلان است. او عضو یک گروه آوانگارد و معروف به «دسته ۶۳» بود و به همراه «امبرتو اکو» فعالیتهای ادبی و البته بیشتر در حوزه شعری خود را آغاز میکند. در سالهای ۱۹۷۹درگیریهای دسته جمعی نویسندگان و فعالان مرتبط به جنبش خودگردانخواه، متهم به عضویت در یک سازمان مسلحانه مخفی میشود و به کمک قانون دکترین میتران (فرانسوا میتران رییسجمهور وقت فرانسه) از مرز میگذرد و وارد خاک آن کشور میشود. که این ماجرا به اختصار در مقدمه کتاب هم آورده شده است. او در آنجا پناهنده میشود. بعدها البته تبرئه میشود و به خاک خودش برمیگردد. ایشان یک شاعر تجربهگرا، مارکسیست و فرمالیست و یک نقاش آوانگارد و فعال سیاسی بود. در دهههای( ۶۰-۷۰) از جنبشهای کارگری و اتحاد با زنان و دانشجویان حمایت میکند. این کتاب نخستین رمان اوست است که به مبارزات کارگری خودرو سازی شرکت فیات آن سالها و شکلگیری نطفههای جنبش سراسری کارگری میپردازد و در آن سالها یکی از پرفروشترین کتابها میشود و بلافاصله به چند زبان مطرح دنیا ترجمه میشود که ترجمه من از زبان انگلیسی است این کتاب بوده است.