مجید عابدینی راد چه عالی که اوضاعت این قدر خوبه! کاشکی رضا تهرون بودم و باهم یه گشتی توی خیابون مختاری می زدیم! خیلی دلم هوای پرسه زدن و سرک کشیدن به دکان ها و گپ زدن با کاسب کارهای محله مون رو کرده! به خصوص سر شب ها که جنب و جوش اهل […]
مجید عابدینی راد
چه عالی که اوضاعت این قدر خوبه! کاشکی رضا تهرون بودم و باهم یه گشتی توی خیابون مختاری می زدیم! خیلی دلم هوای پرسه زدن و سرک کشیدن به دکان ها و گپ زدن با کاسب کارهای محله مون رو کرده! به خصوص سر شب ها که جنب و جوش اهل محل یک حالت گرمی با نشاطی رو بوجود می آره.
رضا نوشت: بابا چی شد؟ انگاری به کل ناپدید شده بودی!؟ با خودم گفتم شاید محبوبه به سراغت اومده باشه که از همه این طور فاصله گرفته ای!؟ نوشتم: رضا، اذیت نکن! تو که می دونی، من عشق و عاشقی هام همش توی نوشته و حرف و قصه می گذره! آدم باید بدونه که از عشق چی می خواد؟ اما خب راستش همینه که همه این مدت توی یه دنیای خلاقیت با محبوبه روز و شب می گذروندم! این هم درسته که یه همچی مواقعی که از زمین و آسمان برات جواهر می رسه، نمی شه ول کنی و نگاهت رو به سمت دیگه ای ببری!
رضا نوشت: خب، پس یه جورایی باهم بوده اید و من اشتباه نکردم! حتماً باید به کلی کشفیات جدید هم رسیده باشی! دیگه از این بهتر نمی شه!
نوشتم: ببین! بهت که گفتم من و محبوبه داریم خودمون رو برای یه سفر طولانی توی قصه های نظامی آماده می کنیم. فعلاً هنوز توی مقدماتش هستیم! می خوام این بار بی گدار به آب نزنم! یک جورایی شاید زیادی ملاحظه کار شده ام! رضا نوشت: والا ملاحظه کاری به تو یکی که اصلاً نمی آد! بعد از یه عمر بی گدار تاختن که نمی شه به یک باره رفت توی جلد آدم های ملاحظه کار! اما این خیلی حال غریبیه که هر بار تو از عشقت یه خبری به هر شکل برات می رسه، چه به صورت نوشته و یا صدا، می افتی به خلاقیت و کشف های تازه! اون هم بدون این که دیداری توی کار باشه!
نوشتم: آره. خب این خاصیت اصلی عشقه! با این حال من خودم هم هر بار تعجب می کنم و مبهوت می مونم که از چه راهی همه این انرژی و پویایی بهم منتقل می شه! من به هر کی می گم هر روز بدون استثنا پای پیاده از شمال پاریس می رم تا جنوبش و برمی گردم و تازه وسط راه هم موقع برگشت یک ساعت شنا می کنم، باورش نمی شه! همه این توان غریب فیزیکی با رسیدن دو تا پیام از یار دلبندم…! الان درست دو ماه می شه! حالا توی همین مدت کوتاه تونستم خیلی از شعرهای مثنوی و غزلیات شمس رو هم تحلیل کنم و به دهها کشف بسیار مهم توی بررسی هام برسم! مثلاً فهمیدم که مولانا به همه اسرار شعرگویی نظامی کاملاً آشنایی پیدا کرده بوده و شعرهای خودش رو هم بر اساس شیوه ابداعی او، مطابق با شیوه حرف آوری خواب، سامان داده بوده!
رضا نوشت: یعنی قبل از حافظ، مولانا شیوه کار و فکرهای نظامی رو فهمیده بوده و توی شعرهاش همون راه ها رو رفته! نگا کن! البته این خیلی کشف گنده ایه! حالا بدون این اطلاعات کلی، به کارات هم کمک می تونن برسونن! مگه نه؟
نوشتم: آره. خیلی. چون مولانا هم از این راه شعراش رو نظام دار کرده، اونم با یک دقت خیلی بالا! فقط رضا بدبختی اینه که نصف بیشتر مثنوی هم شعرهای الحاقی ست که به کل با نظام او نمی خونن!
حساب کن که از یه دفتر ۴۰ صفحه ای یه کتاب ۴۰۰ صفحه ای براش درست کرده باشن! کار یه فرقه ای خاص از دراویش و محافل صوفی گری و عارف های از هر نوع و این ها بوده! اونچه که به قلم خود مولانا امروز به اسم مثنوی معنوی شهرت داره در اصل قصه های بسیار کوتاهی بوده اند که در مجموع به ده تا هم نمی رسند! بقیه نوشته ها احتمالاً از شاگردانش و دور و بری هاش بوده! حجم مداخلات در مورد او هم واقعاً سرسام آوره، اما توی غزلیات شمس فکر می کنم دستبرد ها به نسبت خیلی کمتر باشن!
رضا نوشت: آهان فهمیدم! چون تو فهمیده ای که تکنیک کار مولانا با نظامی یکی بوده، آمده ای و همون شیوه بررسی و گرد زدایی که برای رسیدگی به خمسه داری مورد استفاده قرار می دی رو در مورد اشعار مولانا هم به کار برده ای! پس بابا توی این دو ماه یه بساط عیش و عشرت جانانه ای با محبوبه ات داشته اید! چه با حال! کاشکی اون قدر خدا عمر بهت بده و محبوبه رو هم در کنارت نگه داره که یه سامان جانانه هم بعد از اتمام خمسه به آثار مولانا بدی!
نوشتم: رضا باور کن عین همون نشاط بهرامی با پیکره هایی که او زیر گنبد هاش داشته! درست به جون تو مثل خود نظامی که با نگاه به حرف عشق، هر روز یه نوآوری و کشف جدید می کرده! نمی دونی چه کیف بالایی از این همه سر مستی بردم! می دونی رضا حرف عشق شهامت و بی باکی آدم رو ده برابر می کنه! اگه محبوبه رو در کنارم نداشتم غیر ممکن بود که بتونم به این رازها در کار مولانا پی ببرم!
رضا نوشت: ببین خیلی ساده ، تو به چی می گی «حرف عشق»؟
نوشتم: خیلی ساده بهت می گم که؛ حرف عشق همون حرفی ست که از دهان معشوقه ات خطاب به تو گفته می شه! به فرض محبوبه عادی ترین حرف های ممکن رو می تونه بزنه اما برای من اونها زیبا ترین کلام های عاشقانه هستن! هر چی که بگه فرق نمی کنه! مهم قبول جایگاه هایی ست که او در قبال من داره! به فرض حتی اگر سکوت بین ما حاکم بشه اون سکوتی عادی نیست و دارای ماهیتی عاشقانه و دارای باری خاصیه. متوجه ای؟ کار عاشق هم تعبیر حرف ها و نشانه آوری ها و یا سکوت یارشه!
رضا نوشت: این طور که متوجه می شم محبوبه فقط قبول کرده که تو عاشقش باشی و براش حرفا و قصه های عاشقانه بنویسی یا بفرستی! یعنی بکل توی این رابطه هیچ جور احساسات و خواست باهمی نقشی ندارن! پس قضیه به کل در کنار واقعیت براتون داره می گذره، اما با این وجود عشقی به این بزرگی ازش زاده شده! به نظرم این خیلی پدیده غریبیه!
نوشتم: ببین رضا، اگه قضیه در کمال صداقت و رو راستی نباشه هیچ اتفاقی از این دست نمی تونه پیش بیآد! انرژی ای که عشق تولید می کنه به اندازه یک کوه بزرگه و باید بتونی کانالیزه اش بکنی! یعنی فقط باید بتونی بهش جهتی در راه خلاقیت بدی و ازش برای کشف عالم درون خودت و دنیای پیرامونت و به خصوص حرف های عاشقانه بزرگان ادب بهره ببری!
توی همچنین وضعیه که کوچکترین کلام یار، حکم بالاترین و درس آورترین حرف رو پیدا می کنه! حرفش برات مداوا گر هر دردی می شه و باز کننده هر گره ای! انگاری که از حرفاش جواهر بیرون بریزه! درسته که به قول تو رابطه در کنار واقعیت داره می گذره، اما برای من که عاشقم، دیگه دیوار جدا کننده ای بین واقعیت و خیال وجود نداره، و اون چه در وجودم می گذره عین واقعیته!
رضا نوشت: این خودش خیلی دستاورد بزرگیه که می شه عشق رو به صورت قراردادی با کسی بوجود آورد!
نوشتم: خب فکر می کنی کشف نظامی برای اولین بار غیر از همین بوده که از راه پاکسازی درون آدم می تونه، چه در رابطه با خودش و چه در رابطه با آدم های دیگه، توی چنین دریای خیر رسونی بیفته! دریایی که تضمین گر خوشبختی ش و رسیدنش به کمال توی این دنیاست! و این طوریه که نظامی تمام خواصی رو که عشق داره توی قصه هاش می آره و راه رسیدن به این چنین عشقی رو برات باز می کنه! عشق درمانگر، توی روانکاوی هم بر همین مبنای قراردادی هست! یعنی اگه بین روانکاو و مریضش هم رابطه عاشقانه ای برقرار نشه، درمانی در کار نخواهد بود! اون جا هم قضیه باز کردن گره های عاشقانه، که همون غم ها باشن، موضوع ارتباطه! می خوام بگم من هم با داشتن این الگوها، این راه خیلی خاص رو تجربه کرده ام! رضا نوشت: آهان یعنی تو معشوقه ات رو در جایگاه اونی که قادر به حل معمّاهای پیچیده توی شعرا هست قرار می دی، و بقیه کار رو می سپری به معجزه های عاشقانه ای که می تونن توی ارتباط برات پیش بیآن! چه جالب! پس آخرش رسیدن به خوشبختی اون قدرها هم نباید کار سختی باشه! تو داری نشون می دی که برای همدمی با زیباترین زن و باهاش به هزار درک از خود و دنیا رسیدن، نه ثروت قارونی نیاز داره و نه قدرت و مقام سلطانی! این طور که می فهمم تو با نیرویی که عشق بهت می ده به همه این ها یک جا می تونی برسی! ، اما من اطمینان دارم که اون زن باید خودش هم خیلی استثنایی و در نوع خودش تک باشه! غیر از اینه؟
نوشتم: خیلی درست می گی. می دونی من بارها گفته ام که این شخصیت ها بهواقع هر کدوم یکتا و کم نظیرن! چون این ارتباط، خیلی بزرگواری و قدرت قبول لازم داره و روی اساس اعتمادی بسیار بزرگ می تونه صورت بگیره! و این یه واقعیته که ما همگی مون، همون طور که نظامی راهش رو نشون داده، ظرفیت رسیدن به موقعیت بهرامی و اسکندری رو در وجودمون داریم!
یک باره رضا پرید وسط حرفم و گفت: عابد توی این روزهای سخت کرونا، وضع مسافر خیلی بد شده و نصف اطاق های مسافر خونه خالی مونده ! آخه همه راه ها بسته شدن! الان چندتایی از راه رسیدن که من باید هر طور شده نگه شون دارم! پس به زودی دوباره باهات تماس می گیرم!
پاریس ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۱