زهره کرمی فاطمه(ایران) دژگانی، محقق و نویسنده هرمزگانی، در سن ۸۲ سالگی و پس از تحمل مدتها بیماری، ۲۳ دی ماه، دار فانی را وداع گفت. فاطمه (ایران) دژگانی متولد ۲۲ آبان ماه ۱۳۱۵ نویسنده و پژوهشگر فرهنگ مردم استان هرمزگان که بهحق نام مادرجزیره قشم برازنده اوست. کتابهای او در معرفی آداب، سنن […]
زهره کرمی
فاطمه(ایران) دژگانی، محقق و نویسنده هرمزگانی، در سن ۸۲ سالگی و پس از تحمل مدتها بیماری، ۲۳ دی ماه، دار فانی را وداع گفت. فاطمه (ایران) دژگانی متولد ۲۲ آبان ماه ۱۳۱۵ نویسنده و پژوهشگر فرهنگ مردم استان هرمزگان که بهحق نام مادرجزیره قشم برازنده اوست. کتابهای او در معرفی آداب، سنن و تاریخ غنی استان هرمزگان و بهویژه قشم نقش بسزایی داشت. ایران زنی تحصیلکرده بود که در زمانی که کمتر پدر و مادری اجازه مدرسه رفتن دختران خود را میدادند او از تشویق پدر و مادرش و حمایتهای آنان برای ما میگفت. در ادامه شما را به خواندن گفتوگویی صمیمانه که با این بانوی تأثیرگذار در فرهنگ و هنر استان هرمزگان در سالروز تولدش انجام شده بود دعوت میکنیم:
مادربزرگم باعث شد در بیمارستان پرستار شوم
وقتی ۵ سالم بود مادر چادر سرم کرد و با همراهیاش به مکتب رفتم. قرآن را ختم و بوستان و گلستان را خواندم. بعد از آن در سن ۶ سال و نیم به مدرسه رفتم. کلاس ششم که تمام کردیم برای دختران دبیرستان باز نشد. آقای دکتر دانشی رئیس وقت بیمارستان بندرعباس با مادربزرگم آشنایی داشت، که باعث شد در بیمارستان پرستار شوم.
در سال ۱۳۲۹ پرستار بهداری بندرعباس واقع در چهارراه برق بودم. هم کار میکردم هم درس میخواندم. در سال ۱۳۳۰ ازدواج کردم و روانه هرمز شدیم. در هرمز در اداره معدن کار میکردم و درس میخواندم. کسی را در هرمز نداشتم تمام هموغمم درس خواندن و اداره رفتن بود تا اینکه بچهدار شدم. در سال ۳۵، مادرم بچه را نگه میداشت من درس میخواندم بالاخره موفق شدم دیپلمم را در رشته ادبیات بگیرم. دیپلمی متفرقه با پسران. آن زمان فقط دیپلم طبیعی بود و ادبیات و من هم چون علاقه عجیبی به تاریخ داشتم این رشته را انتخاب کردم. سپس به قشم رفتیم و تا سال ۱۳۶۰ در اداره گمرک قشم کار میکردم.
کتابخانهام نزدیک ۶۴۰۰ جلد کتاب دارد
علاقه عجیبم به کتاب و کتابخوانی باعث شد بتوانم در طی این سالها گنجینه گرانبهایی داشته باشم. کتابخانهام نزدیک ۶۴۰۰ جلد کتاب دارد. هرکدام از کتابها را سه الی ۴ مرتبه خوانده ام. آن زمانها پسرم حسین میگفت مامان تو اگر هر کتابی که میخوانی یک ورق بنویسی و در آن بگذاری بزرگتر از شاهنامه فردوسی میشود، من به حرفش میخندیدم و میگفتم من همش سرکارم، کجا میتوانم بنویسم!
به یاد فرزندم مشغول نوشتن شدم
در سال ۱۳۵۹ پسرم غرق شد. بعد از فوت پسرم مدتی مریض بودم و بعد از آن به اداره نرفتم و به یاد حسینم مشغول نوشتن شدم. اولین کتابم با نام «جنزدگان« در جنوب منتشر شد- آنهایی که در جنوب زندگی میکنند، زار را کامل میشناسند از چابهار تا آبادان از ابوظبی تا شارجه و دبی برای تحقیق و نوشتن این کتاب رفتم بعد از آن کتاب دوم؛ «قشم، نگینی بر خلیجفارس» بود. بعد از آن کتاب «باورهای سینهبهسینه عقاید مردم»، «شعرا و مشاهیر استان هرمزگان»، «چیستان در جنوب»، «آنچه بر ما گذشت ۳۶ داستان حقیقی» که از افرادی مسن و هم س و سال خودم بالغبر ۱۰۰ سال قبل نوشتم. «سفیر عشق قشم سردار قشم غلام شاه ذاکری» ،«زنان پیامآور عاشورا»، «بندر خمیر، بهشت گمشده» ازجمله کتابهای است که در طی این چند سال نوشته و چاپ شده است.
دهمین و یازدهمین کتابم با نام «افول هرمز و تأسیس بندرعباس ۴۰۰ سال قبل» و «۸۰۰ سال قشم از زمان ساسانیان تا به امروز» در نوبت چاپ است. با اینحال امروزه کتابخوان نداریم، کسی نیست که مشتاق کتاب باشد.
دو کتاب مورد علاقهام
من دو کتاب از سال ۱۳۲۳ دارم، پدرم برای من خریده بود که شبها برایش داستان بخوانم. کتاب امیرارسلان رومی و کتاب شیرویه نامدار آن زمان من کلاس دوم دبستان بودم. پدر و مادرم مشوقم بودند. سواد آنچنانی نداشتند اما مشوقم بودند. شبها که پدرم به خانه میآمد میگفت دو ورق کتاب بخوان سرگرم شویم آن زمان تلویزیون و رادیو نبود. برای پدر کتاب میخواندم و خودم هم مشغول بودم. این بود که به کتاب دلبستگی پیدا کردم.
من کتابی دارم که در بازار سنگتراشان مشهد باقیمت ۳ قران خریدم. کتاب خیلی برایم عزیز است و از چشمانم عزیزتر. نسبت به کتابهایم خیلی حساس هستم و عمده کتابهایم شعر و تاریخی است و تمام آنها را خواندهام. زمانی که بچه بودم اگر روزنامهای هم روی زمین افتاده بود جمع میکردم.
تنها شکوه از فرزندانم، کتاب نخواندنشان است
شبها حداقل با همین سنم که ۸۲ سال است تا ۲ یا ۳ ساعت کتاب نخوانم نمیخوابم . دیگر دستم قدرت ندارد که کتابها رو بگیرم آنها را به دیوار تکیه میدهم و میخوانم. علاقه عجیبم به کتاب باعث شده بچهها برای تولد و روز ازدواج روز مادر و تمام مراسم برایم کتاب میآورند چون میدانند که تنها کتاب است که مرا خوشحال میکند. با خنده میگوید ولی بچهها به خودم نرفتند و کتابخوان نشدند. تنها شکوه من از بچهها همین است…
از خانم دژگانی درباره هزینه چاپ کتابهایش پرسیدم، در جوابم گفت: کتابهایم با هزینه شخصی تهیه شده و کسی برای چاپ کمک نکرد. تنها برای کتاب آخرم که بالغبر بالای ۵۰۰ صفحه است آقای مهندس مؤمنی مدیرعامل منطقه آزاد قشم قول مساعد داده که برای چاپ آن کمک کند.