هومن حکیمی دبیر گروه فرهنگی «ئه، زهر مارو خبرنگار، مرگو خبرنگار، کوفتو خبرنگار! چیه هی خبر مَبَر میکنین؟ خبر مرگتون رو بیارن که نمیذارین خبرمرگمون یه دقیقه راحت بِکپیم…»! عباراتی که در ابتدای این مطلب خواندید، تبریک جمعی از کنشگران سوء‌اقتصادی سرزمینمان بود به مناسبت هفته خبرنگار و رسانه! جا دارد (حجم و اندازه‌اش را […]

هومن حکیمی
دبیر گروه فرهنگی

«ئه، زهر مارو خبرنگار، مرگو خبرنگار، کوفتو خبرنگار! چیه هی خبر مَبَر میکنین؟ خبر مرگتون رو بیارن که نمیذارین خبرمرگمون یه دقیقه راحت بِکپیم…»!

عباراتی که در ابتدای این مطلب خواندید، تبریک جمعی از کنشگران سوء‌اقتصادی سرزمینمان بود به مناسبت هفته خبرنگار و رسانه! جا دارد (حجم و اندازه‌اش را دقیق نمی‌دانم، بستگی دارد به کَرم‌تان!) که از همین تریبون، به سهم خودمان به این دوستان هم خسته نباشید بگوییم و دهانشان را ببوییم!
ما خبرنگاران و روزنامه‌نگاران، هیچ چیزی نیستیم جز (نهایتا) پشه‌ای در این جهان هستی که حتی زورمان به خودمان هم نمی‌رسد؛ چه برسد به اینکه برویم توی دماغ «نمرود» و او را ناکار کنیم پس واقعا نمی‌دانیم که چرا شما دلتان به این خوش است که ما بتوانیم به جنگ استکبار و استثمار و استعمال و استیصال و استهلال و الهلال و استقلال و اینها برویم!
ما خودمان چونان همان پشه‌ای که عرض کردیم، درگیر استیصال درونی و انسداد مجاری تنفسی و غیرتنفسی و لکنت هیپوتالاموس سفلی و قاتی خس و خاشاک می‌باشیم، بنابراین از ما بکشید بیرون، جان مادرتان و اینقدر تقاضای عکس سلفی نفرمایید!
ما حتی «مزدک میرزایی» هم نیستیم که غصه‌هامان را بریزیم توی خودمان، چه برسد به اینکه «فردوسی‌پور» باشیم -چه جسارت‌ها! ما ته تهش، می‌توانیم «جواد جان خیابانی» یا «سرهنگ علیفر» و دیگر چون اصرار می‌کنید «اسکندر کوتی» باشیم و به درد خودمان بمیریم!
ما البته جزو همان‌هایی هستیم که هروقت کم می‌آورند، سریع مثل «ماکرو ویو» می‌روند سراغ اینکه «فرهنگ ۲۵۰۰ ساله داریم» یا «بعد از منچستریونایتد، سومین تیم پرطرفدار جهانیم» و اینها، بنابراین اصلا دلیلی ندارد برای ما جشن بگیرید و لوسمان کنید!
ما تقریبا خاصیت خاصی نداریم و شاید بهترین کاربرد و کارکردمان این باشد که ما را دور لاستیک‌های اتومبیل‌ها بچسبانند تا لاستیک کمتر در اثر اصابت با آسفالت‌های درب و داغان جاده‌ها و خیابان‌ها، آسفالت شود!
این همه اصرارتان را مبنی بر اینکه ما آدم‌های خوب و مهمی هستیم و رسالت داریم و قلم‌مان، اسلحه ماست را درک نمی‌کنیم! چرا اینقدر اصرار دارید؟! آزار دارید که مسخره‌مان کنید؟! ما خودمان به اندازه کافی مسخره عام و خاص و سر و همسر هستیم، بسکه هنوز ماه به اواسط خودش نرسیده، حسابمان مثل خلیج همیشگی فارس، صاف می‌شود! باور ندارید، بفرمایید همراه ما به اولین عابر بانک سر راه تشریف بیاورید تا به شکل عملی نشانتان بدهیم!
بعدش هم دستتان درد نکند اما این چه کاری‌ست که هر سال در روز خبرنگار ما را با هدیه وحشتناک و بسیار هنگفت ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومانی، شرمنده و متعجب می‌کنید؟! نمی‌گویید «از دست و زبان که بر آید/ کز عهده‌ی شکرش به در آید» و اینها؟! نمی‌گویید خانواده بدعادت می‌شود و سطح مطالباتشان می‌رود بالا؟! نمی‌گویید «بابک زنجانی» به ما حسادت می‌کند؟!
ما الآن تنها انتظاری که از شما مسوولان و مدیران محترم داریم این است که ما را همچون همان پشه‌ای که عرض کردیم در نظر بگیرید و بی‌خیال ما بشوید و به جای تقدیر از ما به خاطر تمام کم‌کاری‌ها و فسادها و مشکلات مالی و اخلاقی‌مان و مخصوصا محو کردن آن دکل نفتی، به فرق سرمان بکوبید!
تازه من به شخصه در این روز مبارک اعتراف می‌کنم که یک بار در دوران دبیرستان، داخل بخاری نفتی‌ قزمیت کلاسمان، آب مقطر انداختم و باعث شدم که چرت معلم‌مان پاره شود و به اکوسیستم آسیب وارد گردد! یک بار دیگر هم روی چند تا مورچه که داشتند حرکات موزون از خودشان در می‌کردند آب ریختم و باعث مرگشان شدم! خواستم با این دو اعتراف کار شما را سبک‌تر کنم! ببخشید که زیاد حرف زدم!