«جمله» از آفت ضدفرهنگی دعواهای شخصی و جناحی در روزهای دشوار و حساس امروزمان می‌نویسد/ بغلم کن ولی نزدیک نشو!
«جمله» از آفت ضدفرهنگی دعواهای شخصی و جناحی در روزهای دشوار و حساس امروزمان می‌نویسد/ بغلم کن ولی نزدیک نشو!

    هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ به تناسب اوضاع و احوال زندگی امروز که خیلی چیزها به سیاق گذشته نیستند و متاسفانه یا خوشبختانه، شیوه‌های زندگی تغییر کرده‌اند، برای رسیدن به درک بهتری از این شرایط، خواسته یا ناخواسته سوال‌های زیادی پیش می‌آید؛ چقدر اجازه داریم که پایمان را از گلیم‌مان درازتر کنیم؟ مثلا […]

 

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/

به تناسب اوضاع و احوال زندگی امروز که خیلی چیزها به سیاق گذشته نیستند و متاسفانه یا خوشبختانه، شیوه‌های زندگی تغییر کرده‌اند، برای رسیدن به درک بهتری از این شرایط، خواسته یا ناخواسته سوال‌های زیادی پیش می‌آید؛ چقدر اجازه داریم که پایمان را از گلیم‌مان درازتر کنیم؟
مثلا من به‌عنوان نویسنده این ستون، چقدر اجازه دارم تا تمایلات و عقایدم را، آن طور که فکر می‌کنم صحیح‌اند – و نه آن طور که واقعا صحیح هستند – به «شما»ی خواننده ارایه بدهم و چقدر می‌توانم در راه ارایه این تمایلات، واقع‌گرایانه یا رویاپردازانه رفتار کنم؟ چقدر اجازه دارم که به مناسبات و اصول، پایبند باشم و تا چه اندازه می‌توانم این مناسبات را بشکنم و «نحوه» جدیدی را مطرح کنم؟

 

«شما»ی مخاطب، چطور؟ چقدر و چگونه، باید و می‌توانید با نوشته‌ها و تمایلات من همراه شوید یا مخالفت کنید؟ و اصلا متر و معیار سنجش آدم‌ها و حرف‌ها و رفتارشان، چقدر متناسب با تغییر شرایط زندگی امروز، قابل تغییر هستند؟
وضعیت کشور عزیزمان مدتی‌ست که به شکل غریبانه و عجیب و تاسف‌آوری آن گونه که باید باشد، نیست (در اغلب حوزه ها) و اندازه پیشرفتش هیچ گونه تناسبی با میزان لیاقت و استعدادش، ندارد. در مورد این موضوع، صحبت‌های زیاد و گاه کارشناسانه‌ای (!) شده و می‌شود که بخش اعظم آن تخصصی است اما مصداق‌های ساده‌ای را دراین‌باره می‌توان برشمرد، به طور مثال تقریبا بر همه آشکار است که رابطه بین رییس جمهور و برخی چهره‌های مهم و موثر کشورمان چندان حسنه نیست؛ به دلایل متعدد مثل همسو نبودن تفکرات و سلایق (البته در حوزه کاری)، و همین طور ارتباط بین تعدادی از نمایندگان منتخب مردم شهرها در مجلس شورای اسلامی با استاندار و شهردار و خیلی دیگر از مدیران استانی و شهری‌شان. مسأله‌ای که اگر به شکلی طبیعی و تنها در روند کار حرفه‌ای و در بستری قانون‌مند اتفاق بیفتد، نه تنها بد و منفی نیست بلکه در نهایت باعث ترقی کشور نیز خواهد شد اما مسأله این‌جاست که بیشتر این اختلافات، نه بر اساس برنامه و در راستای اهداف متعالی بلکه براساس مسایل جناحی و شخصی و منافع درون گروهی است که هیچ وقت هم به همپوشانی و همسویی نمی‌رسند، چرا که ریشه این گونه تضادها (در اغلب موارد) در جهت تحقق خواسته‌های مردمی نیست.
بنابراین برمی‌گردم به بخشی از سوال‌های ابتدای این متن؛ مثلا این که ما – «ما» به‌عنوان گروه مخالف – چقدر اجازه داریم که با رییس جمهور مخالف باشیم و متر و معیار این مخالفتمان بر چه اساسی است و اصلا تا چه اندازه مجازیم که این مخالفت و تضاد را ادامه بدهیم و اصلا ادامه بدهیم که چه بشود؟ یک نفر یا گروهی وارد مبارزه انتخابات مجلس نشوند؟ یا از احتمال رییس مجلس شدنش کاسته شود؟ یا…، یا این که مصداق این ضرب‌المثل باشیم که «دیگی که برای من نمی‌جوشد…»؟
و در این میان ما – «ما» به‌عنوان مردم – در کجای دو سرِ این طناب تعارض قرار داریم؟ و آیا اصلا وجود داریم؟ دیده می‌شویم؟ یا این که باید فدای رسیدن «دیگران» به تمایلاتشان بشویم؟ دیگرانی که در این سال‌ها نشان داده‌اند تنها و تنها تا وقتی همراه مردم‌اند که منافعشان تامین شود و فقط هنگام نزدیک شدن به انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و تعیین استاندار، به یک باره، مردم برایشان با اهمیت می‌شوند! و در این راه، فرقی هم نمی‌کند که رییس جمهور یا فلانی یا… آن طرف ایستاده باشد یا هر شخص دیگری… .
یعنی واقعا این قدر سخت و دشوار است؟ این که همدیگر را دوست و قبول نداشته باشیم ولی به خاطر منافع مردم از تمایلات و عقاید صحیح یکدیگر استقبال و آن را اجرایی کنیم؟ یعنی این قدر غیرممکن به نظر می رسد؟
پ.ن: تیتر، مصرعی از ترانه دوست هنرمندم؛ «احسان رعیت» است.