آب
آب
آب را گل نکنیم: در فرودست انگار، كفتری می‌خورد آب. یا كه در بیشه‌ی دور، سیره‌ای پر می‌شوید. یا در آبادی، كوزه‌ای پُر می‌گردد.

سروده:سهراب‌سپهری‌بااجرای:مهرداد محمدپور

 

آب را گل نكنیم:

شاید این آب روان می‌رود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی.

دست درویشی شاید ، نان خشكیده فرو برده در آب.

زن زیبایی آمد لب رود،

آب را گل نكنیم:

روی زیبا دو برابر شده است.

چه گوارا این آب!

چه زلال این رود!

مردم بالادست، چه صفایی دارند!

چشمه‌هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد!

من ندیدم دهشان،

بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست.

ماهتاب آنجا، می‌كند روشن پهنای كلام.

بی گمان در ده بالادست، چینه‌ها كوتاه است.

مردمش می‌دانند، كه شقایق چه گلی است.

بی گمان آنجا آبی، آبی است.

غنچه‌ای می‌شكفد، اهل ده با خبرند.

چه دهی باید باشد!

كوچه باغش پر موسیقی باد!

مردمان سر رود، آب را می‌فهمند.

گل نكردندش ، ما نیز آب را گل نكنیم.