پایان غم انگیز یک زندگی روی تشک صورتی
پایان غم انگیز یک زندگی روی تشک صورتی
برخی تصاویر، بدون نیاز به شرح، همه‌چیز را فریاد می‌زنند؛ عکسی که گوشه‌ای از موهای زنی جوان را نشان می‌دهد که از زیر آوار بیرون زده، روی تشکی صورتی که رد خون بر آن خشکیده، در دلش هزار صفحه روایت دارد.

آن موها، موی دختری ۲۳ ساله بودند؛ شاعری جوان، معلم زبان انگلیسی، فارغ‌التحصیل دانشگاه بین‌المللی، کارمند بانک، و امیدی که تازه در آزمون کارشناسی ارشد پذیرفته شده بود. جنگ، او را با تمام رؤیاهایش بلعید.
او یکی از ده‌ها ساکن بلوک چهارم مجتمع ارکیده در خیابان ستارخان بود؛ ساختمانی ده‌واحده که در پی اصابت یک موشک در ساعت‌های ابتدایی صبح جمعه، طبقات سوم تا پنجمش به تلی از آوار تبدیل شد. امدادگران، نخست پیکر دختر را بیرون کشیدند، همان دختری که قرار بود آن روز ساعت ۱۱ با دوست نزدیکش ملاقاتی ساده داشته باشد. سپس پیکر برادر نوجوانش، پرهام، متولد ۱۳۸۸، بیرون کشیده شد. والدین‌شان اما زیر آوار ماندند، و آوار آنقدر سنگین بود که امدادگران مجبور شدند منتظر لودر بمانند. آنچه باقی مانده بود، نه ساختمان، که خاطره‌ای ویران‌شده بود.
دوستش با صدای شکسته روایت می‌کند: «پدرش بازنشسته آموزش و پرورش بود، مادرش بازنشسته بانک. خودش از خیلی چیزها گذشته بود تا شغلش را حفظ کند. حتی از ادامه تحصیل. همیشه می‌گفت هنوز برای رؤیاها وقت هست…»
اما برای رؤیاها وقت نماند.
جنگ، همیشه از آسمان نمی‌بارد؛ گاهی از میانه زندگی نازل می‌شود. گاهی با صدای انفجار نمی‌آید، بلکه با صدای بوق نرسیده‌ تاکسی، با بوی چای تازه‌دم، یا پیامی خوانده‌نشده در واتس‌اپ. قربانیان جنگ همیشه سرباز نیستند. گاهی موهای بلند یک دخترند، گاهی تشکی صورتی که از روی آن دیگر کسی بلند نمی‌شود.
شعرهایش نشان می‌دادند که می‌فهمید روزی «پایان» می‌رسد. اما نه این‌گونه. نه در خانه‌ای که بوی نان و شعر و برنامه فردا می‌داد. نه در ساعتی که باید وقت آماده‌شدن برای دیدار با دوستش می‌بود.
در میان یادداشت‌هایش، شعری از او منتشر شده بود؛ کوتاه، اما بُرنده‌تر از آوار:
در هزارجا
من به پایان می‌رسم
می‌سوزم
می‌شوم ستاره‌ای خاموش
که در آسمانت
دود می‌شود…
حالا، او در هزارجا به پایان رسیده است؛ نه تنها زیر آوار، که در دل هرکسی که آن عکس را دیده؛ در نگاه هر مادری که دختری با همان سن دارد، در نفس هر شاعری که با کلمات، زندگی را زنده می‌کند.
تصویر تشک صورتی، سندی‌ست از بهای واقعی جنگ. گواهی‌ست بر این حقیقت تلخ که مرگ، گاهی هیچ دشمنی نمی‌شناسد، و زندگی، چقدر می‌تواند بی‌خبر، تمام شود.

  • نویسنده : مهسا حسینی