آزاداندیشی وسط سرکوب کمونیست‌ها
آزاداندیشی وسط سرکوب کمونیست‌ها

در سال‌های ابتدایی دهه هفتاد میلادی که دیکتاتوری‌های سرکوب‌گر و خشن زمام امور را در اروپای شرقی به دست گرفته بودند و اجازه‌ی نفس کشیدن به شهروندان نمی‌دادند، شاید تنها کسی که از نویسندگان جهان غرب و دنیای آزاد میزبانی می‌کرد، ایوان کلیما بود. کلیما دست مخاطبان‌اش را می‌گیرد، آن‌ها را به سال‌های دهه‌ی هفتاد […]

در سال‌های ابتدایی دهه هفتاد میلادی که دیکتاتوری‌های سرکوب‌گر و خشن زمام امور را در اروپای شرقی به دست گرفته بودند و اجازه‌ی نفس کشیدن به شهروندان نمی‌دادند، شاید تنها کسی که از نویسندگان جهان غرب و دنیای آزاد میزبانی می‌کرد، ایوان کلیما بود. کلیما دست مخاطبان‌اش را می‌گیرد، آن‌ها را به سال‌های دهه‌ی هفتاد و هشتاد میلادی می‌برد و زندگی کردن در حکومت سرکوب‌گر، اقتدارگرا و دیکتار کمونیست را نشان‌شان می‌دهد. در ادامه بخش مهمی از آثار او که اول‌بار توسط فروغ‌ پوریاولی و خشایار دیهیمی، مترجمان شناخته شده، به اهل کتاب ایران شناسانده شد، معرفی می‌شوند.
نه فرشته، نه قدیس

این رمان مخاطب را به قلب پراگ می‌برد، جایی که در آن عده‌ای از جوانان در خرابه‌ها و بیغوله‌ها مواد مخدر مصرف می‌کردند. کریستینا، شخصیت اصلی داستان، زنی است که از همسرش جدا شده و در دهه‌ی چهل زندگی‌ به سر می‌برد. او مادر دختری است یانا نام که پانزده ساله و سرکش است. کریستینا کم‌کم به مرد جوانی دل می‌بندد که پانزده سال از خودش کوچک‌تر است؛ ولی نگرانی‌هایی شادی‌اش را مخدوش کرده است: یانا مدرسه را ترک کرده و به احتمال بسیار به مواد مخدر وابسته شده. در همین روزهاست که مادر کریستینا چمدانی پر از نامه‌های خصوصی پدر فوت شده‌اش را به او می‌دهد. پدر مردی مستبد بوده و کریستینا از رفتار زورگویانه و آرمان‌های استالینیستی او خون‌به‌دل است.
قرن دیوانه من

مارکسیسم، که ایدئولوژی کمونیسم را شکل داد، امروزه تا حدی فراموش شده است. نظریات انقلابی این مکتب در عمل شکست خورده‌اند. این روزها جهان بیشتر از سوی تروریسم تهدید می‌شود و با داعش و مرام‌هایی شبیه به آن دست و پنجه نرم می‌کند فراموش کرده است یک زمانی این تفکر در کشورها چه چیزهایی را می‌ساخت و چگونه می‌توانست به دیکتاتوری برسد. نویسنده در این کتاب سعی کرده است به آن دوران بپردازد و توضیح دهد چگونه در جوانی جذب کمونیست شد و پس از مدتی متوجه شد این مسیر اشتباه است
و از آن فاصله گرفت.
سفرهای خطرناک من
حافظه‌ی تاریخ و فرد قوانینی ناشناخته دارند که گاهی درهم‌می‌آمیزند. شاید بتوان گفت کتاب «سفرهای خطرناک من» نیز امتزاج حافظه‌ی تاریخ و فرد است. با خواندن خاطرات نویسنده، شخصیت‌های سرآمد و حتی کودکان در برابرمان رژه می‌روند. با سیرت‌های نیکو و زشت، فرصت‌طلبان، آنان که به وقت نیاز دست
دوستی دراز می‌کنند.
روح پراگ

«روح پراگ» مجموعه مقالاتی است که نگارش‌اش پانزده سال زمان برد. کتاب از بیست مقاله‌ی انتقادی – پژوهشی که در عین حال زندگینامه‌ی نویسنده را بیان می‌کند تشکیل
شده است.
ایوان کلیما در فصل اول، دوران کودکی و شرایط زندگی عجیب و هولناک در اردوگاه کار اجباری تزرین، ترس‌ از مرگ، هوشیاری و لذتِ زندگی در لحظه را تشریح می‌کند.
فصل دوم را مقالاتی کوتاه درباره‌ی نویسندگی، فرهنگ و تمدن جوامع بشر و محیط زیست تشکیل داده‌اند. نویسنده ارتباط بین مرگ و زندگی را به رابطه‌ی میان انسان‌ و تمدن تشبیه کرده است. ارتباطی تنگاتنگ؛ طوری که از بین رفتن تمدن و تاریخ، باعث مرگ انسان می‌شود. در جای دیگری عنوان می‌کند، حتی اگر انسان‌ها بعد از نابودیِ تمدن به زندگی ادامه دهند، ناامیدی آن‌ها را خواهد کشت. در فصل سوم، ویژگی‌های حکومت‌ دیکتاتوری یا همان توتالیتاریسم تشریح می‌شود. کلیما در مقالات فصل چهارم به مذهب، سنت و ادبیات پرداخته و حکومت‌های سکولار که بنیان‌شان جدایی دین از سیاست است را نقد می‌کند. نویسنده فصل آخر کتاب را به فرانتس کافکا اختصاص داده و آثارش را با رویکردی متفاوت نقد و بررسی می‌کند.
عشق و زباله

«عشق و زباله» در بسیاری از نقدها با رمان بزرگ «سبکی تحمل ناپذیر هستی» اثر میلان کوندرا، هم‌وطن نویسنده رمان، قیاس شده است. البته که این قیاس از جنبه‌هایی که مربوط به عشق، سیاست و تنهایی انسان مدرن می‌‎شود، درست است، ولی خب دوست‌داران کلیما، شیفته‌ی نگاه ویژه و منحصربه‌فرد او به عشق، شرایط سیاسی – اجتماعی و گزندگی لحن و زبانش هستند. البته علاوه بر همه‌ی این‌ها، دلبستگی و شیفتگی کلیما به فرانتس کافکا مسئله‌ای است که همواره در آثار او نمود دارد.
این اثر نه فقط شخصیتی از جنس شخصیت‌های کافکا را در خود دارد، بلکه خود کافکا و زندگی شخصی‌اش نیز در زندگی و منظر شخصیت اصلی رمان به جهان، نمود دارد. شخصیتی با تلاش‌ها، درماندگی‌ها و مصائب زیستن در اجتماعی که هیچ راهی برای ارتباط و گفت‌وگو در آن وجود ندارد. اجتماعی که آدم‌ها در تراژدی‌های شخصی خودشان غرق شده‌اند. ناکامی، عنصر اساسی زیست قهرمان داستان «عشق و زباله» را تشکیل می‌دهد. ناکامی در دوست داشتن به طریقی که می‌خواهد، او را از عشق و خانواده‌اش دور می‌کند. و این دوری را پایانی نیست چون حاصل تعمق در این
ناتوانی است.
در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی

این رمان سرنوشت کارگردانی که در تار عنکبوت دستگاه حکومت گرفتار شده، رییس جمهور پیر و زندانی کشیده و گروگانگیر کودکانی برای رهایی از سرزمین مادری خود را به تصویر می‌کشد. رییس‌جمهور بیش از دو همسرش عمر کرده و خسته و رنجور است و هیچ اعتمادی حتی به ملازمان نزدیک‌اش نیز ندارد. او دنبال راه چاره‌ای برای خلاص شدن از دست نخست‌وزیر و زیر مجموعه‌‌اش و اثبات اقتدارش از راه ملاقات با کارگردان و نیز صدور فرمان عفو آدم‌ربایی است که می‌خواسته با گروگان‌گیری دانش‌آموزان از مرز بگذرد.
کار گِل
این کتاب یکی از آخرین آثاری است که در دوران استیلای کمونیسم منتشر شدند. «کار گل» راوی دوره‌ای است که نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران پس از حمله‌ی ارتش اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۶۸ از همکاری با دولت چکسلواکی تن زدند. کلیما در هر یک از داستان‌های این اثر تصویری از شهر پراگ ارائه می‌دهد که رقصیدن، انتشار کتاب، تجمع افراد، برگزاری میهمانی، ابراز عقیده و … توسط پلیس مخفی ممنوع هستند.
عشق اول من

چهار داستان عاشقانه کلیما، روایتگر زندگی جوانی در گذر از سال های دشوار بلوغ اوست؛ آن هم در سرزمینی که عشق، وطن و عواطف انسانی باید فدای سیاست
شود.
نخستین تاثر او از عشق در برخورد با دختر جوانی در آشپزخانه گتوی یهودیان است که در لیوان او شیر بیش تری می ریزد؛ پس از او زن متاهلی پرشر و شور، یک جاسوس و سرانجام زنی شکننده که یارای رهایی از بندهای گذشته
را ندارد.

قاضی
نکته‌ای درباره‌ی ایوان کلیما، واتسلاو هاول، میلان کوندرا، بهومیل هرابال و بسیاری دیگر از نویسندگان اروپای شرقی وجود دارد که فهم و دقت در آن بسیار مهم است. این‌که به عکس آن‌چه همواره تبلیغ شده، این‌ها علیه کمونیسم یا حکومت کمونیستی نمی‌نوشتند، بلکه به حکومت‌های پساتوتالیتری حمله می‌کردند که فقط نام کمونیسم را بر خود گذاشته بودند.
کافی‌ست قهرمان کتاب «قاضی» کلیما را در نظر بیاوریم و خوب به افکار و اعمالش توجه کنیم. قاضی گیر افتاده در حاکمیت تمامیت‌خواه یا به تعبیر هاول، حاکمیتی پساتوتالیتر، شخصیتی‌ست دوست‌دار همه‌ی ارزش‌های والای انسانی کمونیسم، یعنی عدالت، برابری و… که آن ایده‌های رهایی‌بخشی را دوست دارد که در اندیشه‌های مارکس بوده و به ما رسیده است.
اما قهرمان بیچاره‌ی داستان ما در زیر فشار بودن در حکومتی سرکوبگر و ضد انسانی، محکوم است به صادر کردن فجیع‌ترین حکم‌ها علیه شهروندان بی‌گناه و همه‌ی هستی‌اش بر سر این است که آنی نباشد که حاکمیت از او می‌خواهد.
رمان قاضی تصویرگر و روایت‌کننده‌ی تیرگی‌ای مسری‌ست که از نظام سیاسی به درون تک‌تک افراد جامعه رسوخ کرده و همه‌ مناسبات انسانی و اخلاقی را در خود فرو برده و محو کرده است. ایوان کلیما داستانی نوشته که در آن همه‌ در حال قضاوت شدن‌اند و نظام همه را با معیارهای پیشینی خودش می‌سنجد.
قاضی بودن در چنین رژیمی، از آدمی که می‌خواهد به انسان و آزادی‌اش مومن بماند، چه‌گونه موجودی می‌سازد؟ برای فهم این پرسش و پرسش‌ های دیگر پیرامون‌اش، باید رمان را خواند.

 

 

 

 

انتخاب «استلا دالاس» برای پیش افتتاحیه جشنواره فیلم ونیز

فیلم صامت آمریکایی «استلا دالاس » محصول سال ۱۹۲۵ به تهیه کنندگی «ساموئل گلدوین» لهستانی – آمریکایی و کارگردانی «هنری کینگ » آمریکایی برای نمایش در پیش افتتاحیه جشنواره ۷۹ فیلم ونیز انتخاب شده است.
کینگ بازیگر و کارگردان «استلا دالاس » به عنوان یکی از بهترین و موفق ترین فیلمسازان دوران خود شناخته می شد که دو بار نامزد اسکار بهترین کارگردانی و هفت فیلم برتر سینمای جهان شد. این فیلم سه شنبه شب نمایش داده می شود. ساموئل گلدوین یا گلد فیش نیز بیشتر به دلیل مشارکت بنیانگذار و مدیر چندین استودیوی فیلمبرداری در هالیوود شناخته شده است.
نسخه های دیگری از این فیلم در سال های ۱۹۳۷ و ۱۹۹۰ ساخته شده است. هفتادونهمین جشنواره فیلم ونیز، از ۳۱ اوت تا ۱۰ سپتامبر برگزار می‌شود. جشنواره ونیز در هفتادونهمین دوره خود، چهره‌های سرشناسی را به خود می‌بیند که سبب شده تا قدیمی‌ترین جشنواره سینمایی جهان، درصدد پس گرفتن موقعیت و تاثیرگذاری خود از کن باشد.
در سال‌هایی که عموم جشنواره‌های سینمایی جهان، با معضل نبود ستارگان و کمبود فیلم‌های مهم روبرو هستند، حالا ونیز ۲۰۲۲، با ترکیب خیره‌کننده خود، درصدد پس گرفتن کرسی خود از کن و تاثیرگذاری بیشتر در فصل جوایز است. رویکردی که نمود آن در همین دوره آشکار شده و باید منتظر پس‌لرزه‌های آن در فصل جوایز بود.برای نخستین بار در جشنواره فیلم ونیز که قرار است از ۳۱ آگوست تا دهم سپتامبر (۹ تا ۱۹ شهریور) برگزار شود، آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار به طور رسمی حضور خواهد داشت. بیل کرامر، رئیس آکادمی علوم و هنرهای سینمایی اسکار به مناسبت نودمین سالگرد این جشنواره به همراه تعدادی از نمایندگان آکادمی در هفتاد و نهمین دوره برگزاری آن شرکت می کند.

 

کرونا را اینگونه دیدم…
نوشین علیپور
چند هفته پیش بود که یک هو من و کرونا یکدیگر رو در آغوش گرفتیم و یکی شدیم و او هرآنچه داشت در طبق اخلاص گذاشت و به من بخشید . درد و رنجی طاقت فرسا و بیخوابی های شبانه و بیقراری که گویی کرونا سعی داشت با بخشیدن این موهبت به ما بفهماند که قدر یکدیگر را بیشتر بدانیم و زیباتر زندگی کنیم گویی هدفش این بود که بگوید در نهایت تو تنهایی و به جز معبود خویش راهی نداری انگار کرونا آمده تا دوباره ما را با خودمان – خود درونی مان آشتی بده و یادمون بندازه که باید مراقب خودمان باشیم.انگار آمده بود تا یادآوری کند که فقط هرکسی خودش به تنهایی باید قهرمان زندگیش باشد باید تنهایی بجنگد برای زنده ماندن برای ایستادن و هرچیز دیگری .انگار کرونا آمده بود تا یادآوری کند که باید همیشه شکرگذار باشیم حتی وقتی بیمار می شویم ودستمان به هیچ کجا بند نیست فقط خداست که میتوانیم به او تکیه دهیم. و شفا و نجات بخواهیم.انگار کرونا آمده تا یادمان بیاورد که چه چیزهایی داریم و در میان درد و رنج و تنهایی و قرنطینه مانند یک فیلم سینمایی کوتاه اما بلند همه چیز زندگی را به کامل ترین شکل، اما کوتاه به تصویر می کشد.انگار کرونا آمده بود تا مارا با خودمان آشتی بدهد و رنگ و بوی نویی به زندگی مان ببخشد .آمده تا بگوید که همین قدر مرگ به ما نزدیک است که باید قدر لحظه لحظه زندگی را بدانیم.
٭ ٭ ٭
وقت هایی که درد کمتر بود و من توان از رتختخواب بیرون آمدن را داشتم، دنیا زیباتر می شد با چنان اشتیاقی کنار پنچره آفتاب می گرفتم و با چنان شعفی لیوان چایم را هورت می کشدم که گویی فقط برای من آماده شده و من ملکه ای هستم مانند پادشاه داستان شازده کوچولو که نه وزیری دارد و وکیلی و نه رعیتی… و من چنان احساس لذت بخشی را تجربه می کردم که وصف نشدنی بود.اما بعد از نیم ساعت لذت بردن ، مجدد درد بر من مستولی می شد و من آهسته به رختخواب برمی گشتم و باز صدای خش خش کیسه ی داروها و مسکن که همدلی می کرد.وقتی نرم نرمک خورشید چادر سیاهش رو سرمی کشید کرونا به مثابه ی لحافی پشمین خودش را روی تنم پهن می کرد و توان از کفم می ربود. و این من بودم و تنهایی و مناجات هایی که با حضرت دوست داشتم و گپ های شبانه و مدد خواهی از او. تا جایی که دیگر کرونا را یادم می رفت با حضرت دوست پچ پچ می کردم و پله های خواب و خلسه ی گپ با معبود را یکی پس از دیگری در می نوردیدم و به یک باره – باز سیلی سنگین کرونا و درد مرا به هوش می آمدم و هراسان برمی خواستم و باز هم کیسه ی داروها….و در روزهایی کرونایی که هرکسی به آن دچار شده باشد می داند که تنهاترین فردعالم است و به جز خودش و خدایش کسی نیست و چنانچه در بیمارستان بستری شده باشد فرشته های مهربان که به شکل پرستار گاهی می آمدند دیگر کسی نبوده و نیست….کرونا روی دیگر سکه زندگی را هم به من، به کسانی که این مرحله را گذرانده اند نشان داد؛ روی زشت و زیبا.نگاه هر فردی که کرونا گرفته به زندگی عوض می شود….
اگرچه کرونا سختی های بسیار داشت، اما برای کسانی که جان به در بردند مواهب بسیاری در برداشت.