هومن حکیمی نویسنده و روزنامهنگار خبرنگار از وزیر امور خارجه میپرسد: «شما در شرایطی که زندگی و معیشت مردم در شرایط دشواری بوده و با سختی روزگار میگذراندند، جملهای گفتید با این مضمون که مردم ما خود انتخاب کردهاند که این طور زندگی کنند…» و «محمد جواد ظریف»، این پرسش را با پرسشی دیگر پاسخ […]
هومن حکیمی
نویسنده و روزنامهنگار
خبرنگار از وزیر امور خارجه میپرسد: «شما در شرایطی که زندگی و معیشت مردم در شرایط دشواری بوده و با سختی روزگار میگذراندند، جملهای گفتید با این مضمون که مردم ما خود انتخاب کردهاند که این طور زندگی کنند…» و «محمد جواد ظریف»، این پرسش را با پرسشی دیگر پاسخ میدهد: «واقعا اینطور نبوده است؟ شما به من بگویید که مردم واقعا این کار را نکردهاند؟»…
آقای «ظریف» یک روزهایی قهرمان من و خیلیها شد. روزهایی که مثل دهه ۷۰، فکر میکردیم «سیدمحمد خاتمی» قهرمان ماست یا خواهد بود. منتهی یک فرق اساس بین این دو نفر را در همین ابتدای مطلب برایتان بنویسم تا خدای نکرده تصور نکنید درکم از شرایط در حد یک تینایجر ۴ خط در فضای مجازی مطلب خوانده هست!
«ظریف» را با اغماض میتوان قهرمان دوره و نسلی دانست که به خاطر شرایط پیرامونی و قحطی فرهنگسازی برای آنان، در پایینتر سطح و اندازه خود از رضایت نسبی و حتی درک و جهانبینی بودهاند. نسلی که به جای کتاب خواندن و مطالعه، از «کافکا» و «هوشنگ گلشیری» و «ناظم حکمت» و «شاملو» در حد خواندن تک جملههایشان در فضای مجازی (که آن هم خیلی وقتها اشتباه و تحریف شده است)، شناخت دارد اما در جمعهایی که به صرف کیک گل، برگزار میشوند، به شکلی اغراقآمیز و پرطمطراق، از مانیفست این اسامی که آورده شد هم میگوید و سخنرانی مثلا تأثیرگذاری هم به اطراف میپاشد وحتی گاهی اشاره میکند که «فلانی وقتی میخوابید لباس زیر ماماندوز میپوشید»!
نسلی که نه شادی منصفانه را بلد است و نه غم عمیقانه را! نسلی که فیلم را هم با گوشی تلفن همراهش میبیند؛ درحالیکه دراز کشیده بر روی تختش و با دست دیگرش خودش را میمالد و میخاراند تا هر وقت که از بخشی از فیلم خوشش نیامد، با لمس صفحه، به جلوتر ببرد تا سریعتر بفهمد، قهرمان و ضد قهرمان فیلم، کدامشان زودتر به درک واصل میشود.
نسلی که یک شیشه خیارشور را تند تند میبلعد و بدون اینکه بداند ترکیب پاستا با ماکارونی خودمان چه فرقی دارد، اولی را ترجیح میدهد.
این نسل، با نسل ما که در دهه ۷۰ به حدی از مثلاً بلوغ رسیدیم، شباهتهای زیاد و تفاوتهای زیادی دارد؛ پس خاتمی، یکجور برای ما قهرمان شد و ظریف برای اینها؛ یک جور دیگر که تهش شد این جمله ظریف که «مردم ما خودشان انتخاب کردهاند که اینطور زندگی کنند».
این، اینطور زندگی کردن، که آقای ظریف درباره ما گفته و بر آن اصرار هم ورزیده(!) با آن، اینطور زندگی کردنی که ما داریم میکنیم (و جان میکَنیم!) البته تفاوتی آشکار دارد که شاید شبیه تفاوت قهرمان بودن ظریف برای اینها و قهرمان بودن خاتمی برای ما، دارد!
البته حرف ظریف در بخشهایی درست است؛ مثلا ما انتخاب کردهایم که کرونا را جدی نگیریم و بمیریم. یا ما انتخاب کردهایم که بیاهمیتترین کالاها هم وقتی گران میشوند، بخریم و کمک کنیم به مافیای اقتصادی کشور که حالش را ببرند و به ریش داشته و نداشته ما بخندند و مواردی دیگر اما در کلیات مسأله، ظریف، نه تنها اشتباه گفته است که دروغ هم میگوید. او خودش بهتر میداند که ما در چه وضعیتی زندگی میکنیم، منتهی شاید منظورش از اینکه خود مردم انتخاب کردهاند؛ اوضاع اینجوری باشد، آن ۴ درصدی هستند که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در ید آنهاست و از بدبختی و حقارت ۹۶ درصد دیگر کیف میکنند.
احتمالا منظورش آنهایی هستند که با پول بیتالمال، مجری و کارشناس صداوسیما شدهاند و به راحتی «کیمیا علیزاده» را قضاوت و مسخرهاش میکنند و حواسشان نیست که چقدر دارند با پول ما نفرت میپراکنند و مردم را از خودشان متنفر میکنند.
شاید منظور وزیر امور خارجه ما آنهایی باشند که جلوی خانوادههای داغدار کشته شده به خاطر بیشعوری آنها، با وضعیت نامناسبی مینشینند و بعد میگویند که «من همیشه همینجوری نشستهام» اما جلوی رییس جمهور منتخب، حواسشان هست که نشستن هم آدابی دارد.
شاید منظور ظریف، عاملان فقر و خشکسالی و تورم و فساد و رانت… در کشور باشد که جزو آن ۴ درصدند و تقاص کارشان را ما ۹۶ درصدیها باید پس بدهیم.
ما ۹۶ درصدیهایی که همیشه دنبال قهرمانی بودیم که بیاید و نجاتمان بدهد اما حتی در انتخاب قهرمانهامان هم همیشه اشتباه کردیم و تابع احساسات بودیم.
این روزهای آخر عمر وزیر امور خارجه بودن محمد جواد ظریف، شاید عافیتی برای او و خانواده ۴ درصدیاش به همراه داشته باشد و شاید هم نه. شاید او در این سالها از اینکه با امیرکبیر مقایسه شده، کلی مشعوف شده باشد و شاید هم نه. شاید سیل توهینها و انتقادات به او دلش را شکسته باشد و شاید هم نه؛ اما امیدوارم در دوران بازنشستگی یا کنار ماندنش از سیاست (تا وقتی دیگر) یا حتی ادامه متصل فعالیت سیاسی و حرفهایاش، به خاطر داشته باشد که نسل جدید، اگر او را قهرمان خواند، به خاطر خشکسالی وجود قهرمانهای واقعی بوده و رسیدن خواستهها و مطالبات ما به کف حداقلیشان که اصولا در جامعهای که دچار فقر و بیآبی و کمغذایی و نفرت شده، قهرمان، فقط کسیست که گلویش را از خشکی و معدهاش را از گرسنگی نجات بدهد که همین هم یعنی؛ ما را به قهقرا بردهاید آقای وزیر امور خارجه! (نه فقط شما که مجموعهای از مسوولان ما) و در این وانفسای خشکسالی و دروغ، قهرمان، ما را به چه کار میآید که این هم یعنی؛ شما در انجام آخرین مأموریتتان بسیار موفق بودهاید!