ای اسپورت / پویا جاویدان- ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ روزنامه اطلاعات تیتر زد «شاه رفت»، از سال ۵۷ تا سال ۹۸ میتوانیم جای کلمه اول، اسم هر کسی را بگذاریم و بعد رویاپردازی کنیم. چه شیطنتهایی که با این تیتر نمیشود کرد. این تیتر بدون یک تروما یا تجربه جمعی کامل نمیشود، باید تیتر بزنی فلانی […]
ای اسپورت / پویا جاویدان-
۲۶ دیماه ۱۳۵۷ روزنامه اطلاعات تیتر زد «شاه رفت»، از سال ۵۷ تا سال ۹۸ میتوانیم جای کلمه اول، اسم هر کسی را بگذاریم و بعد رویاپردازی کنیم. چه شیطنتهایی که با این تیتر نمیشود کرد. این تیتر بدون یک تروما یا تجربه جمعی کامل نمیشود، باید تیتر بزنی فلانی رفت و صبح فردا جنب کیوسکهای روزنامه کمین کنی تا ببینی عدهای گریه میکنند، عدهای میخندند و عدهای حسرت میخورند. تیتر دو کلمهای روزنامه اطلاعات بینیاز از عکس تا پس ذهن تک تک ما نفوذ کرده، تا همین امروز و الان میتوانیم از این قالب استفاده کنیم، مثلاً تیتر بزنیم «ژوزه رفت» و بعد یاد مدیریت بهاری سردار رویانیان بیفتیم، تیتر بزنیم «کیروش رفت» و بعد یاد تلاشهای وزیر سابق ورزش بیفتیم که ۴ سال دیر به ثمر نشست، تیتر بزنیم «برانکو رفت» و بعد یاد من بمیرم تو بمیریها بیفتیم. امروز میتوانیم تیتر بزنیم «استراماچونی رفت» و یاد ایشالا ماشالاهای مدیران استقلال بیفتیم ولی رفتن استراماچونی مثل رفتنهای قبلی یک حسرت و غم بزرگ را در دل خودش دارد. حسرت و غمی که برای هواداران آبی چیزی جز خشم به ارمغان نیاورد.
فعل رفتن برای توصیف نبود این آدمها، عمق فاجعه را نشان نمیدهد. منظورم این نیست که کیروش و برانکو و استراماچونی باید تا ابد میماندند، نه، ابدا، هر آمدنی رفتنی دارد ولی چگونگی هم مهم است، چگونگی حلقه گم شده مدیریت ماست و شایستگی صفت گمشده مدیران. اشغال کردن صندلی و گذر زمان و خط زدن روزهای تقویم یکی پس از دیگری صرفاً بودن است، مدیران ما را به بودنشان عادت دادهاند، ولی ما کماکان چگونه بودن را بلدیم. هر از گاهی پای یکی مثل ایویچ یا کیروش و این آخری استراماچونی به فوتبال ما باز میشود و ما چگونه بودن را دوباره یاد میگیریم، با همان دستان خالی به ما نشان میدهند چه کارهای بزرگی میشود کرد، اینها میآیند و بذر کسی بودن را در دل ما میکارند. همانطور که استراماچونی بذر امید و سودای قهرمانی را در نیمه آبی پایتخت کاشت و رفت.
ما مدیران را برای اعمالی که انجام میدهند قضاوت میکنیم اما باید برای آنچه نکردهاند هم قضاوت بکنیم. برای جلساتی که برگزار نکردند، برای توصیههایی که نشنیدند، برای پولهایی که پرداخت نکردند، بهخاطر ارزشی که برای آدمها قائل نبودند باید قضاوتشان کنیم. باید آنها را برای همه آنچه به خطا کردهاند و همه آنچه از روی ضعف و ندانمکاری نکردهاند قضاوت کنیم. و متأسفانه با اغماض هم شاهین ترازو به سمت کفه اعمال آنها نمیایستد. تلخی بیپایان ماجرا این است که حلقه آدمهایی که ورزش را به این روز انداختهاند تنگ و تکراری است، سلطان میرود سردار میآید، سردار میرود شوالیه میآید. گرفتار حلقه تکرار و زجریم انگار، درست مثل سیزیف در افسانههای یونان باستان.
تلخی بیپایان ماجرا این است که داریم از ورزش حرف میزنیم، از پدیدهای که برای ما انگیزه و دلخوشی است و باید همیشه از سیاست و سیاسیکاری دور و در امان باشد اما دیگر فرقی نمیکند چه کسی روی کدام صندلی بنشیند، انگار فقط نام روی تابلوی اتاق مدیرعامل عوض شده، انتخابات تنه به تنه انتصابات میزند، در بهترین شرایط میشود گفت رأیگیری را رنگ میکنند و جای انتخابات به ما قالب میکنند تا مبادا یک نفر خارج از حلقهای که گل کاشته، کار را دست بگیرد. تن نحیف فوتبال در این سالها برای تنبیه هم چوب خورده هم پیاز؛ هم اصل پول را دادهایم، هم جریمهاش را، هم هزینههای دادرسی را و دست آخر آبرو را هم چوب حراج زدیم. در طی این سالها میتوانیم نام شاکیها را با هم عوض کنیم، جای کیروش بنویسیم ژوزه، جای ژوزه بنویسیم پروپژیچ، جای پروپژیچ بنویسیم برانکو، جای برانکو بنویسیم استراماچونی ولی جای متشاکی فقط یک نام میتوان گذاشت «مدیریت بومی».