جمله: خانه ارغوان بحق نامی برازنده برای منزل هوشنگ ابتهاج است. خانهای که آجر به آجرش زیر نظر شاعر ساخته شد. او ماجرای ساخت خانه و بالیدن درخت ارغوان را اینگونه روایت میکند: «با وامی که از محل کار گرفتم، این خانه را ساختم. در تمام مراحل ساخت خانه، بالای سر کار بودم. آنجا […]
جمله: خانه ارغوان بحق نامی برازنده برای منزل هوشنگ ابتهاج است. خانهای که آجر به آجرش زیر نظر شاعر ساخته شد. او ماجرای ساخت خانه و بالیدن درخت ارغوان را اینگونه روایت میکند: «با وامی که از محل کار گرفتم، این خانه را ساختم. در تمام مراحل ساخت خانه، بالای سر کار بودم. آنجا یک کنده خشکیده درخت بود که نظرم را جلب کرد، چون قطرش زیاد بود. معلوم بود بیشتر از سیصد سال عمر دارد. در تمام مدت ساخت خانه، مراقب بودم پای این کنده آهک و سیمان نریزند تا اینکه دور کنده پاجوشهای نازک و سبز و کوچک بیرون آمد و کمکم هرکدام از این پاجوشها تبدیل به یک تنه ضخیم شد. من به این درخت انس پیدا کردم و هر روز صبح که بیدار میشدم، میرفتم پای درخت و به آن نگاه میکردم و با آن حرف میزدم. کمکم درخت ارغوان برای من سمبلی از زندگی شخصی تا آرمانها و آرزوها شد.»
خانهای که در خاکش گیاه مرده زنده میشود و در هوایش پرندهها همقافیه میپرند و اینها همه از اعجاز شعر است در سرای شاعر! در خانهای که به نام درخت ارغوانش به این نام ثبت شده؛ «خانه ارغوان». خانهای که روزگاری خلوت خیال شاعر شهیر ایرانزمین، هوشنگ ابتهاج، متخلص به ه. الف. سایه، بوده است.
به گفته شاعر، درخت ارغوان همراه با بچههایش قد کشیده و تأثیر زیادی روی او داشته است. دلبستگی شاعر به این درخت تا آنجا پیش میرود که در روزهایی که پشت میلههای زندان به سر میبرد از دلتنگی ارغوان اینگونه میسراید: «ارغوانم آنجاست! / ارغوانم تنهاست! / ارغوانم دارد میگرید! / چون دل من که چنین خونآلود، هر دم از دیده فرو میریزد!» سایه هنگام مهاجرتش از ایران به سختی از درخت ارغوان دل میکند، طوری که حتی از نگاه کردن به ارغوان، شرم داشته است
درباره درخت خشکی که جوانه زد
ماجرای درخت ارغوان خانه سایه به دهه ۳۰برمیگردد؛ به زمانی که این شاعر خانهای را در خیابان کوشک تهران خریداری کرد. در حیاط این خانه یک تنه خشکشده درخت ارغوان وجود داشت که همان زمان برخی از دوستان این شاعر معاصر پیشنهاد کردند آن را قطع کرده و از فضای آن برای کاشت گیاهان دیگری استفاده کند. اما ابتهاج این کار را نکرد. برعکس با تمام عشق و محبت خود به این درخت خشکیده رسیدگی کرد تا جایی که سرانجام ارغوان دوباره جان گرفت و سبز شد. استاد ابتهاج در سال ۲۰۱۲ و هنگامی که میخواست شعر ارغوان را در دانشگاه «یوسیالای» لسآنجس بخواند، درباره ماجرای این درخت گفت: «در خانهای که داشتم، یک کندهای از زیر خاک درآمده بود که قطر کنده زیاد بود و بهنظر میرسید که این درخت باید ۵۰۰، ۴۰۰، ۳۰۰سال عمر داشته باشد که یا پوسیده شده یا آن را بریدهاند. بعد از چند هفته از دور این کنده یک پاجوشهای نازک سبز روشن بیرون زد و من سعی کردم در مدت بنایی نگذارم آنجا آهک و آجر بریزد. در نهایت این پاجوشها هر کدام به یک تنه ضخیم درخت تبدیل شدند!».
سمبل خانواده
اما آن تنه خشکیده درخت که بعدها تبدیل به درختی تنومند شد، برای شاعر قصه ما فقط یک درخت نبود. عشق باغبانانه سایه به ارغوان از این درخت یک نماد ساخت؛ نماد خانواده، وطن، باورها و عقاید این شاعر معاصر. در همان نشست سال ۲۰۱۲، شاعر ارغوان درباره وابستگیاش به این درخت گفت: «این درخت ارغوان با بچههای من قد کشید و بزرگ شد. من بهخود درخت واقعا دلبستگی پیدا کردم و در آن سالی که از خانه و زندگی جدا و دور بودم، یاد این درخت همیشه با من بود و به یک سمبل برای همهچیز تبدیل شد؛ به سمبلی برای زن و بچه، زندگی خصوصی، آرزوها و آرمانها و تصورات و ایدههایی که آدم برای جهان و انسان دارد».
یکی از اعضای خانواده!
اهمیت درخت ارغوان در زندگی هوشنگ ابتهاج به قدری است که سایه بارها از آن بهعنوان یکی از اعضای خانواده خود نام برده است! همچنین تعریف میکند که در زمان فروش خانه بهدلیل مهاجرت از ایران، وقتی چشمش به درخت ارغوان افتاد، از آن خجالت کشید و به سوی دیگری نگاه کرد!
شکلگیری شعر ارغوان در زندان
حالا که از اهمیت جایگاه درخت ارغوان در زندگی این شاعر نامآشنای معاصر گفتیم، وقت آن رسیده که به شکلگیری شعر ماندگار ارغوان بپردازیم؛ شعری که در زندان سروده شد و بیشک به یکی از بهترین و ماندگارترین شعرهای هوشنگ ابتهاج تبدیل شد. ۲سال بیشتر از دهه۶۰ نگذشته بود که ابتهاج به زندان اوین افتاد و درست یک سال بعد در اردیبهشتماه سال ۱۳۶۳آزاد شد. درست است که حبس یکساله برای این شاعر حساس به اندازه یک عمر گذشت، اما اگر این روزها در زندگی هوشنگ ابتهاج نبود، هیچوقت شعر ماندگار ارغوان خلق نمیشد. ابتهاج در روزهایی که از خانه و زندگی و همسر و فرزندانش دور بود، از درخت ارغوان حیاط خانهاش سمبلی ساخت و با او به درددل پرداخت؛ درددلی که امروز همه ما آن را شنیده یا حتی از حفظ زیر لب زمزمه میکنیم: «من در این گوشه که از دنیا بیرون است / آفتابی به سرم نیست / از بهاران خبرم نیست / آنچه میبینم دیوار است / آه، این سخت سیاه / آنچنان نزدیک است / که چو برمیکشم از سینه نفس / نفسم را برمیگرداند / ره چنان بسته که پرواز نگه / در همین یک قدمی میماند / کورسویی ز چراغی رنجور / قصهپرداز شب ظلمانی است / نفسم میگیرد / که هوا هم اینجا زندانی است».
همهچیز درباره ه.ا. سایه
امیر هوشنگ ابتهاج معروف به «هوشنگ ابتهاج»، ملقب به «سایه» و متخلص به «ه.ا. سایه»، یکی از شاعران برجسته معاصر ایرانی است که ششم اسفندماه سال ۱۳۰۶در شهر رشت به دنیا آمد. او سرودن را از نوجوانی آغاز کرد و به تجربههای «فریدون توللی» و «نیما یوشیج» گروید، اما هیچوقت از سرودن غزل هم غافل نشد. بهطوری که او را از پیشگامان سرشناس شعر نو میشناسند و همزمان از او به گزیدهگویی و پاکیزه سخن گفتن در غزلسرایی یاد میکنند. ابتهاج در جوانی به تهران آمد و در خانهای در خیابان کوشک ساکن شد؛ خانهای که درخت ارغوانش برای او نماد خانه، وطن و مهربانی بود و یکی از زیباترین اشعار این شاعر برجسته معاصر را رقم زد. درنهایت خالق آثار ماندگاری از جمله سراب، سیاهمشق، تا صبح شب یلدا، یادگار خون سرو و تاسیان مهر، در سال ۱۳۶۶ایران را به مقصد آلمان ترک کرد و این روزها در سن ۹۲سالگی در شهر کلن اقامت دارد.