روز گذشته سوم خردادماه، سالروز فتحالفتوحِ خرمشهر به دستِ راست قامتانِ همیشه تاریخ بود، اما تقارنِ این روز با فروریختنِ برجِ دوقلویِ متروپل در آبادان و به خاک و خون کشیده شدنِ تعدادی از مردمانِ نجیب وسرافرازِ آبادان، این جشن بزرگ ملی را به سوگوارهای ملی تبدیل کرد. از چهل سال پیش که در روز […]
روز گذشته سوم خردادماه، سالروز فتحالفتوحِ خرمشهر به دستِ راست قامتانِ همیشه تاریخ بود، اما تقارنِ این روز با فروریختنِ برجِ دوقلویِ متروپل در آبادان و به خاک و خون کشیده شدنِ تعدادی از مردمانِ نجیب وسرافرازِ آبادان، این جشن بزرگ ملی را به سوگوارهای ملی تبدیل کرد.
از چهل سال پیش که در روز سوم خردادماه ۱۳۶۱، خرمشهر با رشادت و دلاورمردیهای محمد جهانآرا و یاران باوفایش پس از ۵۷۶ روز مقاومت و جنگِ تن به تن با نیروهای متخاصم رژیم بعث عراق، «آزاد» شد، این شهر و آبادان و سایر شهرهای خوزستان، هنوز رنگِ «آبادی» به خود ندیدهاند!
مشکلات و معضلاتِ آبادان و دیگر شهرهای خوزستان که یکی و دوتا نیست.
-هجومِ لشگریان ریزگرد از سالهای گذشته تاکنون که همچون تازیانه بر سر و رویِ شهر و مردمانش فرود میآید و نفسها را به شماره انداخته است.
-عدم برخورداری از شبکه فاضلاب شهری که هر بار با کوچکترین بارشِ رحمتِ الهی، منازلشان را به محاصرهی لجن و گندابِ متعفن در میآورد.
-تحملِ بوی نفت و آلودگیهای حاصل از استخراج آن که همدمِ همیشگی ریههای مردم شهر است.
-خشک شدنِ تالابها، به ویژه تالاب بزرگ هورالعظیم و کم آبی و بی آبی که بسیاری از مردمِ شهیدداده خوزستان را ناگزیر به کوچِ اجباری کرد و دردِ معظمِ بیکاری و ….
حال به همه این مصائب، فروریختنِ برجِ دوقلوی متروپل را نیز اضافه کنید.
تشتِ رسوایی سازندگانِ و مجریان طرحِ این برجِ یازده طبقهای، اگرچه روزهای گذشته به صدا درآمد و همگان را در بهت و حیرت فرو برد، اما هشدارها درباره ناایمن بودن این ساختمان، سه سال پیش توسط یک خبرنگار آبادانی به مسوولان گوشزد شده بود و منتهی از آنجا که گوشِ مدیران مربوطه در این مواقع، ناشنوا میشود، برجِ دوقلوی متروپل آبادان که با عوارض و مالیاتِ همین مردمِ محروم ماندهی سرافراز، بنا شده بود پس از وقوعِ یک زلزله ۳ و نیم ریشتری (زلزلههای کمتر از ۵ ریشتر در رده زلزلههای کمخطر با کمترین میزانِ خسارت و تلفات تعریف میشوند) از برجِ عاجِ آسمان بر زمین افتاد و تعدادی از مردم را زخمی و عده دیگری را رهسپارِ دیار باقی کرد. (به دلیلِ اخبارِ ضد و نقیضِ موجود، تا به این لحظه هیچ مبنایِ منطقی برای اعلامِ عدد و رقم واقعی کشتهها و زخمیها وجود ندارد)
حتی اخبار دربارهی سرنوشتِ حسین عبدالباقی، مجری و سازنده این ساختمان که در حال حاضر، مجتمعهای تجاری و رفاهی عظیمِ دیگری را نیز در خوزستان در دستِ ساخت دارد، نیز به شدت متناقض است.
برخی اخبار از کشته شدنِ او در زمان وقوعِ حادثه حکایت دارد، بعضی از سایتها، خبرِ بازداشت وی را بر روی خروجی گذاشتهاند و بعضی دیگر هم میگویند او اکنون متواری شده است.
به هر ترتیب، آنچه در حال حاضر اولویت دارد، مشخص شدن تعداد واقعی کشتهها و زخمیها و برآوردِ خسارت است که متاسفانه در بایکوتِ خبری همه چیز در هالهای از ابهام قرار دارد.
عده زیادی در روزهای گذشته، این واقعه تلخ را با حادثه دهشتناکِ پلاسکوی تهران در دی ماه سال ۹۵ مقایسه کرده و به بحث و بررسی گذاشتهاند.
این واقعه از منظر فنی و اجتماعی قطعا تفاوتهایی با حادثه تلخِ پلاسکو دارد، اما یکی از مهمترین تفاوتهای آن از منظرِ رسانه (مدیا)، این نکته مهم است که در زمانِ وقوعِ حادثه پلاسکو تا روزها بعد از آن، رسانهها اعم از رسمی و غیررسمی، با تمامِ قوا در صحنه حاضر بوده و از همه مهمتر، رسانه ملی به ویژه شبکه خبر، اخبار را به صورتِ لحظه به لحظه (به شکل زیرنویس، گفتوگو با خبرنگاران و آتش نشانی و سایر نیروهای خدمات رسان حاضر در صحنه) به مردم مخابره میکردند، در حالی که در حادثه دردناکِ متروپل آبادان، نه تنها در ساعات اولیه، با تخفیفِ ابعادِ درد و فاجعه از سویِ رسانههای معتبر مواجه بودیم که بعد از گذشتِ چند ساعت و ورودِ مقاماتِ بلندپایه استان به محل حادثه، شاهدِ بایکوت خبری در این زمینه نیز بودیم.
حال که به اینجا رسیدیم، گویی لاپوشانی درد، تخفیفِ رنج و مصیبت را نیز باید به دردها و مصیبتهای دیگرِ مردم رنج کشیدهی خوزستان و آبادان بیفزاییم.
در تاریخ خواهند نوشت، مردمانی شجاع و دلیر، با دستِ خالی در جنگی هشت ساله، از خاک و عِرض و ناموسشان محافظت کردند، بر روی دریای ثروتِ ملی (نفت) شناور بوده و همسایه و همدمِ رودی خروشان به نامِ کارون بودند اما محرومترین، غمگینترین، مصیبتدیدهترین و تنهاترین مردمِ ایران و بلکه جهان بودند.
در میانهی دردنوشتههای روزهای اخیر از آنچه بر آبادان رفت، یک نفر اینطور نوشت: زنگ زدم به همولایتیهایم، میگویند: زنان «شیله» (یا روسری عربی، نوعی روسری است که زنان عرب از آن برای پوشش موهای خود استفاده میکنند و سر، گردن و سینه را کاملاً میپوشاند) و «عصابه» (یا چرغدیه، پارچه سیاهرنگی است از جنس ابریشم یا کتان که زنان میانسال و پیرزنان عرب به دور سر خود میپیچند. شیله در زیر عصابه قرار میگیرد.) از سر برداشتهاند و موهایشان را میکَنند و بر سر و سینه میزنند، شیون میکنند و صورتهاشان را خَنج میکشند و نعاوی (جمعِ نعی به معنای خبر مرگ کسی را دادن) میخوانند و مردهای خشمگین «یزله» (نوعی شعر حماسی رایج در جنوب ایران، بالاخص خوزستان که بعضا همراه با کوباندن پا بر زمین و عمدتا به صورت دسته جمعی اجرا میشود) میروند. شهر نیست؛ ماتمکده است.
ما نیز همدرد با مردمی از خون برخاسته و در خاک نشسته، بر سر و سینه میزنیم و اشک میباریم.
اشکی خونپالا برای مردمی که هنوز هم بوی خون و آتش از خاکشان برمیخیزد، شهرهاشان همچنان در تبِ ویرانیها میسوزد و بیشتر به یک شهر بزرگِ سینماییِ جنگی میماند که سیمایِ جنگ از در و دیوارش پیداست؛ با مردمی نجیب، غیور و میهماننواز که گرچه آزادیشان را در چهل سال پیش جشن گرفتند اما، هنوز رنگِ آبادی و شادی به خود ندیدند.