اینم آخرش!
اینم آخرش!

    هومن حکیمی/ دبیر گروه فرهنگی- «جهان با من برقص» فیلم دوست‌داشتنی و جذاب اما نحیفی‌ست. موضوع و موقعیت پیچیده‌ای هم ندارد. یک نفر متوجه می‌شود که به زودی خواهد مرد و با این قضیه مسآله دارد. دوستانش هم متوجه می‌شوند و به بهانه تولدش می‌آیند پیش او. این دورهمی چند روزه، لحظه‌ها و […]

 

 

هومن حکیمی/
دبیر گروه فرهنگی-

«جهان با من برقص» فیلم دوست‌داشتنی و جذاب اما نحیفی‌ست. موضوع و موقعیت پیچیده‌ای هم ندارد. یک نفر متوجه می‌شود که به زودی خواهد مرد و با این قضیه مسآله دارد. دوستانش هم متوجه می‌شوند و به بهانه تولدش می‌آیند پیش او. این دورهمی چند روزه، لحظه‌ها و موقعیت‌های جذابی برای تماشاگر ایجاد می‌کند که مثلا باید باعث می‌شد تحولی در شخصیت کسی که دارد می‌میرد، ایجاد کند که مثلا هم ایجاد می‌کند اما کاتارسیس شخصیتی که «علی مصفا» بازی‌اش می‌کند، با حضور این جمع دوستانه رخ نمی‌دهد؛ با خواسته نویسنده و کارگردان انجام می‌شود که گرچه غیرمنطقی نیست اما آنچه را در ذهن مولف بوده، ناقص نمایش می‌دهد…
اتفاق عجیبی قرار نیست رخ بدهد. آدم‌ها در مدت زمانی که زنده هستند، باید زندگی کنند. زندگی کردن هم بستگی دارد به میران درک و شعور و تحصیلات و نحوه روابط و… کلا نگاهی که هر کسی به دنیا دارد. یکی مخترع می‌شود، یکی فیلم می‌سازد، یکی از شهر دل می‌برد و می‌رود به دل طبیعت، یکی دستور می‌دهد به کشتن…، آخرش اما همیشه مرگ است و خب اینکه آدم چطوری می‌میرد هم به اندازه اینکه زندگی می‌کند، مقوله مهمی‌ست…
«جهان با من برقص» همان‌قدر که شیرین است، ناقص و کم است و همان‌قدر که بازی‌های خیلی خوبی دارد، کارگردانی متوسطی هم دارد. فیلم، سرشار از رنگ و خلاقیت نسبی‌ست اما وارد عمق موقعیت نمی‌شود. شخصیت «جهان» خیلی پردازش نمی‌شود. ما هیچ‌وقت به خوبی متوجه نمی‌شویم او که بوده که حالا در این وضعیت، همراهش شویم و درکش کنیم. همراهی با وضعیتش که منتظر مرگ است، نه به خاطر شناخت شخصیت و درک او بلکه به دلیل ماهیت خشن مرگ است که ناگهان از راه می‌رسد و تاثیر می‌گذارد. فیلم اتفاقا بیشتر از تمرکز بر شخصیت اصلی‌اش بر دیگران متمرکز است؛ یعنی شخصیت‌پردازی دیگران در این فیلم بهتر و کامل‌تر است که گاه در مورد مثلا شخصیت «هانیه توسلی» یا «پژمان جمشیدی» فیلم، به حتی جزییات هم می‌رسد و با بازی خوب این دو نفر اوج هم می‌گیرد. در مورد دیگر بازیگران هم کم و بیش این‌طور است هر چند درباره یکی مثل «جواد عزتی»، زوم کردن‌های گاه و بیگاه فیلمنامه بر او و رفیقش، با اینکه جذاب است اما دور از نقطه مرکزی فیلم قرار می‌گیرد…
«جهان با من برقص» از خرده روایت‌هایی که جدا از تنه اصلی ماجرا می‌ایستند، کم ندارد. شاخه‌هایی که در ظاهر به کلیت ربط دارند اما کمکی به قصه نمی‌کنند، و این فیلم با اینکه سعی دارد مجابمان کند که فیلم قصه‌گوی معمول نیست، اما خودش فریاد می‌زند که دلش قصه‌گویی می‌خواهد و از این تناقض آسیب می‌بیند… .
«جهان با من برقص» یک بلاتکلیفی دیگری هم دارد؛ شکل و شمایل و ایده‌اش به سمت «درخت گلابی» و گاه حتی «پری» می‌رود و گهگاهی یکی مثل «هامون» دور و بر فیلم می‌پلکد اما کارگردان نمی‌خواهد یا نمی‌تواند نگاهی فلسفی به موضوع داشته باشد. شاید هم خواسته عامدانه، با مفاهیم فلسفی، بازی کند و نگاه بازیگوشانه‌ای را وارد دنیای فیلم کند اما این دو با هم چفت و بست نمی‌شوند… .
دنیای «جهان با من برقص» شیرینی‌های منحصربه‌فردی دارد. رنگ‌ها و بعضی از قاب‌بندی‌هایش، چشم‌نواز و تاثیرگذارند. فضای ناخودآگاه «جهان» که به شکل اجرای موسیقی توسط نوازنده‌هایی در سبک‌های مختلف، تصویر می‌شوند (بهترینش، هجو همه چیز در لحظه کمیک اما تلخ دار زده شدنش که انگار بازگشت به کودکی اوست) و تشخص بخشیدن به حیوانات فیلم از جذابیت‌های فیلم است و نمای پایانی فیلم در سکانس آخر، و دوربینی که از این جمع دوستانه دور و دورتر می‌شود، احساس غمگین موقرانه‌ای در مخاطب ایجاد می‌کند. احساسی که در چندین لحظه و صحنه و سکانس «جهان با من برقص» وجود دارند اما در نهایت کم و نحیف هستند… .