به سوی موفقیت در شرایطی که بسیاری به دنبال نا امید کردن مهناز هستند، فرماندار رویه متفاوتی در پیش می گیرد و از او حمایت کرده و او را تشویق به ادامه مسیر می کند. اما راه سختتر از چیزی است که تصورش را میکرد. از الیگودرز به خرم آباد فقط یک سرویس […]
به سوی موفقیت
در شرایطی که بسیاری به دنبال نا امید کردن مهناز هستند، فرماندار رویه متفاوتی در پیش می گیرد و از او حمایت کرده و او را تشویق به ادامه مسیر می کند. اما راه سختتر از چیزی است که تصورش را میکرد. از الیگودرز به خرم آباد فقط یک سرویس رفت و آمد وجود دارد که ساعت ۴ و نیم صبح حرکت می کند و مسافران آن فقط سربازها هستند. خانه مهناز تا ایستگاه اتوبوس یک کیلومتر فاصله دارد اما با وجود تاریکی، سرمای سرد زمستان و سگ های ولگردی که در این مسیر همراهی اش می کردند ترسی به دلش راه نیافت. آنقدر مسیر الیگودرز – خرم آباد را رفت و آمد تا بالاخره به خواسته اش رسید.
اما تحقق این خواسته که در کلانشهرها روندی عادی داشت در شهر کوچکی مانند شهر زندگی مهناز به این آسانیها نبود، یکی از دستاندرکاران برای ناامید کردن مهناز به او می گوید که به افراد فقیر مجوز نمیدهیم. این حرف مثل خنجری بر قلبش می نشیند و عزمش را برای ادامه راه چند برابر می کند. او این بار راهی تهران شده و به دفتر ریاست جمهوری میرود و سرانجام موفق می شود مجوز راه اندازی آژانس بانوان را بگیرد. برای افتتاح آژانس بانوان مراسمی برگزار میکنند و فرماندار او را پیشمرگ زنان دیگر شهر میخواند.
مهناز که با پیگیری و دوندگیهای بسیار بالاخره به خواستهاش می رسد، سدی را نیز از سر راه زنان برمیدارد؛ به فاصله کمتر از یک هفته دومین آژانس بانوان در الیگودرز راه اندازی میشود و اکنون هم در خرمآباد و هم در الیگودرز چندین آژانس بانوان وجود دارد.
اما راه اندازی آژانس تازه آغاز مشکلات دیگری است: «روزهای اول آژانس بانوان برای مردم غریبه بود، مزاحم تلفنی داشتیم و برخی واقعا اذیت میکردند. از طرفی خودم ماشین نداشتم و به کمک فرماندار توانستم سال ۸۸ حدود ۵ میلیون تومان وام بگیرم و یک پژو آر. دی خریدم.»
در ادامه موفق می شود با آموزش و پرورش برای سرویس مدارس قرارداد ببندد و زنان سرپرست خانوار را تشویق می کند که وارد کار شوند، بانوانی که توانستند از این راه نان آور خانواده اشان شوند.
اخذ گواهینامه پایه یک و ترانزیت
راه اندازی آژانس بانوان تنها نقطه عطفی برای تلاش های بیشتر و رسیدن به آرزوهای دوران کودکی بود. این بار آستین ها را بالا زد و گواهینامه پایه یک را گرفت. برای گرفتن گواهینامه پایه یک راهی بروجرد می شود که ۱۲۰ کیلومتر تا الیگودرز فاصله دارد و طی ۶ ماه موفق به اخذ گواهینامه پایه یک و نیز مجوز ورود و خروج پالایشگاهی و حمل و نقل مواد خطرناک می شود. بعد از این که گواهینامه پایه یک می گیرد، با قرض و وام موفق به خرید یک کامیون چینی می شود.
حالا مردم هنگام عبور از جادهها زنی را می بینند که تک و تنها پشت تانکر حامل گاز نشسته در حالی که لبخند به لب دارد. او با تانکر حامل گاز مایع به تمام کشور سرک می کشد و ۸ سال از این شهر به آن شهر سوخت جا به جا می کند.
درست زمانی که فکر می کند به خواسته اش رسیده است، کامیون چینی دستش را در حنا می گذارد، به ناچار آن را می فروشد و دوباره مجبور است از نو شروع کند. هیچ نهاد و سازمانی حاضر به جذب راننده خانم نیست. بارها پیشنهاد کار دفتری را رد می کند. کار کردن در یک اتاق کوچک با کلی ورق و کاغذ چیزی نیست که مهناز را راضی کند، نمی تواند از جاده و سفر دل بکند. روحش پر می کشد برای جاده اما در وانفسای بیکاری و بی پولی به پیشنهاد فرماندار به راهداری شهر میرود. در راهداری، ابتدا او را به عنوان راننده نمیپذیرند و فشار زندگی او را ناگزیر از پذیرش شغل دفتری در راهداری شهر میکند. ولی فقط یک ماه دوام می آورد و اصرار، پافشاری و دوندگیهای او بالاخره جواب میدهد و به عنوان راننده در اداره راهداری الیگودرز جذب میشود.
مهناز اکنون تنها راهدار خانم در کشور است. زمستان ها برف روبی و تابستان ها نیز لکه گیری و شانهسازی انجام می دهد. راننده برف روبی که عاشق شعر و آواز است، موسیقی سنتی بختیاری را می شناسد و آوازهای سرزمین مادری اش را در شب های تنهایی سر می دهد. دید مردم شهر نیز نسبت مهناز تغییر کرده و همه او را به عنوان یک راننده ماشین سنگین و یک خانم راهدار پذیرفته اند. وقتی در جاده می راند مردم از زن و مرد تشویقش می کنند به خصوص خانم ها و موقعی که از کنارش عبور می کنند برایش کف می زنند و این ها همه برای او دلگرم کننده است.
حمایت خانواده
شاید بتوان گفت مهناز بهرامی جزو معدود زنانی است که با ورود به حرفهای که نام مردانه را یدک می کشد از حمایتهای خانواده برخودار بود و خانواده اش با دیدن تلاشهای شبانه روزی و اراده آهنین او نه تنها مانع اش نشدند، بلکه اجازه ندادند هیچ گاه نا امید شود:« زمانی که می خواستم مجوز آژانس را بگیرم پدرم نگران بود اما به او قول دادم که یک روز با مجوز آژانس به خانه بر می گردم که این اتفاق هم افتاد. خوشبختانه در این چندسال کوچکترین مشکلی برایم به وجود نیامد.«
«رانندگی آن هم تنها در جاده البته که شجاعت می خواهد و زن و مرد هم ندارد. وقتی در تطعیلات عید در یکی از جادههای دورافتاده ماشین خراب می شود و به دلیل تعطیلات به ناچار ۱۰ روز در جاده منتظر کمک می مانی آن وقت است سختی کار دوچندان می شود اما عشق به کار سختی راه را شیرین می کند. هر چه کار سخت تر می شود جذابیتش هم بیشتر می شود.» این ها را مهناز می گوید.او معتقد است: «در دوره ای که به سر میبریم دیگر کار زنانه و مردانه معنا ندارد و زنان میتوانند از عهده هر کاری که دوست داشته باشند،برآیند. زنان اگر کاری را انتخاب می کنند حتما آن را ادامه دهند و مطمئن باشند که با پیگیری و توکل به خدا همه چیز ممکن است، در تمام دوران سختی تنها پشتیبان و تنها روزنه امیدم فقط خدا بود و بالاخره موفق شدم.»
می گویند:« یک زن، زن زاده نمی شود، بلکه زن می شود» اشاره به شرایط اجتماعی است که از زن زنانگی می خواهد؛ در خانه ماندن، لاک زدن، آرایش کردن یا نان پختن. مهناز اما نشان داد که کلیشههای جنسیتی برای شکستن هستند و آنچه در این میان مهم است، اراده است. اراده برای عملی کردن رویاها، بودن، ماندن و خواستن.