بحران در روانشناسی معاصر در اواخر دهه ۱۹۶۰، جوامع غربی با نوعی بحران سیاسی و فرهنگی مواجه شدند. پروژههای سیاسی که از جهانی دموکراتیکتر و آزادانهتر سخن گفته بودند رو به زوال به نظر میرسیدند. نظام سرمایهداری غربی صور جدیدی از سلطه را حاکم کرده بود، الیگارشیهای جدید شکل گرفته بودند، کمونیسم روسی با حمله […]
بحران در روانشناسی معاصر
در اواخر دهه ۱۹۶۰، جوامع غربی با نوعی بحران سیاسی و فرهنگی مواجه شدند. پروژههای سیاسی که از جهانی دموکراتیکتر و آزادانهتر سخن گفته بودند رو به زوال به نظر میرسیدند. نظام سرمایهداری غربی صور جدیدی از سلطه را حاکم کرده بود، الیگارشیهای جدید شکل گرفته بودند، کمونیسم روسی با حمله به مجارستان و سرکوب اعتراضات در اقمار مختلف، رویاها را بر باد داده بود. اگرچه آن دهشت استالینی فروکش کرده بود اما یوتوپیای روسی شکست خورده به نظر میرسید. بحران موشکی کوبا، جنگ آمریکا با ویتنام، درگیریها در الجزایر، همه اینها نسبتی با آرزوهای بعد از جنگ برای ساختن جهانی توام با صلح و آزادی بیشتر نداشت. نهادهای آموزشی و بوروکراتیک با همان الگوهای قدیمی اقتدار، و شاید با تصلب بیشتر اداره میشدند. در چنین متن و بستری است شورش جوانان و سبکهای فرهنگی جدید را باید تحلیل کرد؛ «ضدفرهنگ»های جدیدی شکل گرفت. این شورش اگرچه اندک زمانی جوامع غربی را به لرزه درآورد و البته تحولات درازدامنی را در انگارههای فرهگی موجب شد، اما به زودی سرکوب شد و جای آن را نوعی انزوای حاد، کنارهگیری از فعالیتهای اجتماعی و مشارکتهای سیاسی گرفت. افراد از اجتماع فاصله گرفتند و بهسازی و بهنجارسازیِ فردی خود به غایت بدل شد. اگرچه پای عوامل دیگری هم در میان بود، اما این دگرگونی زمینهساز رشد حیرت انگیز روانشناسی، انواع و اقسام تکنیکهای علمی و غیرعلمیِ تزکیه و تربیت یا یاریگری نفس شد، چیزی که میتوان «فرهنگ تراپی» نامید. هدف این بود که در این اجتماعِ بیسامان باید قویتر و زیباتر و آمادهتر شد. کریستوفر لش در کتاب فرهنگ خودشیفتگی اشاره میکند که در دهه ۱۹۷۰، بسیاری از فعالان و حتی اعضای رادیکال جنبشهای اجتماعی به تراپی روی آوردند. بیراه نیست اگر یکی از تحولات عمده اجتماعی در ایران معاصر را اشاعهیافتنِ فزاینده «روانشناسیگرایی» بنامیم، یا همان فرهنگ تراپی. فرد ایرانی هم، به تنگ آمده از فشارهای اقتصادی و اجتماعی، و با تضعیف پیوندهای سنتی، متوسل شده است به نوعی نسخه شبه جادویی از درمان، که بی توجه به وضعیت عینی اجتماعی از منجلاب آشفتگیهای روانی رهاییاش دهد. در اینجا هم الگوهای اقتدار سنتی در خانواده و نهادهای دیگر در برابر نسل جدید ایستادهاند، جنبشهای سیاسی در ایجاد تغییرات معنادار ناکام ماندند و زندگی اجتماعی مولد اضطراب است. اما طرفه اینجاست که «تراپی» در نسخه ایرانیاش کمبهره از یافتهها و روشهای علمی، و گرانبار از نوعی عرفان سخیف دست چندمی و تکنیکهای بازاری رستگاری، به قهقرا رفت. کسانی در این بازار سلبریتی شدند، چند دهه آسمان و ریسمان را به هم بافتند و بر ذهن مراجع هوار شوند تا مگر او را مجاب کنند که «به فکر خویش باش»، فقط خویش. و حالا هم معلوم شده که این جماعت غالباً هیچ مدرک یا اعتبارنامه علمی ندارند و تنها به مدد حرافی و تکنیکهای «بازاری» روان افراد را در اختیار گرفتهاند. تصور کنید که نسخههای تعدادی از «سرشناسان» این نوع روانشناسی، که حالا با اعلام سازمان نظام روانشناسی فاقد اعتبارند، سالهاست نقل محافل است و الگوی عمل افراد در زندگی. روانشناسیِ معاصر در سراسر جهان با انتقادات جدی روبرو است، اما آنچه که در ایران به جریان غالب بدل شده است، و به مدد رسانههای جمعی جدید اشاعه مییابد، حتی روانشناسی هم نیست. و شاید مخاطرات این وضعیت، با تعمیق بحرانهای اجتماعی و سیاسی در آیندهای نزدیک بیشتر هم بشود.