نوستالژی برای چیز یا چیزهایی از دست رفته، ویژگی عصر مدرن است، زندگی در جهانی افسون زدایی شده که در آن گویا «هرآن چه سخت و استوار می شود و به هوا رفته» نا امنی و اضطراب ایجاد می کند. نمی دانم. شاید در اعصار پیشین هم تصوری از زیباییِ از دست رفته […]
نوستالژی برای چیز یا چیزهایی از دست رفته، ویژگی عصر مدرن است، زندگی در جهانی افسون زدایی شده که در آن گویا «هرآن چه سخت و استوار می شود و به هوا رفته» نا امنی و اضطراب ایجاد می کند. نمی دانم. شاید در اعصار پیشین هم تصوری از زیباییِ از دست رفته وجود داشته، از بهشتی گمشده. حتی در ادیان هم همیشه نوعی تصور از بازگشت به دوره ای طلایی وجود داشته، انگار که هرآنچه به دنبال می آید همه زوال است و دوری از اصالت. اما در عصر مدرن، این بی قراری و به تعبیر لوکاچ «بی خانمانیِ استعلایی» خصلتی هستی شناسانه یافته است. نسبت ما با این امر از دست رفته چیست؟ خواهان درآغوش گرفتن مجددش هستیم؟ گمان نمی کنم. این طلبِ چیزهای از دست رفته، خواهان رجعت به آن نیست، دلزدگی ای است از وضعیت فعلی.
اینجا و آن جا اشاره می کنیم به ابژه هایی مربوط به گذشته. عکس های خانوادگی قدیمی به اشتراک گذاشته می شوند، خانه هایی حیاط دار، درخت و حوض و باغچه. از صفا و صمیمت آن ها می گوییم و مهری که انگار در آن ها جاریست. از زمانی که دل ها گویا به هم نزدیکتر بود و «دغدغه ها» کم. فریب این ها را نباید خورد. ما، آدم های عصر مدرن، عصر رسانه و تصویر و شبکه های اجتماعی، دیگر تاب چنان زندگی را نداریم، تمام جذابیت آن سبک برای ما در عکس هایش است، در دلالت های تصوری اش نه در خود جریان زندگی. تصور اوضاعی که گویا این گونه نبوده است. تاب آن همه نزدیکی، در هم لولیدن، شلوغی، اتاق های خواب چندین نفره، زندگی ساده و گویا ساکن و محدودیت هایش را را نداریم. تحملش نمی کنیم. ما در عین شکوه از سبک زندگی امروزمان، از این بی قراری ها، عاشقش هستیم. بدان خو گرفته ایم. و محکومیم، محکوم به اینکه همچون انسان هایی«پرت شده» در عصر مدرن، تا به آخر رابطه مهر و کین با زندگی مان را تحمل کنیم. همیشه. سیزیف وار.
کتاب افسانه سیزیف که جزو سهگانه معروف پوچی است، پژوهشی فلسفی است که در آن نویسنده دیدگاههای خود را پیرامون اتفاقات بعد از رسیدن به پوچی بیان میکند. در واقع آلبر کامو بیشتر به این موضوع میپردازد که اگر انسان به پوچ بودن دنیا رسید، بعد از آن چه واکنشی باید نشان دهد و زندگیاش را چگونه ادامه دهد.
سهگانهای که به سهگانهی پوچی از آنها یاد میشود شامل کتابهای: بیگانه، کالیگولا و افسانه سیزیف هستند. مطالعه این سه کتاب در کنار هم باعث میشود خواننده درک بهتری از مسئله پوچی و نحوه برخورد با آن از دیدگاه کامو داشته باشد. در کتابهای بیگانه و کالیگولا، ما شاهد «تجربه احساس پوچی» به واسطه شخصیتهای داستان هستیم. در حالی که در کتاب افسانه سیزیف، کامو نه به تجربه پوچی، بلکه به «مفهوم پوچی» میپردازد و به شکل یک پژوهش، موضوع پوچی را روشن میکند.
آلبر کامو در سال ۱۹۱۳ از پدری الجزایری و مادری اسپانیایی به دنیا آمد و سراسر کودکی خود را با مادرش در یک محله فقیرنشین الجزیره به سر برد. پدرش در سال ۱۹۱۴ در جنگ جهانی اول کشته شد. مادر کامو در زندگیاش نقش پررنگی داشت و اهمیت جایگاه مادر در کتابهای او نیز مشخص است. هنگام انتشار رمان بیگانه، شهرت کامو اوج گرفت و نهایتاً در سال ۱۹۵۷ کامو توانست برنده جایزه نوبل ادبیات شود. موسسه نوبل در توصیف آثار او مینویسد: «آثار مهم ادبی او با روشنبینی و شنیدن دقیق مشکلات وجدان انسانی در زمان ما همراه است.»
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب افسانه سیزیف آمده است:«افسانه سیزیف به نقد مدرنیته و انسان متجدد میپردازد. در واقع، احساس پوچی و شوریدهدلی نتیجه فقدان معنا و گسترش نیستانگاری درون جامعه مدرن است. روند تجدد مآبی معاصر افسون زدایی را با خود میآورد و پی دیوارهای پوچی را میریزد.»
خدایان، سیزیف را محکوم کرده بودند که مدام صخرهای را تا قله کوه بغلتاند، اما از آنجا سنگ با وزنی که داشت پایین میافتاد و سیزیف محکوم بود برای همیشه این کار را ادامه دهد. از نظر آنها این وحشتناکترین تنبیه بود، کاری بیهوده و یک ناامیدی تمام. این افسانه تصویری از زندگی انسانهاست که در سراسر عمر خود مشغول انجام کارهای بیهوده هستند.
سیزیف بر بیهودگی کارش آگاه است اما هر بار با پیش بردن سنگ دست به عصیان میزند و از همین رو حتی میتوان گفت که خوشبخت است. او سرنوشتش را به دست گرفته است. اگر پوچ بودن جهان را بپذیریم برای ادامهی زندگی راهحلهای زیادی پیش رو نداریم و به نظر میرسد کامو طرفدار سختترین راه است. سخت بتوان مانند سیزیف بارها و بارها طغیان کرد و با سنگ زندگی روبهرو شد. شاید بهتر باشد مانند مورسو در بیگانه گرفتار ناامیدی محض شویم و یا همچون کالیگولا دست به کارهای جنونآمیز برای پر کردن معنای زندگی بزنیم. و یا شاید بهتر باشد از ابتدا پوچ بودن جهان را قبول نکنیم و به دنبال کشف معنایی مناسب خودمان باشیم!