تلاش تحسین برانگیز برندۀ دیروز و بازندۀ امروز سینما
تلاش تحسین برانگیز برندۀ دیروز و بازندۀ امروز سینما
فرانسیس فورد کاپولا متولد آوریل ۱۹۳۹ کارگردان، تهیه‌کننده و فیلمنامه نویس آمریکایی از چهره‌های برجسته جنبش سینمایی هالیوود نو در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی و یکی از بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ به حساب می‌آید.

او دارنده افتخارات گوناگونی چون پنج جایزه اسکار، شش جایزه گلدن گلوپ، دو نخل طلا و یک جایزه فیلم بفتا است و اینک یعنی در سال ۲۰۲۴ فیلم «مگالوپلیس» که یکی از پر سر‌و‌صداترین فیلم‌های سال نام گرفته آخرین ساخته همین کارگردان مشهور آمریکا و جهان است.
او خودش گفته بیش از ۳۰ سال،ساخت این فیلم را در ذهن داشته و با تمام مشکلاتی که در بازاریابی پیدا کرده؛ نهایتاً موفق شده با هزینه شخصی خود و بدون کمک استودیو‌های بزرگ هالیوودی این اثر را ساخته و به پرده سینما ها برساند.
بقول دوست سیاست پیشه ام رضا طالب که دستی هم بر آتش سینما دارد برخی از نام ها در سینما به اندازه ای بزرگ هستند که صحبت از آن‌ها در حقیقت خوانش بخشی از تاریخ سینما است، فرانسیس فورد کاپولا هم دقیقا یکی از همین افراد است که تأثیر شگرفش در سیر تکامل صنعت سینما غیر قابل انکار است. کاپولا اگرچه دورۀ فعالیت پرنوسانی را طی کرده و اگرچه همواره دربالاترین‌ سطح نبوده؛ اما در برخی موارد بزرگترین فیلمسازان جهان هم حسرت جایگاه او را داشته اند!
بدون تردید اولین تصاویری که با شنیدن نام فرانسیس فورد کاپولا به ذهن سینما‌ دوستان می رسند «دون کورلئونه»، «مافیای ایتالیا در قلب آمریکا» و نام پرابهت «پدرخوانده» است.
او در سال ۱۹۷۲ فیلمی را ساخت که جریان‌ساز‌ترین و ماندگارترین اثر تاریخ سینما به شمار می رود، کاپولا با ساخت سه‌ گانۀ «پدرخوانده» نام خود را در تاریخ سینما جاودانه کرد و اگر بعد از این اثر، هیچ فیلم دیگری هم نمی‌ ساخت باز هم او یکی از چهره‌های ماندگار تاریخ سینما باقی می‌ماند.
اما کاپولا در طول ۶ دهه فعالیت حرفه‌ای خود ۲۴ فیلم سینمایی ساخته، ضمن آنکه تهیه‌کنندگی و نویسندگی فیلم‌های قابل توجه دیگری از جمله «مکالمه»،«دراکولای برام استوکر»، «مرد باران‌ساز» و… را در کارنامۀ حرفه‌ای خود دارد.
و حالا کاپولا،آخرین فیلمش را که ۱۲۰ میلیون دلار هزینه داشته روی پرده برده است. ولی به دلایل گوناگون در جشنواره کن و دیگر مجامع سینمایی مورد انتقاد قرار گرفت و به یکی از سنگین‌ترین شکست‌های تجاری برای سازنده اش تبدیل شد و کمتر از ۱۴ میلیون دلار فروخت! اما فیلم آخر کاپولا با تمام ضعف‌هایش، اثری قابل احترام از چهره ای ماندگاراست زیرا دغدغۀ انسانی دارد. «مگالوپلیس» با ۲ نما آغاز می‌شود که یادآور شهر نیویورک است. در قسمت های مختلف فیلم، متنی به صورت نوشته روی صفحه قرار می‌گیرد که ارتباط چندانی با داستانِ آن ندارد، ولی به نظر می‌رسد این متن‌ها، حرف‌های دل کاپولای ۸۵ ساله است که نتوانسته آنها را در قالب یک اثر سینمایی بگنجاند و مجبور شده چنین موضوعاتی را مثل نامه‌های شخصی لابه‌لای سکانس‌های فیلم منتشر کند. فیلم با یک حکاکی بر روی دیوار ساختمانی آغاز می‌شود و…..
به عقیده او جمهوری آمریکایی با روم باستان فرقی ندارد و ما هم مثل مردمان روم باستان قربانی میل سیری ناپذیر عده ای انگشت‌ شمارخواهیم شد!
کاپولا در این فیلم دغدغه‌های متعددی دارد و قصد دارد تا جایی که ممکن است ناگفتنی‌های خود را در قالب فیلم شخصی خود به تماشاگر منتقل نماید. این گونه می شود فهمید که یکی از بزرگترین دغدغه‌های او، نظم نوین جهانی است. جایی که اختلاف طبقاتی، ظلم و بی‌عدالتی بیداد می‌کند، او از طریق مقایسۀ نظم نوین جهانی با امپراطوری روم باستان، هشدار می دهد که ما هم دقیقاً همان راه گذشته را می‌رویم و تاریخ تکرار خواهد شد و این امپراطوری هم اگر قرار باشد به همان شیوه حرکت کند محکوم به فناست. دراین فیلم شهر روم نو نماد آمریکای امروز و نظم نوین جهانی است، از مجسمه‌های بزرگی که در نقاط مختلف شهر دیده می‌شود بگیرید تا نقش برجسته های روی دیوار‌ها و لباس‌هایی که کاراکتر‌ها به تن دارند،حتی نام شخصیت‌ها نیز نمادهایی از روم باستان هستند
مهمترین این موارد سکانس بازسازی کولوسئوم (نماد روم باستان) و مجلس عیش و نوشی است که در آن کاپولا رندانه به ما یادآوری می کند که در نظم نوین جدید، ما تقریبا همان امپراطوری روم باستان را شاهد هستیم. همان اختلاف طبقاتی با اکثریت مردم فقیر و ناراضی و اقلیتی مرفه و خوش‌گذران در مجالسی پرشکوه.
در چنین دنیایی است که شخصیتی به نام سزار کاتیلینا ( آدام درایور) ظاهر می‌ گردد که قرار است منجی بشر باشد. او حتی قابلیت توقف زمان را با ماده‌ای به نام «مگالون» دارد که از طریق آن جایزه نوبل را هم کسب کرده است.

او قصد دارد این ماده را در اختیار مردم بگذارد تا دنیا با عشق اداره شود و بشریت از این نظم آلوده و فاسد نجات یابد.
اما سزار به راحتی نمی‌تواند به هدف خود دست یابد چرا که قدرت در دست کسانی است که به این سادگی‌ها آن را واگذار نخواهند کرد. یکی از مخالفان جدی سزار، شهردار فرانکلین است که به هیچ وجه به برنامه‌های او اعتماد ندارد و …
محرّک اصلی روایت،دختر شهردار،جولیا سیسرو است. کاپولا سعی داشته از طریق این کاراکتر درامی عاشقانه خلق کند،این دختر شیفته ی سزار است، درحالیکه پدر او به شدت با سزار مخالفت است و قرار است جولیا میانجی بین این دو نفر باشد تا از این طریق کاپولا یکی دیگر از مفاهیم مورد نظر خود را بیان کند، اما بین ایدۀ ذهنی فیلمساز تا اثر نهایی فاصله‌ای به اندازۀ یک اقیانوس وجود دارد. زیرا کاپولا سال‌های سال است که با فیلمسازی سطح اول فاصله دارد.
هرچند او در کارگردانی هنوز هم حرف های زیادی برای گفتن دارد، در آثارش آنقدر بر میزانسن مسلط بوده و آنقدر بازیگران ،فیلمبرداری، نورپردازی و صدا را دقیق هدایت می‌کند که ستایش برانگیز است، اما کاپولا در نگارش فیلمنامه چندان موفق نبوده است! او کارگردانی ۲۵ فیلمنامه را برعهده داشته که برخی از این‌ها آثار خودش نبوده‌اند (مثل The Great Gatsby 1974) و برخی دیگر مثل «پدرخوانده ۱و۲و۳» و «اینک آخرالزمان» جزو آثار برجسته ی او بوده‌اند،زیرا همۀ این آثار در دوران اوج کاپولا در دهه ۷۰ نوشته شده و مهمتر از همه اینکه او با نویسندگانی چون رابرت تاون، ماریو پوزو و… همکاری داشته و به تنهایی دست به نگارش فیلمنامه نزده است. اما در این پیرانه سر کاپولا تصمیم گرفته فیلمنامه آخرین اثرش «مگالوپلیس» را به تنهایی نوشته و کارگردانی کند که همین مسئله به پاشنه آشیل فیلم او تبدیل شده است.
«مگالوپلیس» فیلمی به شدت شلخته است که هر چقدر بیشتر به آن فکر کنیم؛ ناامید‌تر می‌شویم، شخصیت‌پردازی‌های فیلم بسیار سطحی و روایت بسیار آشفته است، هر سکانس ساز جداگانه‌ای می‌زند و بدتر اینکه تدوین هم نه تنها از آشفتگی های فیلمنامه کم نکرده بلکه به عیوب آن هم افزوده است. برخی شخصیت‌ها
هیچ تأثیری در خط سیر داستان ندارند و دلیل حضورشان در فیلم مشخص نیست! حتی بسیاری از اتفاقات با منطق روایی داستان همخوانی ندارند.
عجیب این است که فیلم حتی نمی‌تواند مادۀ مگالون را به درستی به مخاطب فیلم معرفی کند،از این عجیب‌تر مفهوم توقف زمان در فیلم است که به جز یک نماد، نقش روایی خاصی ندارد و کاملاً بیهوده است! صرف نظر از همۀ این آشفتگی‌ها، تأسف بارتر اینکه هیچ درامی در طول فیلم شکل نگرفته و تمام مفاهیم مطرح شده صرفاً شعاری بوده و فاقد هرگونه پرداختی مناسب هستند!
اما «مگالوپلیس» مثل دیگر آثار کاپولا در اجرا و میزانسن جذاب و قابل دفاع است. هرچند جلوه‌های ویژه فیلم کیفیت بالایی ندارد اما شیوه نورپردازی، نوع فیلمبرداری، نوع طراحی صحنه و لباس (تلفیق طراحی لباس مدرن با لباس‌های روم باستان) کیفیت بالایی دارند و با اثری خوش رنگ و لعاب طرف هستیم.
فارغ از تمام مواردی که گفته شد، کاپولا هنوز دغدغه دارد و سعی کرده حرف‌هایی را که سالها در دلش باقی مانده در آخرین فیلم خود به مخاطبان سینما بگوید.
البته او در فیلمش خوشبین است که بالاخره بشر راه رهایی را خواهد یافت و این عشق است که انسان را از منجلاب ها رها خواهد کرد.
در پایان بد نیست همان حرف‌های پایانی سزار خطاب به مردم را بازگو نماییم تا وداع عاشقان سینما با کاپولا با همان جملاتی باشد که خودش دوست داشته به ما گوشزد نماید:
« من نگران جایگاهم در تاریخ نیستم، آنچه بابتش نگرانم، زمان، آگاهی و شهامت است. ولی آیا زمان چیزی جز خطی منحنی از گذشته و آینده است که اطراف ما را احاطه کرده؟ انسان به درستی به عنوان معجزه‌ای خارق‌العاده شناخته می‌شود. معجزه‌ای مورد تحسین تمام جانداران دیگر! ما از جنس آرزو‌ها و رویاهایمان هستیم. مادر طبیعت به ما نبوغی داد تا آینده‌ای به شدت زیبا را ببینیم و نباید به این سادگی‌ها از کنارش بگذریم. دروازه‌های « مگالوپلیس » بازشده! بروید و بدانید که نسل بشر از این نقطه عطف به عقب برنمی‌گردد! »

  • نویسنده : محمد عمرانی-عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی