حـرف  عشـق
حـرف  عشـق

    مجید عابدینی راد/ مدتی ست که فکرم به دنبال از نو ساختن زندگیم افتاده، اما از خودم دارم می پرسم از دوباره سازی این زندگی مگه چی بهتر از وضع فعلی ام می خوام؟ برای این سوال از خودم هنوز جوابی مناسب پیدا نکرده ام! راستش یک جورهایی هم اطمینان دارم که سازندگی […]

 

 

مجید عابدینی راد/

مدتی ست که فکرم به دنبال از نو ساختن زندگیم افتاده، اما از خودم دارم می پرسم از دوباره سازی این زندگی مگه چی بهتر از وضع فعلی ام می خوام؟ برای این سوال از خودم هنوز جوابی مناسب پیدا نکرده ام! راستش یک جورهایی هم اطمینان دارم که سازندگی ای بهتر از وضع موجود برام وجود نداره! البته بیشترِ این اعتقاد ِ به شایسته ترین جای ممکن بودنم، به خاطر وجود محبوبه زیبا در کنارمه! چون برای رسیدن بهش دهها بار در زندگی ام به دوباره سازی پرداخته ام.
هیچ کس به نظر من بی خود سر جایی که توی این دنیا قرار داره نیست!
آره، درسته، رسیدنم به محبوبه خودش حاصل یه عمر ساختن در مسیر های مختلف بوده؛ باید گفت که توی هر کار ساختنی نیمی از نیت هام هم با غرض خود سازی توام بوده! خوب که فکرش رو می کنم حتی با اطمینان کامل می تونم بگم؛ خارج از این مسیرهایی هم که تا حالا رفته ام، نمی شده جور دیگه ای به محبوبه ی دلم برسم!
شاید بشه وضع فعلی ام رو مصداق اون کسی دونست که به گنجینه ای نایاب دست یافته و در مواجهه باهاش دست و پاش رو گم کرده باشه! برای اینه که توی هر راه دیگه، زندگی رو از نو ساختن، به کل فکری بی معنی به نظرم می رسه!
محبوبه ی زیبام راستش نمونه ی دیگه ای مشابه خودش در واقعیت نداره تا بشه به راحتی کسی او رو در ذهنش به تصور در بیاره! یه جورایی می شه گفت شبیه نگارِ به مکتب نرفته ی حافظ می مونه که نه به عالمی روحانی ارتباط داره و نه به عالمی واقعی! چون سر تا پای وجودش از جنس حرف ساخته شده….! آره، محبوب دل من هم مثل ملکه ی دنیای حرف های زیبای عشقه که نظامی اسم ماهرو رو، روش گذاشته! همونی که خواست به وصالش کار هر خواهانی رو به سیاهپوشی می رسونه! آره، محبوبه ی من هم از نظر دانش و هنر بالاتر از خیلی از مدرس های چیز دان قرار داره!
آخرش این طور می شه گفت که به محبوبه رسیدن درست مثل به خود رسیدن می مونه که از این راه سخت تر در جهان وجود نداره! به همین دلیله که گفتم راه من به غایتی که همیشه دنبالش بوده ام رسیده؛ درست همون جایی که شاه سیاهپوشان توی قصه ی نظامی، که معرف خودش هم هست، می رسه! با این تفاوت که محبوبه هنوز من رو در دربار عشقش نگه داشته و خیر رسونی هاش هنوز برام پا برجا ست! یعنی الان تنها کار باقی مونده برام نشستن و کیف بردن از گنج بدست آوردمه!
گفتنش خیلی آسونه که آدم بغل دست گنجش، به بی نیازی نسبت به زمین و زمان رسیده باشه و تنها کار باقی مونده براش کیف بری همیشگی از بودن باشه…! اما مسئله درست اینجاست که وقتی دست از هر کاری، حتی نوشتن، می کشم تا فقط به کیف بری بپردازم، کم کم بین من و گنجم هم فاصله ایجاد می شه!
یعنی می خوام بگم وجود محبوبه خیلی به نوشته و نفس نوشتن بستگی داره! آره، فقط با نوشتنه که گنجم در کنارم قرار می گیره و اجازه ی کیف بری از همنشینی باهاش رو پیدا می کنم!
٭ ٭ ٭
توی این جور کلنجارهای مطبوع با خودم بودم که یه پیام از آقا رضا برام رسید: سلام عابد، چطوری؟ ببینم موبایلت رو بالاخره عوض کردی!؟ مبارکت باشه! حتماً از اون قبلی باید خیلی بهتر باشه، نه؟ نمی دونی چه قدر خوشحالم که دوباره ازت خبر دار می شم!
نوشتم: لطف داری! منم همیشه از دریافت پیام هات خوشحال می شم، آره همین طوره، این گوشی پیشرفته تره، اما. خب باید گفت این امکانات پیام رسانی خیلی وقت ها ارتباطات رو آسون می کنن، اما از طرفی هم خیلی خطرناکن و آلودگی اعتیاد بهشون از هر چیزی بدتره!
رضا موضوع رو عوض کرد و نوشت: راستی عابد یادته مبنای رابطه دوستانه ما تعریف های تو پیرامون مسئله عشق بوده، پریدم وسط حرف رضا و نوشتم: راست می گی، اما توی سال های اخیر خیلی بیشتر از عشق چیز یاد گرفته ام. الان خیلی نگاهم به عشق تغییر پیدا کرده! بعد هم ازت پنهان نمی کنم که بعضی مسائل توی دنیای عاشقانه به حدی پیچیده هستند که بعضی تعریف ها می تونه برای خودم هم روشنایی هایی رو به همراه بیاره!
رضا نوشت: راستش از موقعی که آزاده و یلدا، که توی زندگیت و کارهای تحقیقت خیلی اثر گذار بودن تنهات گذاشتن، من خیلی ناراحت بودم که نکنه توی کارهات خللی پیش بیاد! اما خوشبختانه محبوبه برات همه جاهای خالی رو پر کرد! مگه نه؟
اصلا می دونی رضا، هیچ وقت یک عشق نمی تونه جای خالی یکی دیگه رو برا آدم پر کنه! هر عشقی برای خودش دنیایی خاص رو بوجود می آره که در نوع خودش بی نظیره! هر کی فکر کنه برای عشق می شه جایگزین پیدا کرد یعنی که از این پدیده ی غریب هیچی نفهمیده!
رضا نوشت: یادته می گفتی که عشق های آدم همیشه تا آخر عمر پایدار باقی می مونن!
نوشتم: نه. درست می گی، عشق ها حتی وقتی توی شکل نفرت بروز پیدا می کنن، باز هم تا آخر عمر برا آدم ماندگار می مونن! اصلاً این جایگاه ناخودآگاه به قول فروید، و یا ساقی به قول نظامی و حافظ، خونه همه عشق های آدمه! چه اون هایی که در ضمیر هشیار آدم جایی ندارن و مال دوران بچگی بوده ان، و چه اون هایی که در نوجوونی و دیرتر به سراغ آدم اومده ان!
رضا نوشت: این طور که فهمیدم تو اعتقاد داری که می شه بدون وارد شدن در رابطه ای دست و پا گیر و بر مبنای احساسات عاشق شد و به همه ی مزایایی که رابطه ی عاشقانه برا آدم بوجود می آره دست پیدا کرد و ازشون در جهتی سازنده بهره برد…!
نوشتم: ببین رضا بروز پدیده ی عشق برا خودش چندین و چند شرط و پیش زمینه داره، که شعرای بزرگ خیلی بدنبال کشف همه ی این عوامل و خواص بوده اند…! من در جایگاه یه جوینده، مثل خیلی آدم های دیگه، بدنبال یادگیری و درک گفته های این آموزگاران بوده ام….
رضا نوشت: عابد حفامون تازه گل انداخته، اما کاری برام پیش اومده…
نوشتم: حرف عشق تمام نداره… اما باشه برای بعد
پاریس ۲۳ فوریه ۲۰۲۱