مائده مطهری زاده
و یادآورِ این حقیقت مهم که زندگی هر قدر هم سخت و تلخ و طاقتفرسا شود، به مو میرسد اما پاره نمیشود.
وقتی به تو نگاه میکنم که همچنان امیدوارانه و صبورانه بعد از گذشتِ چهارده سال از مرگِ جفتِ زیبایت که بدست همنوعانِ من در همین خاک کشته شد، تنهای تنها، صدها کیلومتر را پرواز میکنی تا به مازندران و تالاب فریدونکنار برسی، با خودم میاندیشم: این چه حکمتیست؟ گویی خدا تو را ذخیره امیدواری این روزهای ما قرار داده است تا هر بار که خبر آمدنت در گوشمان پیچید یادمان باشد که:«گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغلِ سنگ نگه میدارد!»
راستی امید جان!
لابد خبر داری که چه بر سرِ فکهای کاسپین آمده است؟ حتما میدانی که این حیواناتِ بامزه دوست داشتنی، دیگر نفسهای آخرشان را در دریای مازندران میکشند و دیگر امیدی به ادامه حیاتشان بر روی این کره خاکی نیست و میروند تا به تاریخ بپیوندند.
آلایندههای دریا و زخمی و کشته شدن توسط صیادان ناآگاه کم بود، کوبیدن بر طبلِ جنگ در دریای مازندران نیز اضافه شد تا صدای ناقوسِ مرگشان شنیده شود.
از خدا که پنهان نیست، از تو چه پنهان، هر هفته لاشهی تعدادی از آنها را در حاشیهی سواحل دریای مازندران و گیلان کشف میکنند و ما همچنان تماشاگریم و گویی کاری از دستِ کسی ساخته نیست! مانندِ بیماری که دکترها همگی جوابش کردهاند و ادامهی حیاتش تنها به چیزی شبیه معجزه میماند…
وقتی این نامه سرگشاده را خطاب به تو مینویسم ذهنم به سوی دسته دسته پرندهی زیبای مهاجری
پَر میکشد که در تورهای کِرِس و هواییِ شکارچیان بیرحم و مروت گیر افتادهاند و بالهایشان که باید سقف آسمان را بِساید، در تقلایِ رهایی از تورهای لعنتی خسته میشود!
هرچند که امسال مدیرکل حفاظت محیط زیست مازندران اعلام کرد، دوما، تنها روش صید مجاز در فریدونکنار بهشمار میرود و بقیه روشها ازجمله کِرِس، دام هوایی و سایر ممنوع است، اما بازار پرندگان فریدونکنار هنوز هم سکه است و هر وقت هم که چراییِ ماجرا را از مسوولان میپرسیم، هر کدام توپ را در زمین دیگری شوت میکنند.
محیط زیست، دامپزشکی را مسوول جمع آوری این بازار میداند، دامپزشکی، فرمانداری و شورای تامین فریدونکنار را و فرمانداری هم میگوید گره اصلی کار به دست شهرداری باز میشود؛ در نهایت هم وقتی به سراغِ نمایندگان مازندرانیِ مجلس شورای اسلامی، میرویم، میگویند این بازار و اساسا شکار پرندگان مهاجر، نقشِ مستقیمی در معیشتِ بومیان منطقه دارد و ممنوع کردنِ شکار و جمع آوری بازار پرندگان فریدونکنار، تبعات اجتماعیِ وسیعی خواهد داشت و به همین راحتیها نمیشود این بازارِ قتل و غارتِ پرندگان را قلع و قمع کرده و فعالانش را تحویل قانون داد!
آری. امید جان!
جانم برایت بگوید که اینجا برای انجامِ هر کارِ درستِ زیست محیطی، هزاران بهانه میآورند و برای ادامهی فعالیتهای مخرب و ناسازگار با طبیعت و زیستمندانش، هزاران توجیه و عذرِ بدتر از گناه!
کاش میشد طرفداران و فعالان محیط زیست ایران و مازندران برای تو و همهی همنوعانت، یک کلونی زیبا درست میکردند و همه شما را در آنجا اسکان میدادند تا به دور از نگاهِ حیظ و مسموم عدهای از خدا بیخبر، اقامتِ زمستانهتان را با آسودگی خیال، به پایان رسانده و آنگاه در آستانهی بهار، سلامت و دلشاد، راهی موطنِ اصلیتان شوید.
اما حیف! حیف که این فقط یک رویای زیبایِ محال است.
خبر دارم که دوستانِ دیگر تو، فلامینگوها هم راهیِ تالابِ میانکاله شدهاند و دسته دسته بر پهنهی زیبای این تالابِ سوختهجان به پرواز در میآیند، بلکه لبخند و زندگی را به کالبدِ دلمرده تالاب بازگردانند.
اما کدام لبخند؟ کدام زندگی؟ تالابی که هر هفته هکتار هکتار از پیکرهی نحیفش، طعمه حریق میشود که دیگر نایی برای نفس کشیدن ندارد، چه رسد به لبخند که نشانه شوق برای ادامهی زندگی و زنده بودن است.
امید جان!
راستش را بخواهی دلم شور میزند که مبادا همین نیمچه شادی و امید هم سُست و ناپایدار باشد و بار دیگر همچون دو سال اخیر، در پایِ مرگهای فاجعهبار و دسته جمعی پرندگان، پرپر شود.
ما که دعاهایمان دیگر گیرا نیست که اگر بود برای خودمان کارگر میافتاد. اما میشود از تو خواهش کنم که برای این پرندگانِ زیبا که مثلِ خودت به امیدی، از هزاران کیلومتر آنسوتر به مازندران و تالاب میانکاله مهاجرت کردهاند، از ته دل دعا کنی و از خدا بخواهی مراقبشان باشد؟!
امید جان!
ببخش مرا. تو نامت امید است اما من همهاش از ناامیدی و اخبار بد برایت گفتم.
اما چه کنم! وقتی از اینهمه دستگاههای عریض و طویلِ اجرایی و مسوولان محترم کاری ساخته نیست، من به ناچار، سفرهی دلم را نزدِ تو باز کردم، بلکه تو بتوانی گره از کار بگشایی!
در پایان، به نمایندگی از همهی آنها که تو را دوست دارند، برایت آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم حالا حالاها تنهایمان نگذاری که ما را هزار امید است و هر هزار تویی!