دانشجویان انصرافی را دست‌کم نگیرید!
دانشجویان انصرافی را دست‌کم نگیرید!

    هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی / ۱ الان ۴، ۵ سالی‌ست که به طور مرتب با مطب‌های دندانپزشکی سر و کار دارم. بعضی‌ها می‌گویند، این یک مسأله زنتیکی‌ست و بعضی‌ها هم معتقدند که به خاطر این است که در زمان نوجوانی، خیلی به رسیدگی به دهان و دندانم اهمیت نداده‌ام. خودم نه به […]

 

 

هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی /

۱
الان ۴، ۵ سالی‌ست که به طور مرتب با مطب‌های دندانپزشکی سر و کار دارم. بعضی‌ها می‌گویند، این یک مسأله زنتیکی‌ست و بعضی‌ها هم معتقدند که به خاطر این است که در زمان نوجوانی، خیلی به رسیدگی به دهان و دندانم اهمیت نداده‌ام.
خودم نه به روایت اولی معتقدم و نه به دومی، چون امروز دیگر فرقی نمی‌کند به چه دلیلی اتفاق افتاده است. مهم این است که دندان دچار اشکال، با آدم شوخی ندارد و البته که دندانپزشکی و دندانپزشک هم!
من جزو آن دسته آدم‌هایی هستم که چون می‌ترسند از موعد حرکت قطار عقب بمانند، یا کلا از سفر کردن منصرف می‌شوند یا حدود ۲، ۳ ساعت قبل از زمان حرکت قطار به ایستگاه می‌روند. هر وقت هم که منصرف شده‌ام، قطار با یک ساعت تاخیر حرکت کرده و هر وقت هم چند ساعت زودتر به ایستگاه رفته‌ام، باز هم قطار با تاخیر تصمیم گرفته که به راه بیفتد ولی اینها هیچکدام باعث نمی‌شوند که من تغییری در نحوه مواجه‌ام با قطار ایجاد کنم!

۲
خب حتما با همه این‌توضیح‌های مفصل، تایید می‌کنید که ترکیب چنین آدمی با چنان دندانپزشکی، چه قدر عجیب و غریب خواهد شد؛ مثل اینکه از «پپ گواردیولا» بخواهی بیاید اینجا با فدراسیون «کفاشیان» و رفقا، قرارداد ببندد و هر بار برای گرفتن قسط‌های قراردادش، دست به دامان کلی نهاد داخلی و بین‌المللی و حتی اینستاگرام بشود و از او تضمین هم گرفته شود که تیم ملی ما را قهرمان جهان خواهد کرد یا «رئال مادرید» را بدهی دست «حمید استیلی» و انتظار داشته باشی، هم نسخه «بارسا» را در «نیوکمپ» بپیچند و هم ۴ بار پشت سر هم قهرمان اروپا بشوند!
با این حال ترکیب من و آن دندانپزشک انصرافی یا اخراجی، نسبتا خوب از کار درآمد و با اینکه باعث نشد قهرمان جام‌جهانی بشوم ولی به شکل آبرومندی تا الان توانسته‌ام از پس غذا خوردن و داشتن قیافه‌ای که شبیه آدمیزاد باشد، بر بیایم!
– «اگر اجازه بدهی برایت کمی سنتور بنوازم»!
– «خیلی هم عالی ولی اگر ایرادی ندارد، موکول کنیم به جلسه بعدی. من امروز خیلی تحت‌تاثیر این جابه‌جایی تنها عصب باقی مانده دندان‌هایم شده‌ام و حال روحی مساعدی برای شنیدن نواهای دل‌انگیز جناب‌عالی ندارم…».
تصور کنید که این واقعا مکالمه‌ای‌ست که بین یک دندانپزشک و مراجعه‌کننده‌اش در مطب شکل گرفته و طبیعتا نشان‌ می‌دهد که آن ترکیب «حمید استیلی» با «رئال مادرید»، انگار واقعا گاهی جواب می‌دهد.

۳
آن روز تقریبا مطمئن شدم که همیشه اوضاع می‌تواند از آن چیزی که فکرش را می‌کنی هم بدتر بشود. هیچ‌وقت ندیده بودم و بعید می‌دانم شما هم دیده باشید که یک دندانپزشک (البته دندانپزشک تجربی که حدود ۲۰ سال پیش انصراف داده یا اخراج شده اما از همان موقع به تخصصش و علاقه‌اش وفادار مانده) این‌قدر موقع ور رفتن با مشکل دندان بیمارش، عرق بریزد و مضطرب بشود. آن عصر پاییزی، هر چه میله‌ ریز به قطر حتی چند صدم میلی‌متر هم که داشت بر روی نک آن دستگاه فشنگی (هیچ‌وقت نتوانستم اسم دقیق این ابزار و ادوات دندانپزشکی را یاد بگیرم) با آن شلنگ پیچ در پیچ که تهش به یک پدال می‌رسد، سوار کرد و آنها را با تمام تجربه و تخصص و تعهدش وارد لثه و روح و روانم کرد، اما نمی‌شد که نمی‌شد.
هرازچندگاهی هم غری را نثار دندانپزشک قبلی من می‌کرد -خودم ابایی از گفتن «فلان فلان» شده به نفر قبلی ندارم- و گاهی هم با حالت ترحم‌برانگیزی رو به من می‌گفت که «چقدر غم‌انگیز است که شما این همه مدت، این همه درد و کلافگی را تحمل کردی»!
باور کنید دارم عین حقیقت را برایتان بازگو می‌کنم. آخرش هم وقتی دو میلی‌متر بیشتر از آنچه می‌بایست، با آن میله‌های ریز چند صدم میلی‌متری، لثه‌ام را سوراخ کرد، بالاخره مشکل حل شد و از آن به بعد، دو دندان بازسازی شده من، می‌توانستند با خیال راحت در مکان موردنظر، جانمایی شوند که شدند و مرا از شر فرآیند رقبت‌بار «ایمپلنت» کردن و هزینه‌های مادی و معنوی بسیارش، نجات داد.
– «حالا اگر اجازه بدهی برایت کمی سنتور بنوازم»!
– «واقعا دوست دارم آن نواهای جاودانه جناب‌عالی را با گوش جان، نیوش کنم اما حتما تایید می‌فرمایید که امروز، بسیار دشوار و طاقت‌فرسا بوده و درنتیجه توانی برای چنین کاری نیست».
آن لحظه نمی‌دانم چرا به یاد قطار و انصرافم از سفر با آن و انصراف دندانپزشک از دانشکده افتادم…

۴
با اینهایی که وقتی پای صحبتشان می‌نشینی؛ همیشه شروع حرفشان با این جمله است که «من تقریبا تمام کشورهای جهان را از نزدیک دیده‌ام…»، آشنایی دارید؟ اینها درواقع، کپی‌پیستی‌ از من در حوزه دندانپزشکی هستند که برای برطرف کردن مشکل دو دندان تقریبا جلویی‌ام، انواع و اقسام مطب‌ها و منشی‌ها و آن صدای چرخش فلز داخل فک و دهان را تجربه کرده‌ام.
همیشه هم سر وقت حاضر بوده‌ام و سر وقت، هزینه موردنظر را پرداخت کرده‌ام و البته تاکید دارم که هزینه موردنظر فقط مادی نبوده است. آدم برای اینکه به کمال برسد، باید زجر بکشد و هزینه بپردازد و هیچ زجری، بالاتر از این نیست که به دلیل مسایل ژنتیکی یا سهل‌انگاری یا هر دلیل لعنتی دیگری، دچار مطب دندانپزشکان بشوی. هیچ‌وقت هم نتوانستم درک کنم که چطور می‌شود، یک نفر چنین رشته‌ای را انتخاب کند و شغلش بشود، سر و کله زدن با دهان‌های باز و نیمه‌باز و عصب‌هایی که باید برای قطع زنجیره درد، کشته بشوند؛ با اینکه خودم در مقطعی، بسیار نزدیک بودم به دندانپزشک شدن.
حالا شما تصور کن آدمی را که وارد دانشکده دندانپزشکی دانشگاه سراسری هم شده –در دهه ۶۰- و انصراف داده یا اخراج شده از آنجا اما ولکن ماجرا نشده و کنارش هم موسیقی را دنبال کرده و سنتورش را همیشه دم دستش نگه می‌دارد که بعد از مبارزه دست و دستگاه با فک و دهان و دندان مردم، قطعه‌ای برای آرامش روح و روان‌شان بنوازد؛ در مطبی که بوی نم هم می‌دهد و کاملا واضح است که سعی شده، به زور سرامیک و کف‌پوش و کاغذ دیواری، سن مکان را از چیزی که هست، کمتر نشان بدهند. بعضی مکان‌ها شبیه بعضی از خانم‌ها هستند که تلاش می‌کنند، با هر روشی که شده، از سن و سالی که در آن به سر می‌برند، کمتر نشان بدهند…

۵
یک‌بار در یکی از سفرهایم، متوجه تفاوت عجیب و غریب فرودگاه خودمان با فرودگاه آنها شدم. آنجا، انگار وارد یک محیط تر و تمیز و شیک شده بودی که اگرچه سنخیتی با قدمت کشور موردنظر نداشت و هنوز فاصله داشت با واقعیتی که در آنجا سعی می‌شد از آن فاصله بگیرند و با مدرنیته، عجین‌تر بشوند ولی حس و حال خوبی از حضور در آنجا به دست می‌آوردی. در برگشت به ایران، با اینکه دلم برای کشورم و شهرم و مردمم تنگ شده بود (چه خصلت بی‌خودی‌ست این احساسات‌گرایی صرف) اما در لحظه ورود به سالن انتظار فرودگاه، واقعا این را حس داشتم که وارد یک بیمارستان دولتی شده‌ام. از رنگ، به معنای شادی و نشاط، کمتر خبری بود و آدم‌ها بیشتر درگیر حال خودشان بودند. تمام مدتی هم که در آن سفر بودم، دنبال بهانه‌ای می‌گشتم که سر و کارم به مطب دندانپزشکی بیگانه بیفتد که متاسفانه فرصتش پیش نیامد. دفعه بعدی که رفتم ولی اولویت اصلی‌ام همین خواهد بود؛ می‌خواهم ببینم دندانپزشکی که انصراف داده یا اخراج شده ولی آخرش دندانپزشک شده و موسیقی هم بلد است، همین یک نفر است که من می‌شناسمش یا می‌تواند جهان‌شمول هم باشد…

۶
کرونا باعث شده که خیلی از موردهایی که برایمان عادی شده بود و اصلا بهشان فکر هم نمی‌کردیم، برایمان خواستنی و دلتنگ‌کننده بشوند. رفتار محیط را با ما و رفتار ما با محیط را تغییر داده و این، شاید عصاره ساده‌ای از جهان بعد از مهار کرونا باشد؛ اگر که مهار کاملی در کار باشد.
– «خب، سال نو مبارک، با اینکه هنوز از راه نرسیده. خوشحالم که کارمان با این دو دندان شما تمام شد. البته که هیچ‌وقت مثل اولش نخواهد شد و باید مراقبت کنید و هرگز چیزهای سفت را با این سمت دهانتان نخورید اما به هر حال کارتان را تا حد زیادی به طور طبیعی راه می‌اندازد».
– «ممنونم. اصلا فکر نمی‌کردم که بدون خونریزی بیشتر و صرف هزینه‌های مضاعف مادی و معنوی، حتی به شکل موقت، از شر مسأله این دو دندان خلاص بشوم. الآن یعنی من دیگر قرار نیست بابت این دو تا، مزاحمتان بشوم؟ یعنی باید صبر کنم که دندان‌های دیگرم دچار مسأله بشوند تا دوباره به اینجا بیایم؟».
– «بله. همان‌طور که عرض کردم درصورت مراعات کردن، دست‌کم تا دوسال دیگر مشکلی نخواهید داشت. خب حالا فکر کنم زمان مناسبی باشد که برایتان سنتور بنوازم»!
– «حتما می‌پذیرید که در این لحظه، هیچ‌کس بیشتر از من، مشتاق شنیدن آن نواهای جاودانه توسط دستان معجزه‌گر شما نیست ولی امروز، دلم می‌خواهد این لحظه منحصربه‌فرد، فقط مال خودم باشد؛ یک‌جور خلوت یک‌نفره با مرور تمام خاطره‌هایم از درگیری دو ساله‌ام با این دو دندان ملعون و دندانپزشک قبلی‌ام که نشان داد، چندان متعهد نبوده است…».
می‌دانید؛ واقعا پیدا کردن دندانپزشکی که دانشجوی انصرافی یا اخراج‌شده باشد ولی ولکن ماجرا نبوده و موسیقی هم بلد است و در برابر ممانعت بیمارش از نواخته شدن موسیقی توسط او، خم به ابرو نمی‌آورد و بتواند مشکل اساسی شما را؛ حتی به طور ۲ساله، حل کند، اتفاقی نیست که همیشه رخ بدهد اما آن لحظه جاودانه خلوت تک‌نفره هم چیزی نیست که بتوان با هر چیز مهم دیگری، عوضش کرد.
با این حال مطمئنم اگر روزی دختردار بشوم و دخترم بخواهد با یک دانشجوی انصرافی یا اخراج‌شده دندانپزشکی ازدواج کند و قبلش از من اجازه بگیرد، بی بر و برگرد، جوابم مثبت خواهد بود!