فکر کردن به اینکه کِی همه چیز به حال عادی برمیگردد وسوسه انگیز است. اما واقعیت این است که این اتفاق نخواهد افتاد، حداقل نه به حال عادی که ما میشناختیم. اما میشود به یک نوع وضعیت عادی جدید رسید، با اینکه این دنیای جدید تفاوتهایی بنیادین با دنیای قبل خواهد داشت. در […]
فکر کردن به اینکه کِی همه چیز به حال عادی برمیگردد وسوسه انگیز است. اما واقعیت این است که این اتفاق نخواهد افتاد، حداقل نه به حال عادی که ما میشناختیم. اما میشود به یک نوع وضعیت عادی جدید رسید، با اینکه این دنیای جدید تفاوتهایی بنیادین با دنیای قبل خواهد داشت.
در وضعیت عادی قدیمی سیستمهای بهداشت و درمان و دولت ها آمادگی روبرویی با کووید ۱۹ را نداشتند. حالت عادی جدید خیلی شبیه به حالت عادی قدیمی خواهد بود با این تفاوت که در حالت جدید ما آمادگی مواجهه با بیماری عالمگیر را خواهیم داشت.
به بیان دیگر، وضع عادی جدید آنچه را که اشتباه بود تغییر میدهد اما آنچه را که درست بود حفظ میکند. ولی اگر عادی قدیمی اشتباه بود، پس چرا به آن عادی میگفتیم؟ و اگر عادی جدید با قدیمی تفاوت دارد، چطور میتوانیم وانمود کنیم که هنوز در باره «وضعیت عادی» صحبت میکنیم؟
کلمه «عادی» در ظاهر ساده است. اما مانند بسیاری کلمات دیگر، به محض اینکه عمیقتر به آن فکر میکنیم معنای جدیدی مییابد. چارلز اسکات (فیلسوف) در یک پادکست فلسفی میگفت کلمه عادی اقتداری خاص دارد و میتواند «چیزها» را از هم تفکیک و متمایز کند.
اسکات میپرسد: چرا فکر میکنیم «عادی» بهتر از «غیر عادی» است؟ اضافه وزن در آمریکا کاملا عادی است، با این وجود بسیاری از پزشکان بیماران خود را سمت وضع غیرعادی تشویق میکنند. یعنی مفهومی که ما از «عادی» داریم ممکن است تاثیری بیش از آنچه میپنداریم در زندگیمان داشته باشد. انگار به ما بگوید که هر شکلی که وضعیت حال است، همانگونه باید باشد.
اَلن هوروویتز (جامعه شناس) معتقد است کسانی که در جستجوی تعریف کلمه عادی هستند به سه معنی میرسند. یکی از دیدگاه آماری، یعنی «عادی» آن خاصیتی است که بیشتر اعضای یک گروه دارند. چیزی است که رایج است، کاری است که بیشتر مردم می کنند. این بدین معناست که عادی برای یک فرد تعریف پذیر نیست.
بیشتر آدمها دو پا دارند، میتوانند نفس بکشند و میل به زندگی جمعی دارند. بنابراین این شرایط عادی محسوب میشود. مشکل معنی کردن عادی از این طریق این است که ممکن است باعث شود ما پدیدههای آماری گسترده را به عنوان یک امر خوب قبول کنیم.
هوروویتز به یادمان میآورد که اکثر شهروندان آلمان نازی از سیاستهای نژادپرستانه و شاید حتی نسلکشی در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ حمایت میکردند. آیا نازیسم در آن زمان فلسفه «عادی» بوده؟
روش دوم تعریف «عادی» از نگاه هوروویتز به نوعی آرمان یا ایدهآل اشاره دارد. برای مثال، نازیسم ممکن است در آلمان رایج بوده باشد، اما عادی نبود چون با جامعه آرمانی یا مطلوب انسانی هماهنگی ندارد. از طرف دیگر مهر و محبت کردنهای گاه و بی گاه، حتی وقتی کمبودش احساس میشود ممکن است عادی تلقی شود، از آن دست عادی که آرزویش میکنیم: ما میخواهیم در جوامعمان همدردی و شفقت عادی محسوب شود.
تعریف سوم نگاهی به علوم تکاملی دارد و عادی بودن را بر این مبنا که «انسانها از لحاظ بیولوژیک چگونه طراحی شدهاند و چه عملکردی دارند» تعریف میکند. به این معنی که آنچه برای انسان عادی تلقی میشود، رفتارهایی است که باعث شکوفایی او میشود. توانایی احساس شرم در هنگام خیانت به یک عزیز، یا تمایل برای بقای فرزندان، از جمله رفتارهای عادی محسوب میشود.
این سه تعریف از عادی بودن – یعنی آماری، انگیزشی، کاربردی – اغلب در حین مکالمات روزمره با هم تداخل پیدا میکنند. این تغییر معنی در بسیاری از بحثهای پیرامون «عادی جدید» بعد از کنترل کووید ۱۹ دیده میشود. وضعیت عادی جدید به این معنی خواهد بود که اغلب ما به بیشتر کارهایی که قبل از شیوع میکردیم برمیگردیم، اما جامعه تغییرات مثبت خواهد کرد، که در نهایت برای بقای جوامع ما خوب خواهد بود.
به نظر میرسد که ما میخواهیم به حالت عادی برگردیم اما میدانیم که مسیر عقبگرد نخواهد داشت، بلکه به سمتی نو میرویم. اما چرا اصلا از کلمه «عادی» استفاده میکنیم؟ در عرض چند ماه، زندگی من «به حالت عادی» باز خواهد گشت. من در خانه مینشینم و مقالهام را مینویسم، لباس بنفشم را میپوشم، با اعضای خانواده ویدیویی چت میکنم و به بهانههای مختلف از زیر ورزش در میروم.
برای کسانی دیگر این مسیر درازتر خواهد بود. برخی از مشاغل محلی دوباره راه میافتند. برخی بیکار میشوند. بعضی هرگز از بخش مراقبتهای ویژه به خانه برنمیگردند. و برخی برای غذا و کرایه خانه هم به مشکل برمیخورند.
همه همچنان با بیماریهای هولناک روبرو خواهیم شد که آمادگی رویارویی با آن را نداریم. دانشمندان و پزشکان سعی میکنند درمانی پیدا کنند. گاه موفق میشوند اما باز مشکلی دیگر از راه میرسد. طب مدرن با تمام پیشرفتش، هنوز نسبتاً جوان است.
در پانصد میلیون سال گذشته، سیاره ما شاهد پنج انقراض بزرگ بوده. بسیاری دانشمندان معتقدند که ما در دوران انقراض ششم زندگی میکنیم. در مقطعی در آینده، پس از آنکه سایر گونههای زنده از بشر پیشی گرفتند، گونه ما انسانها دیگر اوج تکامل محسوب نمیشود. با وجود مشکلات بزرگی عظیمی که در سطح فردی، محلی و جهانی با آنها روبرو هستیم، به خودمان و همدیگر یادآوری میکنیم که باز به حالت عادی باز خواهیم گشت.
به نظر میرسد در نهایت آنچه مهم است اصرار ما به گفتن «برمیگردیم» است، نه تعریف وضعیت عادی. نمیدانیم آینده دقیقاً به چه شکل خواهد بود، به همین دلیل ترجیح میدهیم در مورد روزهای خوب گذشته صحبت کنیم – در عین اینکه میدانیم آینده به سمتمان میآید.
آنری برگسون، فیلسوف فرانسوی، در اوایل قرن بیستم میگفت اینکه ادامه خواهیم داد و به آینده نگاه خواهیم کرد، همواره قاعده عادی بوده، نه فقط برای بشریت، بلکه برای کل حیات. او از غریزهای میگفت که گویی کل حیات را به سوی آیندهای نامعلوم هل میدهد. به باور برگسون این غریزه اساساً خود زندگی است. به زبان خودش، «زندگی از آغاز پیدایش، امتداد یک و فقط یک انگیزه بوده که خود را به خط سیرهای تکاملی واگرا تقسیم کرده. هر چه هست، هر اسمی به آن بدهیم، به نظر میرسد عادی برای ما همواره همان خواهد بود: نگاه معطوف به آینده.