دولتهای توتالیتر طرفدار نوعی کلیگویی در گفتن و روایت هستند. به گمانشان کلیگویی، یا حتی شاخصهایی مثل میانگین را میشود دستکاری یا توجیه کرد. وقتی کلی گویی کنیم، یا مثلا از میانگینها بگوییم، این وسط خیلی چیزها از دست میرود. این دولتها میخواهند که حلقه اتصال کل با جزء را بشکنند. اما این […]
دولتهای توتالیتر طرفدار نوعی کلیگویی در گفتن و روایت هستند. به گمانشان کلیگویی، یا حتی شاخصهایی مثل میانگین را میشود دستکاری یا توجیه کرد. وقتی کلی گویی کنیم، یا مثلا از میانگینها بگوییم، این وسط خیلی چیزها از دست میرود. این دولتها میخواهند که حلقه اتصال کل با جزء را بشکنند. اما این جزء چیست؟ هستی در متنِ زندگی روزمره، مسامحتاً زندگیها یا روایتهای شخصی. روایتهای شخصیِ گاه حتی معمولی، که از زندگی در لوای دیکتاتوری میگویند. از ترجیحات و انتخابهای مختلف در زندگی شخصی، از اعتقاداتی که تحمل نمیشود، به تنگآمدنِ از فشار خانواده یا هرنوع کارگزارِ قدرت، از فشارهای اقتصادی، محرومیت از امکانها. روایتهای شخصی جاندارند، باورپذیرند و در جزئیتشان پرده از ساختار ویرانگر بر میدارند، رسواگرند، حتی ناخودآگاه. تا حدی هم در برابر «فراموشی»، این ابزار اصلی سلطه، مقاومت میکنند. این روایتها با گفتن از فلاکت موجود، تصویرگر دنیای بدیلی هم هستند، دنیایی که میتوانست این گونه نباشد و بنابراین به تخیل مجال میدهند. و شاید دشمنی اصلی این نظامها با ادبیات و دیگر فرمهای روایی همین باشد. از ترس این روایتهاست که این نظامها پرورانده نوعی فرهنگ تعارف، پنهانسازی و نگفتن هستند. حتی یک نوع فرهنگ سرسختی، رنجبردن و نگفتن. تا زندگیها روایت نشوند.
به این خاطر است که چنین نظامهای تا به این حد با چیزهایی مثل کلمه، حافظه، خاطره، تاریخ و فراموشی سروکار دارند، چون همه این ها اجزای روایت هستند. وقتی مرور می کنیم نوشته های کسانی مثل ایوان کلیما، یا بخصوص میلان کوندرا را، کسانی که در دل دیکتاتوری و اشغال یا متاثر از آن نوشتند، متوجه اهمیت این دغدغهها می شویم تا جایی که کوندرا مبارزه با دولتهای خودکامه را مبارزه با فراموشی میخواند. پس شاید یک شیوه برای مقاومت در چنین نظامهایی، گفتن از خود است، از شخصیترین مسائل، از عشقها و نکبتها، سرکوبها و تجاوزها؛ و شکستن آن قواعد اجتماعی که ما را به سکوت و خاموشی فرا میخوانند. آدمی زنده به آنیم که روایت کنیم.
میلان کوندرا با وجود اینکه جایزه نوبل ادبیات را به دست نیاورده و حتی عضو آکادمی فرانسه نیز نشده، بدون تردید یکی از نویسندگان بزرگ معاصر به ویژه نیمه دوم قرن بیستم است. او نویسندهای است که دهههاست حاضر به گفتوگو با رسانهها نشده و هنر سکوت را به خوبی میداند. با این حال، اگر کسی در پاریس زندگی کند شاید بتواند او را تصادفی هنگام پیادهروی روزانه به همراه ورا، همسرش، در حوالی خیابان شرش-میدی در منطقه ششم پاریس ببیند.
اساساً این نویسنده معتقد است که باید از آثارش سخن گفت تا از خودش. به همین دلیل است که از سال ۱۹۸۴ دیگر در هیچ گفتوگوی تلویزیونی شرکت نکرده و آخرین گفتوگویش با مطبوعات نیز به سال ۱۹۸۶ بازمیگردد. شاید هم این سکوت یک «اقدام ادبی» نباشد، بلکه «شیوهای دفاعی» است، آن هم در زمانهای که هیاهو حکمفرماست.
آثار کوندرا بخت زیادی برای خوانده شدن داشتهاند، مثلاً او جزو معدود نویسندگان بزرگ جهان است که در زمان حیاتش آثارش در مجموعه معتبر پلیاد منتشر شده است. این مجموعه که به آثار مسلم و انکارناشدنی ادبیات جهان اختصاص دارد، معمولاً آثار نویسندگان بزرگی را انتخاب میکند که مدتهاست درگذشتهاند و داور زمان، عیار آنها را سنجیده است.
با وجود استقبال از آثار ادبی کوندرا و همچنین با وجود سکوت سنگین رسانهای، بعید است که او تمام و کمال به هدف خود رسیده باشد که همان ارجحیت داشتن خط به خط آثار بر جزئیات زندگی است. هنوز سخن گفتن و نوشتن از زندگی کوندرا حتی برای دشمنانش جذابیت دارد. شاید به همین دلیل است که گاهی دروغهایی دربارهاش مثل اعلام خبر مرگ او در شبکههای اجتماعی منتشر میشود.
یا مهمتر از آن، اتهام جنجالی که سال ۲۰۰۸ علیه این نویسنده مطرح شد. در آن سال یک نشریه چکی با انتشار یک «سند» از پلیس مخفی پراگ در دهه ۱۹۵۰، مدعی شد که کوندرا وقتی ۲۱ ساله بود، با پلیس کمونیست پراگ همکاری کرده بود و یکی از هموطنان خود را به عنوان «جاسوس» لو داده بود. این اتهام در حالی مطرح شد که میلان کوندرا در سال ۱۹۴۸، زمانی که کمتر از ۲۰ سال داشت به حزب کمونیست پیوست و دو سال بعد اخراج شد.
میلان کوندرا که سال ۱۹۲۹ در شهر برنو واقع در جمهوری چک کنونی، در خانوادهای اهل موسیقی به دنیا آمده، در همان کودکی از پدرش نواختن پیانو را آموخت و خیلی زود موسیقی جایگاهی مهم در زندگیاش یافت. به طوری که او را «رماننویس موسیقیدوست» میخوانند و ساختار برخی از آثارش را با سونات مقایسه میکنند. اما اهمیت آثار ادبی کوندرا، فراتر از وجه موسیقایی آنهاست؛ او فلسفه و تاریخ و هنر را در ادبیات خود آمیخته است.