سرویس اجتماعی
اکنون ایرانیان او را با شعرهای معروفش چون، ارغوان؛ درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند؛ مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا؛ نشود فاش کسی آنچه میان من و توست؛ ای عشق همه بهانه از توست؛ زين گونهام كه در غم غربت شكيب نيست و… تصانیف زیبایی مانند «ایران ای سرای امید»، به یاد خواهند سپرد.
یلدا ابتهاج، دختر استاد سایه در اثنای مراسم خاکسپاری، با بیان اینکه سایه بالاخره به سرزمین خودش بازگشت و با هفت هزار سالگان سر به سر شد گفت: برگرداندن سایه کار دشواری بود، اما به هر حال با همکاری عده زیادی از دوستان بویژه عزیزان مسئول در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین سفارت ایران در آلمان این اتفاق رخ داد.
وی افزود: من و کیوان و کاوه ابتهاج توانستیم مشکل را حل کنیم و امروز سایه اینجا در وطن است و با مشایعت شما به زادگاهش میرود و آنجا به خاک سپرده میشود. به دلیل دوری مسافت و… خاکسپاری در باغ محتشم رشت به فردا یعنی شنبه پنجم شهریور ۱۴۰۱ موکول شده است.
یلدا ابتهاج با تاکید بر اینکه شاعر با شعرش در این سرزمین ماندگار میشود اظهار داشت: خوب و بد هر آدمی پس از آیین خاکسپاریاش پاک میشود. پدرم مرد شریفی بود و تا آخرین نفسش در بیمارستانی در غربت به یاد غم و شادی مردم ایران بود. او هیچ پیامی را جز با شعرش برای مردم ایران نگفته است. او هویت ما را در شعر حفظ کرد و امروز همه ما وارث گفتهها و اشعارش هستیم. ما باید در شعر او تامل کنیم و متوجه شویم که سایه با این ابیات میخواسته چه به ما بگوید؟
وی دغدغه همیشگی سایه را پاسداشت حرمت وطن دانست و تاکید کرد: او دوست داشت همه ما هم به گذشتگان نگاه کنیم و هم آیندگان را پاس بداریم. در آخرین لحظات زندگیاش میگفت میخواهم به رشت برگردم چون به آنجا تعلق دارم و میدانم که هرکسی را که به صمیمیت با مردم صحبت کند، آنها او را
میپذیرند.
وی با اشاره به اینکه سایه سختیهای زیادی را از سر گذراند توضیح داد: سایه سختی بسیار کشید، اما هیچگاه تلخ نشد و امید را به خود و ما بازگرداند. من بعد از چند روزی به آلمان بازمیگردم و نمیتوانم هر روز سر مزار بروم. امیدوارم شما مردم ایران در هر جای کشور که هستید او را تنها نگذارید و به مزارش در باغ محتشم که امیدوارم آبرومند باشد، بروید و او را همیشه با خواندن اشعارش یاد کنید.
احمد جلالی، نماینده و سفیر پیشین ایران در یونسکو که سالها سابقه دوستی با سایه دارد سخنرانی بعدی این مراسم بود.
وی با بیان اینکه شعر سایه در جهان زبان فارسی شناخته شده است اظهار داشت: این شهرت بسیار وسیع تر از مرزهای جغرافیایی ایران است. سایه یک سرمایه ملی است که به سلسله ادبیات فارسی پیوست و پریشانی این سلسله را آخر نیست. من سال های نماینده فرهنگی ایران در کشورهای دنیا بودم و می دانم که گنجینه زبان فارسی چه ثروتی برای این ملت است.
جلالی با اشاره به این نکته که در چند روز آخر زندگانی سایه در کلن همراهش بوده گفت: تا زمانی که فرسودگی بدن اجازه میداد در آن حالت بیماریای که به رفتن او انجامید، همچنان میشد سرحالش آورد و برق را به چشمان بیمارش انداخت. من میدانستم که اکر برای سایه شعر بخوانیم، جان میگیرد.
جلالی افزود: سایه در نهم اوت فوت کرد و من پنجم اوت به نزدش رفتم و وقایع را نوشتم. به همراه یلدا به سراغش رفتیم. خواب بود اما یلدا بیدارش کرد و بعد از ابراز محبت من شروع به حرف زدن کردم که سایه جان این غزل را یادت هست؟ در حین خواندن غزلی بودم که دیدم چشمانش شروع به درخشیدن کرد.
این استاد فلسفه و در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به این نکته رگ خواب سایه صحبت از ظرافتهای زبان فارسی بود، گفت: اگر صد سال شعر فارسی را غربال کنیم تا به دانه درشتها برسیم قطعا سایه بین دو سه دانه درشت اصلی قرار دارد. بسیاری از غزلهای سایه سرودنشان گاه بین دو تا چهار سال طول میکشید. چیزی به ذهنش میرسید و بیتی میگفت و در اندیشه او آن بیت وسط یک غزل می شد.
وی ادامه داد: غزل آینه در آینه مطلعش مژده بده مژده بده یار پسندید مرا است. اما سایه با این مطلع شروع نکرده است. اگر یک مجمع بی طرف بیایند و ۱۰ نفر ادیب برجسته جهان را نام ببرند، قطعا پنج نفر از آنها ایرانی هستند و این به دلیل آن است که ایرانیان شعر را زندگی میکنند. سایه شخصا به من گفت من این مردم را نمی شناسم ولی آنها با شعر من زندگی می کنند و سرمایه من این مردم هستند. یکبار همراه با دکتر شفیعی به شاهرود آمده بودند و جالب اینجا بود که بچههای دبیرستانی او را در خیابان دیدند و شناختند و نزدش رفتند و شعر خواندند.
مرحوم استاد هوشنگ ابتهاج در مصاحبهای در پاسخ به این سوال که راضیای از زندگی؟ بیدرنگ و با قطع به یقین میگوید:«فوقالعاده».
سالها گذشته و اکنون ۵۷ ثانیه از آن گفتوگوی طولانی، به ویدئوی روز فضای مجازی تبدیل شده است. چرا؟ چون پاسخ هوشنگ ابتهاج و دیدگاه او به زندگی شگفتانگیز است.
ابتهاج یک قله ادبی معاصر ما بود. شاعری که هیبت اشعار و کلامش، آدم را یاد شاعران بزرگ کلاسیک میانداخت و اصلا همعصر بودن با او که یک افتخار بزرگ بوده و هست.
سمفونی نهم بتهوون، آواز ابوعطا شجریان و شعر حافظ. اینها معیارهای رضایت هوشنگ ابتهاج از زندگی است. او میگوید:«من این شانس را پیدا کردم که سمفونی نهم بتهوون را شنیدم. این میز میتواند بگوید من آواز ابوعطای شجریان و در نظربازی ما بیخبران حیرانند را شنیدم؟ کجا میتوانستم اینها را بشنوم جز در زندگی؟»
شاید این نگاه به زندگی برای برخی شاعرانه و حتی سانتی مانتال به نظر بیاید اما نه برای شاعری که در زمان پاسخگویی به این سوال بیش از هشت دهه از زندگیاش گذشته بود و «ایران ای سرای امید» را سروده و اتفاقات مهم تاریخ را درک کرده و از قضا شاعر متمولی هم نبوده است.
روحش شاد و یادش گرامی