سیاهی ناتمام
سیاهی ناتمام

    محمد هدایتی/ در داستانِ کوتاه «تونل» نوشته فردریش دورنمات*، جوانِ دانشجویی سوارِ قطارِ زوریخ- برن می‌شود؛ مسیرِ تقریباً هر روزه‌اش. قطار چون همیشه وارد تونل می‌شود، دانشجوی ما چشمانش را می‌بندد و به زمان تقریبیِ خروج قطار از تونل فکر می‌کند. این بار اما کمی طولانی شد. طولانی‌شدنش را می‌گذارد به حساب اشتباه […]

 

 

محمد هدایتی/

در داستانِ کوتاه «تونل» نوشته فردریش دورنمات*، جوانِ دانشجویی سوارِ قطارِ زوریخ- برن می‌شود؛ مسیرِ تقریباً هر روزه‌اش. قطار چون همیشه وارد تونل می‌شود، دانشجوی ما چشمانش را می‌بندد و به زمان تقریبیِ خروج قطار از تونل فکر می‌کند. این بار اما کمی طولانی شد. طولانی‌شدنش را می‌گذارد به حساب اشتباه خودش. دیگر مسافران را می‌بیند؛ خیلی طبیعی، هریک مشغول کار خود. یکی چرت می‌زند، آن دیگری سرش را به کتابی گرم کرده است، چندنفر در گوشه‌ای مشغول صحبت هستند. همین زودی‌هاست که قطار خارج شود. اما نه. تاریکی کماکان ادامه دارد. بسیار بیشتر از طول آن تونل کوچک. دوباره دیگران را برانداز می‌کند؛ نشسته‌اند بی هیچ واکنشی. دانشجو درباره وضعیت غیرعادی از آن‌ها می پرسد، پاسخ‌هایی نامربوط می‌دهند. به رییس قطار می‌رسد. او را قانع می‌کند که شرایط غیرعادی است. خودشان را به کابین لکوموتیوران می‌رسانند. نشانی از او نیست. فرار کرده. رییس قطار اعتراف می‌کند که کارکنان قطار همه پنج دقیقه پس از خارج‌نشدن از تونل، پایین پریده‌اند. قطار حالا در تاریکی مسیری عمودی را با سرعتی هردم بیشتر رو به پایین طی می‌کند. به مغاکی آن سویش ناپیدا. دانشجو و رییس قطار برای پرت‌نشدن، به میله‌هایی چنگ زده‌اند و از اتاق لکوموتیوران فرورفتن قطار در تاریکی را می‌نگرند. چه می‌توان کرد؟ دانشجو در پاسخ به پرسش رییس قطار پاسخی ندارد جز اینکه «هیچ چیز».
قصه دورنمات روایت دنیای ما است، دنیایی همه فاجعه که با سرعت هرچه تمام‌تر به سوی تباهی در حرکت است، اما آدم هایش یا فجایع را نمی بینند(چون غالب مسافران) و یا امیدشان را برای انجام‌دادن کاری از دست داده‌اند. ما و جهانمان، فرورفته در مغاکِ دهشت، دیری‌ست حرکت به سوی ویرانی را آغاز کرده‌ایم.
فریدریش دورنمات، نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس برجسته سوئیسی در پنجم ژانویه ۱۹۲۱ در یکی از روستاهای اطراف شهر برن در کشور سوئیس متولد شد. پدر دورنمات کشیشی معتقد و متدین و پدربزرگش شاعری بذله‌گو و سرشناس بود که به خاطر شعرهای انتقادآمیز سیاسی که می‌سرود به او لقب شاعر سیاسی پرخاشجو داده بودند. تأثیر ویژگی‌های این دو نفر بر دورنمات بسیار زیاد بود، چنان‌که این تأثیر را به آسانی در بیشتر نوشته‌های این نمایشنامه‌نویس شهیر می‌توان مشاهده کرد. دورنمات به راحتی ژانرش را عوض می‌کرد و نه تنها در فرم‌های دراماتیک و نمایشنامه‌های رادیویی و صحنه تئاتر بلکه در قالب‌های نثری از حکایت، داستان، رمان کوتاه و رمان بلند گرفته تا جستار، رساله فلسفی و روایت‌های خودزندگینامه‌ای به کمال رسید.

دوراهی ادبیات و نقاشی
دورنمات به راحتی ژانرش را عوض می‌کرد و نه تنها در فرم‌های دراماتیک و نمایشنامه‌های رادیویی و صحنه تئاتر بلکه در قالب‌های نثری از حکایت، داستان، رمان کوتاه و رمان بلند گرفته تا جستار، رساله فلسفی و روایت‌های خودزندگینامه‌ای به کمال رسید. او همچنین مجموعه اشعاری هم سرود. با وجود این انتخاب نخستش از میان این قالب‌های ادبی، داستان و درام نبود؛ او میان دوراهی ادبیات و نقاشی گیر افتاده بود. دورنمات به حلقه چند نویسنده قرن بیستمی انگشت‌شمار تعلق داشت -از جمله در ادبیات آلمان به تنهایی می‌توان به هرمان هسه، اوسکار کوکوشکا، ارنست بارلاش و گونتر گراس اشاره کرد- که نبوغ ادبی‌شان با استعدادی شگرف در هنر‌های بصری ترکیب شده بود. در مورد دورنمات جذبه هنری زودتر از گرایش به نوشتن خودش را نشان داد؛ فردریش ۶ ساله مشتاق به تصویر درآوردن صحنه‌های آخرالزمانی به‌خصوص روایت توفان و نبرد‌های بزرگ بود که در انجیل و تاریخ سوییس توصیف‌شان را خوانده بود. هنگامی که در دبستان تحصیل می‌کرد، اوقات فراغتش را در کارگاه نقاشان محلی می‌گذراند. این نقاشان مشوقی شدند تا او در اشتیاقش به نقاشی و طراحی غرق شود.

نقاشی پرکار
دورنمات تا آخر عمرش طراحی با سیاه‌قلم و گواش را ادامه داد. او در این آثارش صحنه‌های آخرالزمانی یا درون‌مایه‌های فاجعه‌بار را به تصویر می‌کشید که نقشی مهم در آثار ادبی‌اش نیز ایفا کردند. دورنمات از کودکی به دیوار اتاق‌ها، آپارتمان و خانه‌اش نقاشی‌های دیواری چهره‌های پرخاشگر نصب می‌کرد؛ در حاشیه متون دراماتیکش طراحی‌هایی می‌کرد که دیدگاهش به صحنه‌های اجرا و اشکال روی صحنه را نشان می‌داد؛ طرح جلد و روکش جلد‌های کتاب‌هایش را خودش می‌کشید همچنین تابلو‌های آبرنگ بی‌شماری خلق کرد.
اواخر دهه ۱۹۷۰ و پس از دوره‌ای که از تئاتر دوری کرد، آثار نقاشی‌اش ابتدا در سال ۱۹۷۶ و نزدیک به دو دهه بعد در زوریخ و برن مکررا به نمایش درآمد. همچنین این آثار در کاتالوگ‌هایی عرضه شدند که برجسته‌ترین آن‌ها طراحی‌ای بود که در آن منتقدی با صورتی چاق، دهانش را از بشقابی پر از نویسنده‌های شبیه به میگو پر کرده است.