اگر به داستان جنایی علاقه دارید یا شیفته ادبیات ژانر هستید، نباید خواندن آثار ژان پاتریک مانشت را از دست بدهید. این روزها رمان «عمارت وحشیان» تحسین برانگیزترین اثر مانشت با ترجمه محمدعلی صادقی توسط نشر ثالث در ۱۸۸ صفحه و با قیمت ۵۸ هزار تومان در دسترس عموم قرار گرفته است. مترجم رمان را […]
اگر به داستان جنایی علاقه دارید یا شیفته ادبیات ژانر هستید، نباید خواندن آثار ژان پاتریک مانشت را از دست بدهید. این روزها رمان «عمارت وحشیان» تحسین برانگیزترین اثر مانشت با ترجمه محمدعلی صادقی توسط نشر ثالث در ۱۸۸ صفحه و با قیمت ۵۸ هزار تومان در دسترس عموم قرار گرفته است. مترجم رمان را از زبان فرانسه برگردانده و با تسلط کامل توانسته سبک همینگوی وار نویسنده در نوشتن را به فارسی برگرداند.
مانشت به رمان سیاه جان دوباره ای بخشید و با رمان های کوتاه اما بسیار گزنده اش نام خود را در تاریخ ادبیات فرانسه و جهان جاودانه کرد. در رمان «عمارت وحشیان»، مانشت به سراغ شخصیت هایی که در حاشیه اجتماع و در سایه ها روزگار می گذرانند، می رود. دختری که از آسایشگاه روانی بیرون آمده و وارد منزل مرد ثروتمندی شده، مامور می شود که از پسر بچه ای محافظت کند. پسر بچه ای که قاتلی سخت به دنبال کشتن اوست.
رمان های مانشت معمولا با شروعی تلخ و وحشتناک آغاز می شوند و با وقایعی جنون آمیز ادامه می یابند. رمان حاضر، با صحنه قتلی وحشیانه آغاز می شود. قاتل به طور مداوم از معده دردی شدید در عذاب است. انگار که گناه و مکافات او با هم گره خورده باشند.
شخصیت های آثار مانشت اغلب قاتلان حرفه ای، پلیس های شکست خورده و یا شخصیت هایی هستند که در مرز باریک دیوانگی و عقلانیت قدم می زنند. آن ها به طور کامل تسلط خود را بر اوضاع دیوانه وار اطرافشان از دست داده اند و با هر تلاشی بیشتر در مردابی از وحشت، خشونت و پوچی بی امان دنیای اطرافشان فرو می روند.
مانشت از نثری خشک، خشن و تا حدود زیادی گزارش وار استفاده می کند. بدون هیچ ابایی صحنه های خشن و قتل های فجیع را به تصویر می کشد. اصولا در دنیایی که او به تصویر می کشد نظم و قانون مدت هاست که از دست رفته اند و گناه، شر مطلق و سرخوردگی بر تمامی اجتماع و سیاست تسلط یافته اند.
یکی از سرآمدان و احیاگران ژانر نوآر در ادبیات و سینما، به شکل غیرمعمولی قصههایش را با حد نهایت عشق و نفرت پر میکرد و عواطف بیقاعده در کنار سنگدلی عجیب و غریب موجب میشد که مخاطبان همواره با لذتی سادومازوخیستی آنها را بخوانند یا تماشا کنند. رمانهای ژان پاتریک مانشت چه آنهایی که تا ابد در قالب رمان باقی ماندند، چه آنها که با حضور خودش در مقام فیلمنامهنویس یا همکار فیلمنامهنویس تبدیل به بهترین نمونههای نئونوآر فرانسوی در دهههای هفتاد و هشتاد قرن بیستم شدند، همگی با وجود جذابیت تنیده شده در رویه ابتداییشان، در لایههای مختلف داستان و لحظههای گوناگون شان به شکل غیرمعمولی پیچیده بودند. کتاب «عمارت وحشیان» کتابی است که در پاندولی معماوار نمیدانی عشق و میل درونی شخصیتهایش را با برونریزیهایشان باور کنی یا خشونتی که نسبت به هم روا میدارند. «عمارت وحشیان» را هم میشود با اقتباس روانشناختی ایو بویست به یاد آورد و هم با حسوحالی مانند کتاب و فیلم «نادا» خواند، آن هم با احضار آلن دلون و کاترین دونوویی که در فیلم «شوک» دیده بودیم!
جنایت ها و خشونت های بی پرده ای که در آثار ژان پاتریک مانشت دیده می شوند، منتقدان را بر آن داشته که او را احیاگر و تقویت کننده ژانر جنایی و نوآر بدانند. او همزمان با روایت های خشونت و وحشی گری ها، به دل جامعه نقب می زند و مخاطب را با پلیدی ها و زشتی های آن نیز آشنا می کند، تا جایی که شاید بتوان گفت خواندن آن کار هر کسی نسیت.
رمان مانشت اگرچه در سرتاسر روایت خود حامل خشونت بی پرده ای ست، اما آن را به کمدی سیاه خاص خود آمیخته کرده است. چنان که می توان در هولناک ترین صحنه های کتاب نیز ظرفیت خندیدن را پیدا کرد. بزرگان زیادی او را ستوده اند. از آثارش فیلم های زیادی ساخته شده و ایجاز قلم او مشهور است. رمان حاضر برای او جایزه بزرگ ادبیات پلیسی را به ارمغان آورد.
٭ ٭ ٭
ژان پاتریک مانشت (۱۹ دسامبر ۱۹۴۲ ، مارسی – ۳ ژوئن ۱۹۹۵ ، پاریس) رمان نویس ژانر جنایی فرانسوی بود که با نوآوری و تجدید حیات در این ژانر شناخته شد. او ۱۰ رمان کوتاه را در دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد نوشت و به عنوان مهمترین نویسنده داستان جنایی فرانسوی دهه ۱۹۷۰ – ۱۹۸۰ شناخته شده است.داستان های او کاوش های خشونت آمیز از وضعیت انسان و جامعه فرانسه است. مانشت از نظر سیاسی، جناح چپ بود و نوشتههای او از طریق تحلیل او در مورد مواضع و فرهنگ اجتماعی، این موضوع را منعکس می کند.
از همان زمان نوجوانی و از سر شیفتگی به سینما بود که به نوشتن داشتان جنایی رو آورد؛ با این امید که کسی بیاید و از روی آن فیلم بسازد. اگرچه به آرزویش رسید و فیلم نامه های بسیاری نوشت، اما سه دهه بعد او را به عنوان مهم ترین جنایی نویس ادبیات فرانسه شناختند. در مقام «پدر معنوی جنبش نئوپولار» که الگوهای رمان های پلیسی را دگرگون کرده بود، ژان پاتریک مانشت، نویسنده و مترجم و نظریه پرداز رمان نوآر بود. او توانست تعریف تازه ای از ژانر به دست بدهد، اما تاثیر دستاوردهای ادبی اش به ادبیات جنایی و ژانر محبوبش محدود نشد.
نویسنده ای با گرایش چپ که مواضع سیاسی خود را در قالب داستان های جنایی بیان می کرد و در اغلب آثارش خشونت جامعه فرانسه را هدف می گرفت. آثار مانشت در مرز دو سنت تربیت و سرگرمی می ایستند. از سویی می توان ان ها را بنا به قول ژرژباتای در سنت اخلاق خطرناک دسته بندی کرد و از دیگر سو چنان متن او سرگرم کننده است که سخت بتوان آن را به عنوان نقد جدی فرهنگی برشمرد. مانشت پس از درخشش در دهه های ۷۰ و ۸۰ تا چندین سال اگرچه همچنان سوژه مورد علاقه رسانه ها بود، اما در برابر نوشتن مقاومت می کرد. او در پاسخ می گفت که به هرچه می خواسته رسیده است. اگرچه پس از مدت ها در میانه های دهه ۹۰ دوباره مشغول نوشتن شده بود اما سرطان اجازه این کار را به او نداد.
ذکر این نکته لازم است که مانشت در دوران پس از جنبش دانشجویی فرانسه می نوشت و برای نشان دادن سرخوردگی و پوچی بی امان دنیای اطرافش به رمان سیاه پناه برد. او با به تصویر کشیدن دنیایی دیوانه وار و شخصیت هایی رها شده دست به نقد اجتماعی گستاخانه و طعنه زنی زد. او نویسنده ای است که از دل وحشیگری بی پایان اطرافش، لایه های زیرین اجتماعش را به تصویر می کشد. ریتم آثار نویسنده و رمان حاضر تند و بدون لحظه ای وقفه است. هیچ مهلتی برای نفس کشیدن نیست. نمی توان کتاب را برای لحظه ای زمین گذاشت.
٭ ٭ ٭
«عمارت وحشیان» یکی از تحسین شده ترین آثار مانشت، قصه تاجری را روایت می کند که با مرگ برادرش ثروت کلانی به کف آورده، اما می خواهد برادرزاده کوچکش را از سر راه بردارد، پس او را به زنی دیوانه می سپارد و قاتلی اجیر می کند تا…
در بخشی از این کتاب می خوانید: «پسرک را در آغوش و سلاح اتوماتیک را در دست گرفته بود. باور نمی کرد که دو نفر را کشته است. دخترک، خسته در سایه چند کاج ایستاد، به صخره ای تکیه داد و روی خاک نشست. از آنجا می توانست تا دوردست ها را ببیند. پسرک درازکش به پشت روی شن ها خوابیده بود.ژولی با تکه ای چوب یک قلب بزرگ روی شن ها کشید و داخلش نوشت: ژولی، همان سگ هار، این جا بود.»