هومن حکیمی- دبیر گروه فرهنگی/ «اصغر فرهادی» در کتاب «رودررو با فرهادی» که سلسله گفتوگوهای «اسماعیل میهندوست» با اوست، خاطره دردناکی را از فیلم «رقص در غبار» آورده که ضمن اشاره به آن، شما را حتما ترغیب میکنم به خواندن این کتاب جذاب… . «اصغر فرهادی» درباره مراحل تحقیقش برای نوشتن فیلمنامه «رقص […]
هومن حکیمی-
دبیر گروه فرهنگی/
«اصغر فرهادی» در کتاب «رودررو با فرهادی» که سلسله گفتوگوهای «اسماعیل میهندوست» با اوست، خاطره دردناکی را از فیلم «رقص در غبار» آورده که ضمن اشاره به آن، شما را حتما ترغیب میکنم به خواندن این کتاب جذاب… .
«اصغر فرهادی» درباره مراحل تحقیقش برای نوشتن فیلمنامه «رقص در غبار» از موسسه تحقیقاتی آزمایشگاهی در (فکر کنم کرج) گفته که در آنجا سمّ مار را به اسبهای نسبتا مسن تزریق میکردند تا از خون اسب، پادزهر بسازند. او میگوید که وقتی سم به اسب تزریق میشد، چنان منقلب و دچار درد و شوک میشد که علیرغم بسته بودنش با زنجیرها، خودش را به در و دیوار میزد تا بیهوش میشد. بعد بر روی حیوان بیچاره آب میریختند تا به هوش بیاید.
دردناکی بیشتر ماجرا اما این است که از هر اسب میشود دو تا سه بار به این منظور استفاده (به نظرم سوءاستفاده مناسبتر است) کرد و وقتی همان اسب را برای بار دوم به این شکنجهگاه میآوردند، حیوان نجیب متوجه میشد و چنان مقاومت میکرد که برای بردنش به آوردگاه زجر، باید چندین نفر آن را با زور و تلاش فراوان و با غل و زنجیر میکشیدند و مقاومت شدید حیوان، پاها و دستهایش را خونآلود میکرد. حیوان بیچاره در نهایت برای بار سوم در اثر فشار این شکنجه، جان میداد و خلاص.
فرهادی میگوید که طاقت تا آخر دیدن این اتفاق وحشتناک را نداشته و از ادامه این تحقیق دشوار منصرف شده است. او به چند مرجع قانونی نامه زده که جلوی این رفتار غیرانسانی گرفته شود اما نتیجهبخش نبوده و در نهایت میگوید: «متوجه شدم در جایی که برای جان انسانها هم ارزش زیادی قایل نمیشوند، انتظار توقف چنین رفتارهایی با حیوانات بیهوده است». (چیزی شبیه به این مضمون)
اینها را که میخوانم به اطرافم با دقت بیشتری نگاه میکنم و خب دیگر از رفتاری که ما با طبیعت و حیوانات و گیاهان و … انجام میدهیم، تعجب نمیکنم.
تعجب نمیکنم که چرا جنگلها را به شکل عمدی یا سهوی آتش میزنیم و از کشتن بدون دلیل حیوانات لذت میبریم. تعجب نمیکنم که چرا نابودی اکوسیستم یک خرس قطبی برایمان از بالا رفتن قیمت دلار و سکه اهمیت خیل خیلی کمتری دارد و تعجب نمیکنم که با این همه گندی که میزنیم، هنوز هم خودمان را اشرف مخلوقات میپنداریم…!
در نزدیکی خانه من یک پرندهفروشی وجود دارد؛ یک مغازه کاملا معمولی و قدیمی که از نظر حرفهای اصلا شرایط کسب مجوز چنین کاری را ندارد. در آنجا چند صد پرنده در انواع و اقسام، داخل قفسهایی کوچک نگهداری میشوند که سهمشان از این زندگی تنها کمی آب و دانه است که تازه معلوم هم نیست چه کیفیتی دارند.
دیدهام که آخر شب، صاحب مغازه، کرکره قدیمی آنجا را میکشد پایین و بدون توجه به سر و صدای پرندهها و تاریکی مطلقی که غم حصر شبانهروزیشان را چندین برابر میکند، آنها را به تنهایی خوفناک مغازه میسپارد و میرود سراغ بخش دیگری از زندگیاش… .
این دو نمونهای که آوردم تنها بخشی از اتفاقهاییست که اشرف مخلوقات رقم میزند تا دنیا، جای مزخرفتری از آنچه که هست، باشد. حالا، اینکه «کرونا» بیاید یا «ترامپ» یا سهمخواهی عدهای از داخلیها، چه فرقی میکند؟ چه فرقی میکند که ما تقاص کدامین گناهمان را پس میدهیم و چگونه؟ چه فرقی میکند که اول، «حوّا» فریب شیطان را خورد یا «آدم»؟
من که معتقدم آهی که آن اسب بینوا در لحظههای آخر حیاتش از ته دل کشیده است یا نالهای که پرنده محصور به جای چهچه زدنش، میسراید، حتما یقه ما را گرفته است و خواهد گرفت.
حالا ممکن است گاهی آخر زجر اسبها به «رقص در غبار» ختم شود اما همیشه که اینطور نیست؛ موافقید؟