مجید عابدینی راد داشتم از پیش مجتبی برمی گشتم خونه، که درست سر کوچه به رضا برخوردم، که داشت از سمت خونه من می آمد. گفتم: عجب خوش شانسی ای پیش اومد که به موقع برگشتم! رضا یه جعبه شیرینی هم توی دستش بود و گفت: این شیرینی رو خانمم گفت برات بیارم. دعوتش […]
مجید عابدینی راد
داشتم از پیش مجتبی برمی گشتم خونه، که درست سر کوچه به رضا برخوردم، که داشت از سمت خونه من می آمد.
گفتم: عجب خوش شانسی ای پیش اومد که به موقع برگشتم!
رضا یه جعبه شیرینی هم توی دستش بود و گفت: این شیرینی رو خانمم گفت برات بیارم.
دعوتش کردم که بیاد بالا تا کمی گپ بزنیم. وقتی هر دو مشغول بالا اومدن از پله ها شدیم،
رضا توی راه پله ها گفت: راستی عابد چه خبر از دنیا؟!
گفتم: حالا بذار برسیم بالا حرفش رو می زنیم!
در رو که باز کردم و اومدیم تو، رضا روی مبل پهن شد و رفت توی فکر!
گفتم: رضا چای درست کنم، یا آب میوه می خوری؟ از اون آب انارهای دبش هم توی یخچال دارم.
رضا گفت: حالا یه چایی جور کنی با این شیرینی کرمانشاهی ها بهتر جوره!
اول احاق گاز رو روشن کردم برای جور شدن بساط چای و بعد بطری آب انار و لیوان و ظرف برای شیرینی ها رو گذاشتم روی میز و نشستم که رضا گفت: عابد دنیای بدی شده! چه قدر هی تو این چهار ساله، با نامه های عاشقانه ات سعی کردی چیزی عوض بشه، اما الان حاصلش این شده که شاهد هستیم!
گفتم: رضا حالا از این آب انار هم بچش ببین چه خوشمزه ست! می دونی، دروغ نمی گم که وقتی مجتبی، دوست کیوسک دار محله دید که من روزنامه های تندروها رو هم برداشتم متعجب شد و گفت: تو چی شده که یک باره به این جور روزنامه ها رو آورده ای!؟
باور کن داشت گریه ام می گرفت وقتی بهش جواب دادم؛ من هم از خودم دارم می پرسم از من صلح طلب شاید داره یه آدم رادیکال ساخته می شه!؟
رضا همین طور که آب انار توی لیوانش می ریخت گفت: خب مجتبی چی جواب داد؟
گفتم: هیچی، گفت بازم خوبه عابد که حداقل تو رفتار خودت رو زیر علامت سؤال می بری!؟ رضا، آخرش حساب کن که ترامپ، نه تنها ملت خودش رو دو شقه ای کرد بلکه ایرون ما رو هم بخش عظیمی ش رو هوادار نظریات و افکار خودش کرد! این آنالیز رو با خوندن مطالب توی همه روزنامه ها بهتر می تونی بفهمی!
جنگ و خطر واقعی همین جا زیر گوشمونه! تو حسابش رو بکن!
رضا جرعه ای آب انار نوشید و گفت: یعنی تو می گی بساط میانه روی داره جمع می شه و مملکت به منتها درجه چپ، یا راست، می چرخه؟!
گفتم: آره، درست وضعی که توی اروپا هم پیش اومده! فکر نکن اوضاع فرانسه بهتر از ماست! ببین الان از طرفی فقر ِ به منتها درجه رو داری، و از اونور ثروتمندانی که اداره مالیات هم از برآورد دارائی شون از بس زیاده عاجزه!
رضا پا شد رفت دو تا چای ریخت و آورد و وقتی نشست گفت: انگاری ترامپ تصمیمش رو برا شرکت در انتخابات ۲۰۲۴ گرفته و رفقاش هم حرف دوباره پاره کردن برجام رو پیش کشیده ان…! صدای جمهوری خواه های مخالف کنار اومدن با ایرون هم بدجوری بلنده…!
رضا باز جرعه ای چای نوشید و اضافه کرد: خب در جایی که امضاء کردن یه پیمان نامه مجدد از نوع برجامی با همه ریسک هاش می تونه جنگی احتمالی رو بین طرفدارهای ترامپ و مخالف هاش چه در آمریکا و چه در ایرون دامن بزنه؛ این کار چه توجیه منطقی و معقولی می تونه داشته باشه!؟
در نهایت فکر نمی کنی امکان پیشامد جنگ با غرب ریسک ِ قابل پذیرش تری باشه، تا افتادن توی یه جنگ داخلی خانمان سوز!؟ چون اینجا دو دستگی ای می تونه پیش بیاد که عواقبش برا هیچ کس روشن نیست!؟
گفتم: ببین، الان، من هم توی همین مشکل انتخاب بین این دو راه مونده ام! اگرنه برا چی فکر می کنی رفتم به کار اندازه گیری میزان آتش نفرت مخلفان هر جور ارتباطی با آمریکا…!
چون آخرش رضا دو دستگی و نفاق توی این شرایط یعنی از هم پاچیدگی همه چیز!
تو حساب کن که صدای فقرا و مال باخته ها که از هیچی دیگه نمی ترسن، داره دنباله دار میشه! و هنوز هیچ کس از میزان و اهمیت قضیه با خبر نیست!؟
رضا ته چائیش رو خورد و گفت: خیلی می ترسم زیر گوشمون و توی محله هامون آدم ها به جون هم بیفتن؛ دیگه چه فرقی می کنه با مشت و لگد باشه، و یا اسلحه گرم یا سرد!؟
باز رضا همین طور که بلند می شد که راه بیفته گفت: به نظرم وضع ما خیلی شبیه اوکراینی ها داره می شه که جنگ احتمالی با روسیه خواب رو ازشون گرفته!
گفتم: ممکنه با یه تصمیم اشتباه و به ناگاه دنیامون پر از سیاهی بشه! توی وضع درگیری داخلی، با دلار پاشی وسیع در سطح مملکت، بهترین زمینه فقر برای از هم پاچیدن همه ساختارها بدبختانه وجود داره!
رضا گفت: خب عابد من باید برم. می فهمم که تو می گی شرایط با هفت سال پیش خیلی فرق کرده، و هر جور قراری عواقب غیرقابل کنترلی رو در داخل می تونه داشته باشه! پس راه حل جنگ در آن سوی مرزها شاید بیشتر به نفع انسجام مملکت باشه!
گفتم: حالا مسافرخونه که رسیدی برو توی خط این خبر، که الان داره حرفش زده می شه شاید از برجام به کل مسؤلین قطع امید کرده باشن! که البته مخاطرات خودش رو هم داره!
رضا موقع پائین رفتن از پله ها گفت: عابد باور کن، از بس اما و اگر توی این مملکت دیده و شنیده ایم که بین درست و غلط گیر کرده ام!
در جواب گفتم: دفعه بعد ازش بیشتر حرف می زنیم! حالا برو به کارت برس!
صدای پای رصا که در راه پله گم شد با خودم گفتم: رشا حق داره؛ چه کلاف سردرگمی شده…
یک باره به سرفه افتادم و رشته افکارم پاره شد!!
تهران- ۸ بهمن ۱۴۰۰