روزی روزگاری در شهری زنی را به جرم دزدی نزد حاکم آوردند. حاکم که تازه طعامی لذتبخش خورده بود. رو به زن گفت: ای از خدا نترسیدی که دست به مال مردم بردی؟ زن گریان گفت: حاکم مدتی است که شویم مرده است، به هر جا برای کلفتی رفتم نگاه هرزشان را تاب نیاوردم. کسی […]
روزی روزگاری در شهری زنی را به جرم دزدی نزد حاکم آوردند. حاکم که تازه طعامی لذتبخش خورده بود. رو به زن گفت: ای از خدا نترسیدی که دست به مال مردم بردی؟
زن گریان گفت: حاکم مدتی است که شویم مرده است، به هر جا برای کلفتی رفتم نگاه هرزشان را تاب نیاوردم. کسی نبود که به من و یتیمانم کمکی رساند. یکی از یتیمانم بر اثر گرسنگی هلاک شد. برای نجات دیگر فرزندانم دست به دزدی زدم. حاکم سکوت کرد و بعد از لحظه ای گفت: محاکمه این زن را هفته آینده خواهم کرد.
هفته ای گذشت و زن را به نزد حاکم آوردند. حاکم رنگ پریده و رنجور بود. دوباره از زن علت جرمش را جویا شد. زن دوباره علت را شرح داد. حاکم گفت: توان قضاوت ندارم. وزرا از حاکم علت بدحالیش را جویا شدند. حاکم گفت: از هفته گذشته تا به امروز جز آب و تکه نان خشکیده چیز دیگری نخورده ام. خواستم ببینم با داشتن شرایطی چون این زن توان تمییز دادن میان حق و باطل را خواهم داشت یا خیر؟! امروز دریافتم که گرسنگی و دیدن رنج عزیزان تاب و توان قضاوت نمی گذارد. حکم می کنم هر ماه از خزانه، مقرری را به این زن و یتیمانش بدهند، باشد که خداوند از خطای این زن و غفلت من حاکم بگذرد.وزرا گفتند: ای حاکم این زن باید قناعت پیشه می کرد، اگر قناعت داشت دست به مال حرام نمی برد. حاکم از وزرا پرسید مقرری ماهانه تان چقدر است؟ هر یک از وزرا پاسخ دادند. یکی از وزرا گفت: ماهی هزار سکه. دیگری گفت: ماهی دوهزار سکه. هفته ای گذشت و حاکم حکم کرد که جمله وزرا لباس رعایا پوشیده با وی به میان مردم روند. در میان بازار حاکم از مردی پرسید: ماهانه چقدر درآمد داری؟
مرد جواب داد: از چه می خواهی بدانی؟ حاکم داستان محکمه را شرح داد. مرد گفت: از اول ماه در بازار حمالی می کنم، همسرم در خانه قالی می بافد. فرزندانم قناعت پیشه می کنند، اما در آخر جز ده سکه عایدمان نمی شود. حاکم پرسید: آیا با این مقدار زندگیت در رفاه است؟ مرد لبخندی زد و گفت: قناعت می کنم. حاکم گفت: لبخندت تلخ است. مرد گفت: چندی پیش شیخ السلام که باغ بسیار دارد و از بیت المال ماهانه بسیار دریافت می کند گفت: قناعت کنیم. اما در همسایگی زنی هست که هیچ ندارد، از مال خود و فرزندانم چیزی نمی ماند که به آنان بدهم. چندی پیش او را به نزد حاکم بردند. گفتند باید قناعت داشته باشد. حاکم گفته بود ماهانه از بیت المال به او مقرری بدهند، اما نوکرانش او را دست خالی بازگرداندند و گفتند: برو به جان فرزندانمان دعا کن که حد بر تو جاری نساختیم. باید از ما قناعت یادبگیری که اگر قناعت داشتی آبرویت نمی رفت. حاکم این را شنید، نگاهی به وزرا کرد و سکوت کرد. حاکم از بازار خارج شد و سوار بر درشکه به طرف قصر برفت. اما زمانی که به قصر رسید توان پیاده شدن از درشکه را نداشت. رو به وزرا کرد و گفت: وای بر زمانی که خداوند حد را بر شما جاری سازد. سپس جان به جان آفرین تسلیم کرد.
هنرمند سازههای بتنی
۶ اکتبر ۱۸۸۷؛ ۱۳۲ سال پیش در چنین روزی شارل لو کوربوزیه در روستای لا شو دِفون در شمال غربی سوئیس زاده شد. او ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میداد، زیرا باور داشت که «ترسیم مجالی برای دروغ» ندارد. شهرت لو کوربوزیه بیشتر به سبب کارهای بتونی او است. او پس از کسب تجربه و طراحیهای فراوان تئوری استفاده از بتن در معماریهای نوین را آغاز کرد. در بازسازی منازل آسیب دیده از جنگ جهانی دوم به جهت استحکام و صرفه اقتصادی استفاده از بتن و انبوهسازی را تجربه کرد. سپس به سمت طرحهای «پیشساخته» رفت. تصور او از شهرهای آینده «آسمانخراشهای عظیم و مرتفع در کنار فضای سبز بود که در آنها صدها هزار نفر کار و زندگی خواهند کرد”. در ۳۱ سالگی با آمِده آوزانفِست، نقاش سبک کوبیسم آشنا شد و این آشنایی او را به این سبک نزدیک کرد به طوری که نشانه کارش از آن پس بتن و طرحهای کوبیستی شد. او معماری را متحول کرد و نقشاش در معماری مانند نقش پیکاسو در نقاشی شد.
او در کتاب «به سوی معماری نوین» نظریه «هر خانه ماشینی برای زندگی است که باید مثل خودروها سِریوار انبوسازی شود» را مطرح کرد. دو شهر چندیگر در هند و برازیلیا پایتخت برزیل طراحی اوست. او معماری را تنها راه جلوگیری از انقلابهای طبقاتی میدانست روشی که در آن با مصالح خام ارتباط برقرار میشود و ظاهر بنا در ارتباط و متناسب با داخل است.