روز گذشته یکی از تئوریسینهای جریان اصلاحات در توییتی از مرگ «اصلاحطلبی صندوقمحور» گفت و بهطور غیرمستقیم خبر از احتمال پایین ورود بزرگان این جریان سیاسی با تکیه بر گفتمان حزبی و شعارها و آرمانهای تحولخواهانه در این بستر داد، تحلیلی که به نظر درست است و بسیاری باور دارند اگر برای انتخابات جمعه ۲۸ […]
روز گذشته یکی از تئوریسینهای جریان اصلاحات در توییتی از مرگ «اصلاحطلبی صندوقمحور» گفت و بهطور غیرمستقیم خبر از احتمال پایین ورود بزرگان این جریان سیاسی با تکیه بر گفتمان حزبی و شعارها و آرمانهای تحولخواهانه در این بستر داد، تحلیلی که به نظر درست است و بسیاری باور دارند اگر برای انتخابات جمعه ۲۸ خرداد نیز همه بزرگان اصلاحات «تَکرار» میکردند و حتی اگر نامزدهای اصلی این طیف سیاسی تأیید صلاحیت میگرفتند باز تغییری در برنده و بازنده رخ نمیداد. در تبیین این نگاه و در نقد منصفانه و بهدور از غَرَض نظریه اصلاحطلبی باید به عینیت آن در جامعه و تعارض آن با نمایشهای تبلیغاتی توجه کرد.
جریانی که امروز به نام «اصلاحات» شناخته میشود در رقابتهای انتخابات ریاستجمهوری دوم خرداد ۱۳۷۶ برای نخستین بار جای خود را در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی باز کرد و افراد و رجال شاخصی که آن را نمایندگی میکردند نیز افرادی بیگانه نبودند و عمدتاً «خطامامی» ها و جریان چپ در دهه شصت و اعضای تشکلهایی چون «مجمع روحانیون مبارز» بودند که چند سال پیش به حاشیه قدرت رانده شده بودند.
این افراد به مدت هشت سال دولت را مدیریت کردند و به مدت ۴ سال نیز در مجلس سوم دست بالا را داشتند اما به گونهای مشق سیاسی کردند که بخش عمدهای از طرفداران خود را از دست دادند یا به دلیل تعارض شدید منافع و دیدگاه، انشعاب کردند و حتی تعدادی از اصلاحطلبان دیروز بعدها از کشور خارج شدند و خود را برانداز نامیدند و مسیر اصلاح با کمک ظرفیتهای درونی کشور را غیرممکن توصیف کردند.
یکی دیگر از انتقادهایی که به این جریان وارد است این است که نقش «احزاب موسمی و فصلی» را بازی میکردند و همواره در زمان انتخابات، بدنه اجتماعی خود را صدا میزدند از مردم و بهویژه هواخواهان خود رأی میخواستند اما پس از پیروزی، امور را رها میکردند و بدنه اجتماعی حامی خود را تا انتخابات بعدی، به فراموشی میسپردند این در حالی است که احزاب معتبر، هم برای خود ارزش قائلند و هم برای طرفداران و اگرمطالبه و شعاری را طرح کنند، حتماً در مسیر اجرای آن گام بر میدارند اما اصلاحطلبان تا زمانی که در قدرت هستند، ادعا دارند که رقبا نمیگذارند، و ما «تدارکاتچی هستیم» اما برای انتخابات بعدی و برای کسب همان به بیان خودشان «تدارکاتچیگری»، نامزد میشوند و توقع دارند مردم همچنان به آنان اعتماد کنند و متوجه تعارض در رفتار و گفتار آنان نشوند.
براساس آنچه که گفته شد و همچنین باتوجه به اینکه در آینده نیز همین شرایط –عدم احراز صلاحیت نامزدهای برجسته این طیف سیاسی از سوی شورای نگهبان از یکسو و عدم اقبال به اصلاحطلبان توسط بخش عمدهای از طرفداران که تصور خوبی نسبت به بزرگان سیاسی این جبهه ندارند- تکرار خواهد شد و احتمال ورود نیروهای رسمی و شناختهشده جریان اصلاحطلبی با همین برچسب، به قدرت و کرسیهای انتخابی حتی در حد مجلس شورا و شوراهای شهر و روستا بسیار بعید است و بر همین اساس گفته شد «اصلاحطلبی صندوقمحور مُرد» اما آیا میتوان ادعا کرد تفکر اصلاحات و تحولخواهی در جامعه ایرانی به مرگ و زوال رسید ؟ پاسخ به این سوال که در ادامه میآید هم واضح است و هم برای مخالفان جنبش اصلاحطلبی تلخ!
حقیقت این است که در سال ۷۶ نیز مطالبه اصلاحطلبی در سطح جامعه نه از زبان سیاسیون شنیده میشد و زمانی که آحاد جامعه به این باور رسیدند که سید محمد خاتمی با دولت هفتم و جریان اصلاحات با مجلس ششم و شورای اول میتوانند مطالبات آنان را تحقق بخشند، به آنان اقبال کردند و آرای میلیونی و حماسه انتخاباتی را شکل دادند اما همین مردم یا بخشی از همین مردم درست یا غلط به این نتیجه رسیدند که رجال شاخص اصلاحات در پایتخت و در مراکز استانها، بیش از آنکه به دنبال تحقق آرمانهای سیاسی طرفداران خود باشند، در اندیشه منافع اقتصادی و ماندن بر کرسی قدرت به هر قیمت هستند و از سال ۸۴ رویه خود را تغییر دادند و حمایت چندانی از این طیف سیاسی بهعمل نیاوردند. این البته به معنای منع تفکر اصلاحطلبی و اصولگرا شدن اکثریت مردم نبوده و نیست.
بدنه اجتماعی اصلاحطلبان تعلق به قوه عاقله ایرانی دارند و از یک طبقه متوسط فکری ارزشمندی برخوردارند و این قوه عاقله حتماً مشکلات و موانع بر سر توسعه را میبیند و به مسیرهای اصلاح و بهبود آن فکر میکند و ما در صورتی میتوانیم ادعای مرگ اصلاحات کنیم که به این باور برسیم که فکر و اندیشه در جامعه ما مُرد و این امری محال است.
دلیل بعدی درخصوص اینکه تفکر اصلاحطلبی و نگرش تحولخواهی نمرده این است که اگر به ادبیات سیاسی برخی چهرههای اصولگرا در فضای سیاسی توجه کنیم میبینیم غالب اصولگرایانی که تا دو دهه قبل، محور اصلی شعارهایشان آرمانی و آسمانی بود طی سالهای اخیر همان شعارها و ایدهآلهای زمینی جنبش اصلاحات ازجمله حقوق بشر، حاکمیت قانون، رفع تبعیض و افزایش آزادیهای اجتماعی در چهارچوب قانون را سر دادند و همین بهترین گواه بر این است که جامعه آنان را با خود تا این مسیر کشانده است همانگونه که دو دهه قبل، اصلاحطلبان را به شعارهایی جدید چون جامعه مدنی و حاکمیت قانون کشانده بود.
نکته اخر اینکه درک عمومی و «common sense» جامعه ایرانی از بیش از دو دهه قبل به این نقطه رسیده بود که راهکارها و رویههای نادرست و غیرخردمندانه، حتماً نتایج نامطلوبی بههمراه خواهد داشت و راه پیشگری از این نتایج نامطلوب که بر زندگی همه مردم اثرگذار است، حذف برخی نگرشها و اصلاح همان عملکردها و رویهها در چهارچوب قانون است و در این موضوع بین اصولگرا بودن و اصلاحطلب بودن، تفاوت و تمایزی نیست. سخن از مرگ اصلاحطلبی بهعنوان یک جریان سیاسی که بنا به دلایل مختلف ناتوان از حضور در کرسیهای تصمیمسازی و کرانههای قدرت است، میتواند سخن درستی باشد مگر اینکه این جریان سیاسی در سلوک سیاسی خود تجدید نظر کند اما میل و اشتیاق جامعه به اصلاح فرایندهای نامطلوب، همواره ادامه دارد و در سالهای آتی خود را در قالبی نو، بازتولید میکند و شاید آن روز نیز مانند دوم خرداد ۷۶ جریان اصولگرا را کیش و مات کند.