مجید عابدینی راد یه جا خوندم که اراده نیکبختی رو به همراه می آره! بعد یادم به «خواستن توانستن است» افتاد! خلاصه جمع که زدم فهمیدم که توی مسیر عشق خواست و اراده خیلی دخیل بوده تا من بتونم به نیکبختی با محبوبه بودن برسم! عامل بخت هم بی شک نقش داشته، اما نه تا […]
مجید عابدینی راد
یه جا خوندم که اراده نیکبختی رو به همراه می آره! بعد یادم به «خواستن توانستن است» افتاد!
خلاصه جمع که زدم فهمیدم که توی مسیر عشق خواست و اراده خیلی دخیل بوده تا من بتونم به نیکبختی با محبوبه بودن برسم! عامل بخت هم بی شک نقش داشته، اما نه تا حد تعیین کننده!
رضا نوشت: خوش به حالت که یکی رو داری که به صبح تا شبت رنگ های دلنواز بزنه، اون طور که همش ذهنت رو به خودش مشغول کنه!
نوشتم: آره، قبول دارم، اما راستش موندم که چه جوری و از چه راه او این قدر افسونگری رو در رابطه با من اعمال می کنه!؟ از چه راه این قدر روی من نفوذ داره که بدون فکر بهش، انگاری همش یه چیزی کم داشته باشم! ؟
رضا نوشت: عابد راستش تازگی ها متقاعد شده ام که این حرف هایی که تو از ناخودآگاه ما آدم ها می زنی، و می گی اولین کاشفش هم نظامی بوده، می تونه به واقع وجود داشته باشه و جوابگوی این معما باشه! الان از همین رابطه تو و محبوبه معلومه که نظام سامان ده دیگه ای به حتم این میونه در کار باید باشه، که دل های شما دو تا رو این طوری به هم نزدیک نگه داشته!
شاید هم آدم چه می دونه محبوبه هم واسه خودش یه دنیای خاصی توی ذهنش با تو ساخته باشه! تا حالا صد بار بیشتر هم بهت ثابت شده که هیچی نگفتنش دلیل کناره گیری اش نیست و نبوده!
دوست داره بازیت بده که هی بیشتر و بیشتر دوستش داشته باشی و براش بنویسی! نوشتم: خوشحالم که تو هم مثل خودم فکر می کنی!
می دونی من معتقدم که باید توی این جمله ساده «اراده نیکبختی می آره»، یه حکمت بزرگی قرار داشته باشه! انگاری اون رو حک شده بر دیوار غاری روی یه قطعه سنگ، در یه جزیره دور افتاده کسی پیدا کرده باشه!
حالا کاری ندارم، به خودم می گم این تصمیم اومدنم به تهرون، خودش می تونه راه باز کن به نیکبختی ای خیلی بالاتر از اون چه که الان دارم زندگی می کنم، با محبوبه باشه!
رضا نوشت: حالا تو از این حرف حواست به «خواستن توانستن است» رفت، اما من با فکر بهش جمله «همت بلند دار که…! »، برام تداعی شد!
نوشتم: چه جالب! بهت که گفتم این باید یه کم عبارت راز داری باشه! ببین رضا، راستش من توی هر کاری که عامل اراده رو دخیل کرده ام، تنها و تنها خیر دیده ام، و غیر از این هم هیچ وقت نشده! توی دنیای عشق ورزی های راه بازکن و مشکل گشا هم، به هرحال اراده نقش به سزایی رو داشته!
رضا نوشت: این جمله از طرفی خیلی هم جنبه خوشبینانه ای داره، چون به سادگی القاء می کنه که نیکبختی دست یافتنی ست! و تازه، در این دنیا هم می شه بهش رسید، و مهم تر از هر چیز اینه که، دست اراده خود بشر تو کارشه!
نوشتم: باری کلا رضا! انگاری که این جمله یه راست از زبان نظامی یا حافظ در اومده باشه!
الان فهمیدم چرا این عبارت ساده بی اختیار من رو به هوای محبوبه دلم نزدیک کرد! خب برا این که من خوشبختی رو الان تنها با او دارم!
رضا نوشت: این راهی که تو با محبوبه در پیش گرفته ای خیلی حالت ماجراجویی دل انگیزی رو در بطنش داره! آدم از خودش می پرسه که این همه شور و هیجانی که تو با او داری، چه جوری توی هیچی نگفتن به هم می تونه بگذره! عابد الان فهمیدم چرا؟ برا اینکه داستان عشقتون، درست مثل خیلی از روابط احساسیت، فقط توی نوشته می گذره که یه دنیای ساکت و بی سر و صداست!
نوشتم: وای رضا، دستت درد نکنه! چه تحلیل درستی از وضع ما دو تا و کل روابط پیشینم کردی، اما این داستان ِ به نیکبختی رسیدن، مستقیم ترین راه ش رو نظامی در دنیای سیاه ِ نوشته تشخیص داده!
این قضیه ماجراجویی های من هم در نهایت عین مال شاه سیاهپوشان می مونه، که یک بار بهت گفتم باید معرف خود نظامی باشه!
او به دنبال ماهرویی که تنها یکبار، اون هم در خواب، به محضرش رسیده و روش رو کنار زده بوده، عمرش رو به سیاهپوشی و نوشتن و قصه پردازی و شعرگویی می گذرونده….! خب من هم دارم با محبوبه ماهروی خودم عمرم رو به نوشتن و نیکبختی می گذرونم!
رضا نوشت: خب الان تازه معلوم شد که چرا تو بعد از این جمله راز دار، فکرت رفته به عبارت ِ خواستن توانستن است! یعنی چون تو می خواهی، پس می تونی به همون نوع خوشبختی موعود برسی! هرچند همین الان هم داری به جست و جو و ماجراجوئی هات در این وادی ادامه می دی!
نوشتم: درسته! آخه اگه از دنباله روی دست بردارم، اون نیکبختیه به کل می پره! این که از یه نوع خاص خوشبختی می گی همینه؛ که تا قلمت برای عشق ورزی به محبوبه ات می گرده، اون نیکبختیه باهات هست، اما وای به وقتی که از ادامه ماجراجوئی هات دست بکشی!
الان می فهمی که چرا نظامی و حافظ حتی وقت برای جمع کردن کارهاشون تا آخرین لحظات عمر پیدا نکرده بودن و تا اون لحظه آخر از خلاقیت و عشق ورزی دست نکشیده بودن! رضا نوشت: می گم عابد خود حالات و نوشته های تو هم، آخرش دستخوش مداخلات ضمیر درونت باید شده باشه، مگه نه!؟
ببین، این که دفعه قبل ناخودآگاهت رأی داد که نظامی و حافظ هم محبوبه هاشون مثل مال خودت، براشون بی وقفه انگیزه رسانی می کرده، از کجا توی ذهنت اومد!؟
یا همین آوردن و اهمیت دادن به جمله ای مثل اراده نیک بختی می آره!؟ و خلاصه همه بند و بست هایی که حرف ما دو تا رو تا به این جا رسوند…!
نوشتم: رضا چه قدر تازگی ها تحلیل هات دقیق و عالمانه شده ان! من فکر می کنم این ها به خاطر روی آوریت به کتاب خوندن مستمر باشه!
حالا راستش دیگه خواب من رو به دامن خودش طلبیده و چون سحر شده، بد نیست هر دو مون کمی استراحت کنیم!
رضا نوشت: راست می گی! حالا که دوباره در دل مختاری مستقر شده ای، خیالم از هر جنبه ای آسوده شده! فردا هم به قول معروف روز خداست!
تهران ۱۵ آذر ۱۴۰۰